قصه هایی ناتمام از یک الگوی اقتصاد مقاومتی از جنس مردم شیراز
ابتدا وصیتنامه ی این الگو:
بسم الله الرحمن الرحیم
ستایش می کنم خدائی که به ما توفیق داد تا در راهش با کفار بی دین مبارزه کنیم
و درود بر خمینی بت شکن که ما را از زیر بار آمریکا بیرون آورد و به زیر پرچم اسلام هدایت نمود.
وصیت نامه این بنده خدمتگذار اسلام و سرباز امام زمان
امیدوارم که همه ی خویشاوندان و دوستان و آشنایان چنانچه از این بنده حقیرهرگونه نگرانی دیده اند مرا ببخشند و برای آمرزش گناهانم دعا کنند.
انشاء الله اگر سعادتی نصیب ما شد و خداوند تبارک و تعالی ما را به حضور بپذیرد و اگر در راه اسلام افتخار شهادت نصیب ما شد جنازه ی من را در شیراز در کنار شهیدان بخاک بسپارید و امیدوارم که خداداوند بزرگ این افتخار را به من بدهد که در جنگ بین اسلام و کفر در سپاه اسلام به مبارزه علیه کفر بپردازم
برادران و خواهران و قوم و خویشان چنانچه شهادت نصیب من شد از مردم برای من حلال بودی بطلبید چون من راه امام بزرگم حسین(ع) را برگزیدم تا خونم با خون دیگر شهیدان پیوند بخورد تا همچنان راه حسین(ع)ادامه یابد که حسین برای اسلام قیام نموده است و من خوشحال هستم که در رکاب امام خمینی عزیز برای اسلام مبارزه می کنم
برادران و خواهرانم
مادر بچه هایم
بکوشید که در راه اسلام و برای خدا قدم بردارید و دیگران را نیزدر این رکاب تشویق نمائید و در این راه گوش به فرمان امام امت خمینی عزیز باشید و هرگزاز روحانیت دور نشوید.
بچه هایم را ابراهیم و اسماعیل و رضوان را به درس قرآن بفرست
و طوری رضوان را به مسئله دین راهنمایی کن که پیش از اینکه 9 سال تمام داشته باشد تمام احکام دین را یاد گرفته باشد
و ابراهیم و اسماعیل را طوری بزرگ کنید که حسین وار به جنگ کفار رود و مبارزه کند.
کلیه اساس منزل و دارایی متعلق به بچه بارم است و سرپرستی آنها به عهده ی همسرم می باشد چنانچه همسرم بدلیلی قیول نکرد حاج آقا برادرم میباشد
در باره خمس هفت هزار تومان به حاج آقا سید هاشم دستغیب پرداختم ...
انا لله و انا الیه راجعون
همه از خدائیم و به سوی خدا خواهیم رفت
62/5/25 محمد علی فراحی
****************************
از میهمانان ارجمند دعوت می شود
تا فهرست موضوعات مهم زیر را که
در حد اشاره از شماره 1 تا 31
به آخرین مرتبه ی تصمیم، و ثبت نام و اعزام شهید فراحی
که منجر به درک فیض شهادتش شد، آماده شده است را
مطالعه کنند و برای شرح قصه ی واقعی هر شماره
در بخش نظر وارد شوندو بنویسند که
از کدام شماره شروع کنیم
و قصه ی پرواز شهید را بنویسیم.
هر شماره یک قصه داره... مجموع قصه ها یک کتاب میشه
تازه این بخش اول موضوعات مرتبط با شهید فراحی است.
شما هم در بخش پایانی این صفحه می توانید
داستان خودتان را در مورد این شهید
یا دیگر شهدا برایمان ارسال کنید
تا با نام خودتان روی همین وبلاگ
به نمایش در آید
******************************
فهرست موضوعات(کلید واژه ای)
مرتبط با شهیـد کربلایی محمد علی فراحی
که انشاءالله از این پس در هر به روز شدنی یکی از اونها کامل میشه.
بخش اول
آخرین اعزام شدن شهید به جبهه و ظرافت های فراهم شدن مقدمات اعزام از سوی شهید
1-کشمکش ادعا و عمل
کربلایی محمد
علی
اسماعیل
حاج آقا انصاری
و دعوت عمومی و اعلان نیاز جبهه به نیروی تازه نفس
شروع قصه ی شماره 1 :...
2-اعلام آمادگی نزدیک به 20 نفر ازاصحاب 18 ساله تا 80 ساله ی مسجد
برای اعزام به جبهه
و ثبت نام کمتر از 10 نفر
امیر جهانگیری
کربلایی موسی الرضا
کربلایی حسین نظری
کربلایی رضا علی
حاج غلامرضا
مسیح
اسماعیل
شهید صمد مرادی
شهید کربلایی محمد فراحی( بچه یک روزه و مهریه ی همسر و خمس درآمد سال)
علی
شروع قصه ی شماره 2 :...
24 رمضان المبارک 1406 هجری قمری برابر با 12 خرداد 1365 هجری شمسی
و بالاخره
قصه ی شماره 1 و 2 شهید فراحی
یکی از روز های بهار 1365 کربلایی محمد علی فراحی پس از شرکت در جلسه ی فرماندهان پایگاه های مقاومت بسیج شیراز ماموریت پیدا می کند تا اعلام نیاز فوری جبه های جنگ به نیرو های تازه نفس رابه اهالی شهرک امام حسین علیه السلام برساند.
او که برای باور های خود اهل عمل بود انتقال پیام اعلام نیاز جبهه به نیرو را با شرایط خودش برای اعزام به جبهه می سنجد و به علت اینکه برای لبیک به نیاز فوق، آمادگی ندارد؛ به قصد این که فردی پیدا کند تا آمادگی ماموریتِ اعلام عمومی را داشته باشد و آماده ی عمل به آن هم باشدٰ به منزل یکی از بسیجیان مسجد به نام علی می رود.
از اینجای قصه را علی می نویسد:
پیش از آنکه پدر و مادرم بفهمند که او برای چه کاری به منزل ما آمده است بهش گفتم که مواظب باشد تا آنها، از این موضوع با اطلاع نشوند!
از اول اسفند ماه 1364 تقریبا 45 روزی گذشته بود که از منطقه ی عملیاتی فاو (والفجر 8) برای شرکت در امتحانات سوم دبیرستان برگشته بودم و فراحی برای اعزام مجددم آمده بود تا ماموریت انتقال پیام اعلام نیاز جلسه ی فرماندهان بسیج شیراز را بر عهده ام بگذارد.
عذر او برای تردیدش در اعزام فوری به جبهه این بود که یک مسافر تو راهی داشت که امروز و فردا بود که چشم به دنیا باز کند!
عذر من هم تازه برگشتنم از جبهه برای شرکت در امتحانات سوم ریاضی و فیزیک بود!
همین دو عذر ما هر دو را وادار می کند تا از اعلام نیاز جبهه ها به نیرو بپرهیزیم.
هردو به نتیجه رسیدیم که شاید اسماعیل که به تازگی با رای اهالی به عضویت شورای اسلامی شهرک امام حسین انتخاب شده بود و رئیس شورا هم بود آمادگی اعزام به جبهه را داشته باشد.
هر دو از منزل ما حرکت کردیم تا پیش از اذان مغرب به منزل اسماعیل برویم.
اما سر کوچه ی مسجد که رسیدیم از بلندگوی مسجد صدای عجلوا بالصلاه حاج آقا انصاری دزفولی را شنیدیم که تازه از جبهه برگشته بود و بهترین گزینه برای اعلام عمومی بود.
بنابر این رفتیم مسجد تا ایشان را توجیه کنیم.
آن شب حاج آقا انصاری تازه نفس که به تازگی از جبهه بازگشته بود نفسش مثل باجناقش حاج صادق آهنگران خیلی گرم و نافذ بود.
بعد از نماز جماعت مغرب و عشا به نماز گزاران گفت که جبهه ها به نیروی تازه نفس احتیاج فوری دارد.
آن شب نزدیک به 20 نفر از پیر و جوان حاضر در نماز جماعت داوطلب اعزام به جبهه شدند؛ غیر از کربلایی محمد علی فراحی و من!
فردای آن شب که نه، یکی دوروز از آن شب که گذشت؛ داوطلبان اعزام به جبهه با هم برای ثبت نام و اعزام به جبهه حرکت کردند به سمت ناحیه ی دو بسیج شیراز واقع در چهار راه حافظیه ابتدای خیابان قرآن.
آن روز هم من برای ثبت نام آمده بودم و هم کربلایی محمد که یکی دو روز از تولد پسرش می گذشت.
از اینجا به بعد یک مشکل داشتیم و آن هم اینکه هم اسماعیل رئیس شورای شهرک و هم کربلایی محمد فرمانده ی پایگاه بسیج مسجد آمده بودند تا برای اعزام به جبهه ثبت نام کنند.
و این در حالی بود که بعضی از اعضای شورای شهرک و بعضی از اعضای شورای پایگاه، معتقد بودند که از این دو نفر، یکی باید بماند و یکی به جبهه برود.
در این که یکی باید بماند آن دو هم قبول کردند، اما این که چه کسی بماند را هر کدام به دیگری حواله می داد و خودش را یرای اعزام به جبهه مستحق تر می دانست!
این کشمکش نتیجه ای نداشت جز اینکه هردو به این نتیجه رسیدند که برای ثبت نام هردو می آیند، ولی برای ماندنشان، نظر مسئول ثبت نام را حرف آخر دانستند.
می گفتند که هرچه فرمانده ی وقت ناحیه دو بسیج سید علی دوست بین گفت، همان را عمل می کنیم.
و همین هم شد.
جمع داوطلبان که به ناحیه دو رسیدیم سید علی دوست بین آمد تا تکلیف داوطلبین اعزام به جبهه را روشن کند.
و از اینجای قصه بماند انشاء الله برای نوبتی دیگر...
3- دعوا، کشمکش و رقابت اسماعیل و کل محمد
برای اعزام به جبهه
و داوری سید علی دوست بین
فرمانده ی ناحیه 2 بسیج شیراز
شروع قصه ی شماره 3 :...
4- سید علی دوست بین و ممانعت از اعزام کربلایی موسی الرضا و کربلایی رضا علی میری
شروع قصه ی شماره4 :...
5- نامه های خانوادگی شهید فراحی و تشویق پسران در سن پانزده سالگی
شروع قصه ی شماره 5 :...
6-ثبت نام در فهرست داوطلبین کردان غواصی حضرت رسول صلی الله علیه و آله از لشگر 19 فجر
با سه شرط:
سلامتی بدنی،
آمادگی شبانه روزی برای شنا
و شهادت طلبی
وسپس انصراف از غواصی
با سه دلیل:
خط شکنی گران امام حسین سلام الله علیه،
جدا نبودن از شهید صمد مرادی
و نبود فرصت مطالعه در حین آموزش غواصی
شروع قصه ی شماره 6 :...
7- یارگیری از بین رزمندگان جوان دانشجو و دانش آموز
برای اسکان در استراحتگاه شبانه
به شرط موافقتشان باروشن بودن لامپ روشنایی
برای مطالعه ی سه گروه ( یک گروه خرامه ای، سه دانشجو
و گروه سوم هم کل محمد، صمد و علی )
شروع قصه ی شماره 7 :...
8- صبح ها آموزش های فشرده ی پیش از عملیات
در گردان امام حسین و امام مهدی سلام الله علیهما
و بعد از ظهر ها کلاس های درس دوره راهنمایی و دبیرستان
در پادگان شهید دست بالا در گتوند خوزستان
و عصر ها ادامه آموزشهای فشرده نظامی
و شبها استراحت با چراغ روشن
در پادگان آموزشی بخاطر مطالعه ی
شروع قصه ی شماره 8 :...
9 رزمنده ی همسنگر درسخوان(راهنمایی، دبیرستانی و دانشجو)
و خشم شب و مانور غیر منتظره نظامی
9-پیشنهاد به مسئولین گردان امام حسین سلام الله علیه
برای سپردن مسئولیت در گروهان 2 گردان
به کربلایی محمد، رزمنده ی عملیات فتح المبین
و انتصاب ایشان به عنوان معاون دسته یک
ترتیب فرماندهان مافوق شهید فراحی در لشکر 19 فجر
فرمانده لشکر 19 فجر: سردار حاج نبی رودکی
فرمانده ی گردان: سردارشهید حاج مهدی زارع معاون: سردارشهید حاج محمد کدخدا
فرمانده گروهان2: شهید امرالله داورپناه مرودشتی معاون: حاج عبداللهی بوشهری
فرمانده دسته 1 : برادر پاسدار وظیفه حسن پور معاون: شهید کربلایی محمد علی فراحی
شروع قصه ی شماره 9 :...
10-شوخی های چفیه ای کربلایی محمد و دم نوحه ی شنیدنی صمد مرادی
شروع قصه ی شماره 10 :...
11- توزیع سلاح جنگی پیش از اعزام به محل عملیات و غیبت چند ساعته کربلایی محمد
شروع قصه ی شماره 11 :...
12-غسل شهادت تنها عضو گردان پیش از دریافت سلاح جنگی
و ماجرای تعویض قبضه ی آرپیجی هفت چینی با آمریکایی
شروع قصه ی شماره 12 :...
13-عکس انداختن در لحظه ی سوار اتوبوس شدن برای اعزام به فکه
شروع قصه ی شماره 13 :...
14-ماجرای پرتاب یک وصیتنامه از دریچه ی اتوبوس به کف خیابانی در دزفول
شروع قصه ی شماره 5 :...
15- بچه ی شیر خواره در ایست و بازرسی خط مقدم!
شروع قصه ی شماره 15 :...
16-غسل شهادت نیروهای گردان امام حسین سلام الله علیه در دشت عباس
شروع قصه ی شماره 16 :...
17-سفره ی افطاری
با حضور امام خمینی سلام الله علیه
در آشپزحانه ی فاطمه الزهراء سلام الله علیها
در دشت عباس
شروع قصه ی شماره 17 :...
18- ریش هایی که تراشیده شد
شروع قصه ی شماره 18 :...
19- شناسایی کادر گردان از منطقه ی بجلیه و ربوت در منطقه ی عمومی فکه
شروع قصه ی شماره 19 :...
20-تعمیر بند کلاه و آموزش نانک در بیست دقیقه!
شروع قصه ی شماره 20 :...
21- میدان مین غافلگیر کننده در شب 21 رمضان(اردیبهشت 1365)
22-شب و روز 23 رمضان و شب 24 رمضان شب عملیات
23- سوختن بدنه فبضه آرپی جی آمریکایی !
و تیر مستقیم و جمجمه های عاریه به خدا !
و گلوله های آرپی جی در کوله پشتی شهدا
و آرپی جی زن بی حفاظ!
24- پیر مردی که جوان شد!
25- ماجرای عمامه ی سید ابراهیم موسوی!
26- تپه ی اسرا !
27- نماز صبح بی وضو
در تویوتای لندکروز
28- دعای توسل بی یاران
و مدح طنز پردازان
29- تشییع شهید پس از بیش از پنج سال مفقودالاثری
و تشکیل کانون فرهنگی شهید فراحی
30- پیدا شدن فیلمی از شهید در کادر گردان امام حسین
در کلاس تاکتیک پیش از عملیات
31- و ایجاد وبلاگ شهید فراحی در سال 91
گام دوم پس از ساختن ایمیل فارسی
در اعتراض به توهین کنندگان
سینمای صهیونیستی هالیوود
به ساحت آخرین پیامبر خدا
و جهاد فکری،
دفاع مقدس در جنگ نرم
و زمینه سازی ظهور ...
شما بگویید که از کدام قصه شروع کنیم، شروع قصه ی شماره ؟؟؟؟ :...
اولویت هایی را که ما از آن غافلیم کدامند؟
و هم نظرات کتبی خودتان را در بخش نظرات این بخش از وبلاگ بنویسید.
مطالب مرتبط قبلی
۱-الگوی اقتصاد مقاومتی در قصه ی شهید شبها و روزهای قدر
۲-یک الگوی اقتصاد مقاومتی از جنس مردم شیراز (بخش دوم)