زلال عرفان
در نیایش های چمران
مقاومت اسلامی
دانشمند شهادت طلب
دکتر مصطفی چمران از پیشتازان
شکل گیری جبهه ی مقاومت
در برابر اشغالگران صهیونیست است.
هجرت او از دنیای مرفه
و مدرن سازمان فضایی ناسای آمریکا
به فقیر ترین و نزدیک ترین
نقطه ی درگیری با اشغالگران صهیونیستی٬
در لبنان٬
زمینه ساز شکل گیری
نیروی مقاومت حزب الله لبنان شد.
اسناد ساواک
از آخرین جلسه عرفانی چمران
در ناسا٬
گویای تصمیم چمران به هجرت است.
پرواز روح این الگوی عرفان عملی
در نیایش های زیبایش٬
تابلوی معاشقه با خدا
در دنیای انسان عصر اتم است.
استقلال فرهنگی
نیایش های شهید چمران را
به عنوان راهی به سوی ٱسمان٬
تقدیم فرهیختگان فضای مجازی می کند:
اینها را
به نیت آن ننوشتم
که کسی بخواند،
و بر من رحمت آورد،
بلکه نوشتم که قلب آتشینم را تسکین دهم،
و آتشفشان درونم را آرام کنم.
هنگامی که شدت درد و رنج طاقت فرسا می شد،
و آتشی
سوزان از درونم زبانه میکشید
و دیگر نمیتوانستم آتشفشان وجود را کنترل کنم،
آنگاه قلم به دست می گرفتم
و شراره های شکنجه و درد را ذره ذره از وجودم می کندم
و بر کاغذ سرازیر میکردم ...
و آرام آرام به سکون و آرامش می رسیدم.
آنچه در دل داشتم بر روی کاغذ می نوشتم و در مقابلم می گذاشتم
،در اوج تنهایی خود با قلب خود رازو نیاز میکردم ،آنچه را داشتم به کاغذ
می دادم و انعکاس وجود خود را از صفحه ی مقابلم دریافت میکردم ،و از
تنهایی به درمی آمدم ...
اینها را ننوشتم که بر کسی منت بگذارم ،بلکه کاغذ نوشته ها بر
من منت گذاشته اند و درد و شکنجه درونم را تقبل کرده اند...
اینجا،
قلب می سوزد،
اشک می جوشد،
وجود خاکستر می شود،
و احساس سخن می گوید.
اینجا،کسی چیزی نمی خواهد،انتظاری ندارد ،ادعایی نمی کند
...فریاد ضجه ای است که از سینه ای پر درد به آسمان طنین انداخته و سایه
ای کم رتگ از آن فریاد ها بر این صفحات نقش بسته است.
چه زیباست؛راز و نیازهای درویشی دل سوخته و نا امید در دل
شب،فریاد خروشان یک انقلابی از جان گذشته در دهان اژدهای مرگ،اعتراض خشونت
بار مظلومی ،زیر شمشیر ستمگر،اشک سرد یأس و شکست بر رخساره زرد دل شکسته
ای در میان برادران به خاک و خون غلتیده،
فریاد پر شکوه حق،هز حلقوم از جان گذشته ای علیه ستمگران روزگار.
چه خوش است؛
دست از جان شستن
و دنیا را سه طلاقه کردن،
از همه قید و بند اسارت حیات آزاد شدن،
بدون بیم و امید علیه ستمگران جنگیدن،
پرچم حق را در صحنه خطر و مرگ برافراشتن،
به همه طاغوت ها نه گفتن،
با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن .
جایی که دیگر انسان مصلحتی ندارد تا حقیقت را برای آن فدا کند ،
دیگر از کسی واهمه نمی کند تا حق را کتمان نماید...
*
آنجا،حق و عدل،همچون خورشید می تابد
و همه قدرت ها، و حتی قداست ها فرو می ریزند،
و هیچکس جز خدا-فقط خدا-سلطنت نخواهد داشت.
من آن آزادی را دوست دارم ،
و از اینکه در دوره های سخت حیات آن را تجربه کرده ام خوشحالم،
و به آن اخلاص و سبکی و ایثار،
و لذت روحی و معراج
که در آن تجربه ها
به آدمی دست می دهد حسرت می خورم.
خوش دارم که کوله بار هستی خود را که از غم و درد انباشته است بر دوش بگیرم،
و عصازنان به سوی صحرای عدم رهسپار شوم .
خوش دارم از همه چیز و همه کس ببرم
و جز خدا انیسی و همراهی نداشته باشم.
خوش دارم که زمین زیر اندازم و آسمان بلند رواندازم باشد
و از همه زندگیو تعلقات آن آن آزاد گردم .
خوش دارم که مجهول و گمنامم ،به سوی زجردیدگان دنیا بروم،
در رنج و شکنجه آنها شرکت کنم،
همچون سربازی خاکی در میان انقلابیون آفریقا
بجنگم
تا به درجه شهادت نایل آیم .
خوش دارم که مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بسپارند تا حتی قبری را از زمین اشغال نکنم.
خوش دارم هیچکس مرا نشناسد،هیچکس از غم ها و دردهایم آگاهی
نداشته باشد،هیچکس از راز و نیاز های شبانه ام نفهمد،هیچکس اشک های سوزانم
را در نیمه های شب نبیند،هیچکس به من محبت نکند ،هیچکس به من توجه نکند
،جز خدا کسی را نداشته باشم ،جز خدا به کسی پناه نبرم. خوش دارم
آزاد از قید و بند ها،در غروب آفتاب ،بر بلندی کوهی بنشینم و فرو رفتن
خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم ،و همه ی حیات خود را به این زیبایی
خدایی بسپارم ،و این زیبایی سحر انگیز با پنجه های هنرمندش ،با تاروپود
وجودم بازی کند،قلب سوزانم را بگشاید ،آتشفشان درونم را آزاد کند،اشک را
که عصاره ی حیات من است ،آزادانه سرازیر نماید ،عقده ها و فشار هایی را که
بر قلبم و بر روحم سنگینی می کنند بگشاید،غم های خفه مننده را که حلقومم
را می فشرند ،و درد های کشنده ای را که قلبم را سوراخ سوراخ می کنند ،با
قدرت معجزه آسای زیبایی تغییر شکل دهد ،و غم را به عرفان و و درد را ،به
فداکاری مبدل کندو آنگاه حیاتم را بگیرد،و من،دیوانه وار ،همه وجودم را
تسلیم زیبایی کنم ،و روحم به سوی ابدیتی که از نورهای«زیبایی»می
گذرد،پرواز کند و در عالم آرامش وطمأنینه،از کهکشان ها بگذرم و برای ابقاء
پروردگار به معراج روم،و از درد هستی و غم وجودم بیاسایم و ساعت ها و ساعت
ها در همان حال باقی بمانم و ا زاین سیر ملکوتی لذت ببرم . خوش
دارم که در نیمه های شب ،در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم ،با
ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار نا گفتنی آسمان بگشایم،آرام آرام
به عمق کهکشان ها صعود نمایم ،محو عالم بی نهایت شوم ،از مرز های عالم
وجود در گذرم ،و در وادی فنا غوطه ور شوم ،و جز خدا چیزی را احساس نکنم .
خدایا!ما را ببخش ،گناهانی که ما را احاطه کرده
و خود از آن آگاهی نداریم ،گناهانی را که می کنیم و با هزار قدرت عقل
توجیه می کنیم و خود از بدی آن آگاهی ند7اریم.
خدایا!تو آنقدر به من رحمت کرده ،و آنچنان
مرا مورد عنایت خود قرار داده ای که ،من از وجود خود شرم می کنم ،خجالت
میکشم که در مقابلت بایستم ،و خود را کوچکتر از آن می دانم که در جواب این
همه بزرگواری و پروردگاری ،تو را تشکر می کنم و تشکر را نیز تقصیری و
اهانتی به ساحت مقدست می دانم .
خدایا!مردم آنقدر به من محبت کرده اند َ،و
ان چنان مرا از باران لطف و و محبت خود سرشار کرده اند که راستی خجلم ،و آن
قدر خود را کوچک می بینم که نمی توانم از عهده بر آیم،و شایسته این همه
مهر ومحبت باشم.
خدایا! سال ها در به در بودم ،به خاطر
مستضعفین دنیا مبارزه می کردم که روزی به ایران عزیز برگردم و همه استعداد
های خود را به کار اندازم .