داستان
واقعی
پیشبینی
های یک تبعیدی
در
کتابی با نام مستعار
زنگ تفریح دیدم معلم ریاضی در ایوان مدرسه کنار در دفتر،
بر آفتابی روی صندلی نشسته و یک کتاب را که با روزنامه جلدش گرفته است؛ مطالعه می
کنه.
معلم ریاضی اول و دوم و سوم راهنمایی، شاید داره کمک درسی
می خونه تا بتونه درس ریاضی را خوب به ما بفهمونه.
یک معلم والیبالیست با آبشارهای دیدنی،
با بچه ها فوتبال هم بازی می کرد.
تو پینگ پونگ حریف معاون مدرسه بود.
بعضی وقتها، زنگ تفریح، معلم ها تو دفتر جمع می شدند و در
دفتر را می بستند و به بحث های داغ و
جنجالی می پرداختند،
آخه تازه انقلاب شده بود و معلم های زن و مرد در مدرسه ما
همه تیپ آدمی بودند.
از هنرمند تلویزیون و سینما گرفته تا کمونیست های حزب
توده.
از حزب اللهی های دو آتیشه تا آدمهای معمولی
از خانم های خارج رفته تا آقایون بچه کشاورز تربیت معلمی
از خانم معلم های شیک پوش محجبه تا خانم معلم های آستین
کوتاه و دامن کوتاه با آرایش غلیظ لب و چشمه و ناخنها و موهای روی شانه.
از معلم های سیبیل کلفت تا جوانان انقلابی با ریش بلند.
بعضی با شلوارهای
بیتل پاچه گشاد تا اورکت های آمریکایی و کت و شلواری .
تو این شلوغ بازار ماه های اول انقلابی،
خیلی برایم جالب بود که معلم ریاضی در فرصت استراحت
بین دو کلاس چی می خونه.
ایوان تقریبا یک و نیم متری از کف حیاط مدرسه بالاتر بود.
نزدیک ایوان، درست روبروی معلم که شدم با سلام سر صحبت را
با آقا معلم باز کردم که از کتاب سر در بیارم.
درست نمی دونستم که چه برخوردی باهام می کنه
یک بچه راه نمایی چکارش به این کار ها
او باید بره سراغ درس و مشقش
با احترام که شروع کردم، با احترام باهام برخورد کرد.
از اینکه چی پرسیدم و چی جوابم داد، چیزی بادم نیست.
این گفتگوی معلم و شاگردی کار را به جایی رساند که معلم
تصمیم عجیبی گرفت.
او پرسید که می خواهی بخونیش.
تعجب کردم و موافقت خودم را اعلام کردم.
خیلی راحت کتاب را به من داد و گفت ببر بخون بعد بیارش
خیلی برایم هیجان انگیز بود، البته نه به خاطر آن کتاب،
بلکه بخاطر برخورد آقا معلم بود.
کتابی که اینقدر آقا معلم ریاضی ما را درگیر خودش کرده
بود بدست من رسیده بود تا بخونم.
من که اصلا باور نمی کردم که معلم ریاضی تحویلم بگیره،
حالا کتابش تو دستمه.
تو خونه کتاب رو ورق می زدم، و می خواندم ولی چیزی نمی
فهمیدم.
آخه شاگرد کلاس اول راهنمایی اون هم سال ۵۸ شاید هر کتابی
بهش می دادند،
می توانست بخواند
و رو خوانی کند.
اما درک مطالب آن که دیگه توقع نبود.
یک کتاب
با نام مستعار
از یک تیعیدی
که ۳۵ سال پیش
هرچی می خوندمش
درکش نمی کردم
حالا بعد از ۳۵ سال
پیشگویی هایش را می بینم که درست از آب در می آبد
پیشگو نیود؛
محاسبه گر بود.
او پیشگویی کرده بود که:
شما اگر مردانی بودید که
بر شکنجه و ناراحتی شکیبا بودید
و در راه خدا حاضر به تحمل
ناگواری میشدید
مقررات برای تصویب پیش شما
آورده میشد
و به دست شما صادر میشد
و مرجع کارها بودید.(۱)
او پیشبینی های دیگری هم کرده بود که یکی پس از
دیگری به وقوع می پیوندند.
او پیشگو نبود
بلکه تبعیدی محاسبه گری بود که
محاسباتش در یک
کتاب با نام مستعار منتشر شد.
گرچه آن کتاب را که امانت گرفته بودم به معلم ریاضی پس
دادم.
اما سالها پیش در یک دکه ی کتاب های قدیمی
آن کتاب را دیدم و خریدم.
حالا با آمادگی های ذهنی بیشتر
سطر به سطر آن را می خوانم
و در جستجوی تحقق
پیشبینی های آن
و تطبیق آن
با پدیده های
روز
هستم.
در اینترنت این کتاب را نمی توانید پیدا کنید
پس با ما همراه باشید تا
از محتوای آن
مطلع شوید.
تا ادامه مطلب...