-
برنامه معرفت ۲۲ شهریور ۱۳۹۲
Posted:Wed, 11 Sep 2013 17:15:37 +0000
به گزارش معرفت دات کام؛ برنامه تلویزیونی معرفت این هفته با موضوع «بررسی عقل و تفکر در اندیشه های ابن سینا» پخش خواهد شد
به اعتقاد فیلسوفان اسلامى آنچه نفس انسان را از نفس حیوانى جدا مىسازد عقل نظرى و عملى است . اما در میان این فیلسوفان، و حتى گاه در آثار یک فیلسوف، تفسیرى واحد درباره عقل نظرى و عملى دیده نمىشود . بی شک ابن سینا بزرگترین فیلسوف ایرانی در جهان اسلام است و نظام فلسفی وی ژرفترین و ماندنی ترین تأثیر را بر تفکر فلسفی در جهان اسلام و فلسفه اروپایی در سده های میانه برجای نهاده است. برنامه معرفت جمعه 22 شهریور به بررسی عقل و تفکر در اندیشه های ابن سینا می پردازد.
برنامه مربوط به این هفته را در کانال آپارات ما ببینید یا آن را دانلود نمایید: دانلود ویدیو
-
عقل، شاه راه یقین
Posted:Fri, 06 Sep 2013 20:30:57 +0000
در هر مکانی که باب ابراز نظر و عقیده باز می شود، بسیار شنیده ایم که در هستی و چیستی حقیقت عقل سخن های مختلف و گوناگونی بیان می شود و هر کس به فراخور اطلاعات و مطالعات خود، مطلبی را ایراد می کند.
اما حقیقت و چیستی عقل چیست؟ یا به تعبیر بهتر وقتی می گوییم عقل منظور چیست؟ آیا حقیقتی است که در خارج از ما قرار دارد و ما در هنگام تفکر و تجزیه و تحلیل مسائل از او کمک میخواهیم و با راه او رشد می کنیم؟ و یا حقیقتی است در درون ما که موجبات هدایت ما را فراهم می آورد؟ و آیا اصلا عقل است که ما آن را هدایت گر می شناسیم ؟ آیا آن حقیقتی که از آن تعبیر به عقل می کنیم مادی است یا مجرد؟ و یا به تعبیری خصوصیات موجودات مادی را دارا است یا به نحو دیگری می باشد؟ و بسیار پرسش دیگر که در این باب مطرح است.
هستی حقیقتی است که بسیط یوده ( جزء ندارد ) و عام ترین و کلی ترین مفهوم و حقیقتی است که انسان آن را درک می کند ( به تفاوت حقیقت با مفهوم توجه شود ) و از آنجا که علم، به حضور شئی یا حقیقت مورد درک در نزد فرد درک کننده تعریف می شود ( بطور مثال اگر انسان درخت را درک می کند به این معنا است که تصوری از درخت در نزد انسان حاضر است که وی به درخت علم دارد و یا اگر انسان به هستی خود علم دارد به دلیل آن است که خود را در نزد خویش می یابد )، مشخص می گردد حقیقت هستی یا به تعبیر زبان عربی، وجود، که تنها حقیقت اصیل و حقیقی می باشد، حقیقتی است که همه چیز در نزد وی حاضر است و از همه مهمتر آنکه این حقیقت به خود نیز واقف و آگاه است و این حقیقت عظیم الشان، عالم به همه چیز بوده و تمییز دهنده و تشخیص دهنده همه چیز خواهد بود ( تذکر : با توجه به اینکه ماهیت امری اعتباری است و در واقع حدی است که به حقیقت هستی زده شده و یا لباسی است که به اندام زیبای هستی نشسته است، و با توجه به اصالت وجود و هستی و عالم بودن هستی به خویش، در حقیقت هستی یا وجود به حدود اعمال شده به خویش در عالم پست و مادون آگاه است و اگر در جملات بیان می شود وجود به همه چیز آگاه است در واقع وجود، به خودش یعنی وجود آگاه است و به ماهیات یا حدود اعمال شده به خود آگاه است ) و این حقیقت وجود که در تعابیر مختلف از نفس، عقل، من، انا و غیره به آن نام برده می شود، در حقیقت دارای مراتب است که به علت ویژگی هایی که هر مرتبه دارد آن را به نامی نامگذاری کرده اند و بالاترین سطح یا مرتبه از وجود همان حقیقتی است که از ماده و ویِژگی های آن مبرا بوده و مجرد و ثابت است و درک تمامی مفاهیم کلی به عهده آن می باشد که از آن تعبیر به عقل می شود.
در این باب اگر بخواهیم بیشتر توضیح دهیم باید گفت، حقیقت وجود گوهری است که در حال حرکت است و از قوه به فعل سیلان دارد و لذا همین حرکت موجبات پدید آمدن عالم ماده را که عالمی متغییر می باشد فراهم آورده است و از این جهت است که بیان می شود انسان دارای حقیقتی مشکک و دارای مرتبه است و از بدو تولد تماما حیثیت آن مادی بوده و در طول عمر خویش به اختیار خود می تواند آن گوهری که در وی بلقوه موجود می باشد را به فعلیت رسانده و عقل خود که همان حقیقت درک کننده کلیات است را شکوفا سازد و در این مقام که به فعلیت محض می رسد به آرامش و ثبات و اطمینان دست خواهد یافت و این مضمون همان آیه شریفه است که می فرماید :
الابه ذکر الله تطمئن القلوب.
-
برنامه معرفت ۱۵ شهریور ۱۳۹۲
Posted:Thu, 05 Sep 2013 08:28:10 +0000
به گزارش معرفت دات کام؛ برنامه تلویزیونی معرفت این هفته با موضوع «حق و حقانیت از دیدگاه ابن سینا» پخش خواهد شد.
معانی حق، بنابر آنچه ابنسینا در الهیات شفا و نجات گفته است، عبارتاند از:
- وجود خارجی مطلقاً
- وجود دائم (واجبالوجود که بذاته دائماً حق و ممکنالوجود که بغیره حق است و بذاته باطل)
- قول یا اعتقادی که حاکی از حال شیء موجود در خارج است، هنگامی که حال شیء خارجی مطابق با قول و اعتقاد باشد. ازاینرو، میگوییم این قول یا این اعتقاد، حق است.
اما حق به اعتباری همانند صادق است، جز اینکه صادق در موردی گفته میشود که قول یا قضیه به اعتبار نسبتش با واقع سنجیده شود، و حق وقتی گفته میشود که به اعتبار مطابقت واقع با قول و اعتقاد سنجیده شود. در نظر حکمای مشائی، ذهن تنها از راه حواس با واقعیت اشیاء تماس پیدا میکند و بنابراین، هر شناختی از محسوسات آغاز میشود. اشیاء مرکب از صورت و مادهاند که صورت عنصر کلی و ماده عنصر جزئی و مایۀ فردیت است. از آنجا که شناخت به کلیات تعلق میگیرد، هر گونه شناخت اشیاء محسوس، مستلزم استخراج همین عنصر کلی از درون آنهاست.
برنامه مربوط به این هفته را در کانال آپارات ما ببینید یا آن را دانلود نمایید: دانلود ویدیو
-
برنامه معرفت ۸ شهریور ۱۳۹۲
Posted:Thu, 29 Aug 2013 07:47:23 +0000
به گزارش معرفت دات کام موضوع برنامه معرفت این هفته «بررسی تفکیک وجود از ماهیت در آثار ابن سینا» می باشد.
بحث هستی و وجود اساسیترین مفاهیم فلسفه محسوب میشوند، حکیم ابوعلی سینا هم بحث خویش در باب هستی را از مباحثی در باب مفهوم وجود آغاز میکند و با روشن شدن نظر وی در این مفهوم است که میتوان جایگاه عناصر مختلف هستی مثل وجود خداوند و هستی را در اندیشه وی معین ساخت.
ابن سینا وجود و موجود را بدیهیترین مفاهیم برمیشمارد که در باب آنها هیچ توضیحی جز نام خود آنها نمیتوان داد و در واقع این مفهوم مبداء هرگونه شرحی است که برای آن شرحی نیست و در آثاری مثل دانشنامه علایی و نجات اذعان میکند که مفهوم وجود و هستی را با حد و رسم نمیتوان شناخت چون چیزی ازآن عامتر و معروفتر وجود ندارد و البته معنای وجود و موجود شامل هرآنچه هست و به عبارتی در باب مطلق وجود میباشد و نه فقط در محسوس ولی وجود در این راستا امری تشکیلی است و بنابراین اختلافی که در هستها مشاهده میشود به دلیل مختلف بودن هستی نبوده و بلکه اختلاف مربوطه به شدت و ضعف وجود است .
برنامه مربوط به این هفته را در کانال آپارات ما ببینید یا آن را دانلود نمایید: دانلود ویدیو
-
برنامه معرفت ۱ شهریور ۱۳۹۲
Posted:Thu, 22 Aug 2013 07:47:13 +0000
به گزارش معرفت دات کام؛ برنامه تلویزیونی معرفت این هفته با موضوع «علم حضوری و علم حصولی از نگاه ابن سینا» پخش خواهد شد.
تقسیم علم به دو قسم «حضوری» و «حصولی» در فلسفه از آن جهت صورت می گیرد که شیء و مقصود انسان در ادراک می تواند بدون واسطه و بالذات نزد عالم خود حضور داشته باشد یا اینکه با واسطه نزد آن حضور یابد. این مسئله اگر چه در فلاسفه قدیم کمتر مطرح شده یا با بیان دیگری ابراز شده است، اما اولین بار توسط ابن سینا حقیقت این مطلب با طرح مسئله انسان معلق وارد فلسفه شد.
ابن سینا با طرح مثال «انسان معلق» که در آن فرض بر این است انسان کاملی در شرایط خلاء و بی وزنی قرار بگیرد و از ادراکات حسی محروم باشد، در واقع سعی دارد به مقام حضور انسان و موجودیت او در این حالت اشاره کند. همین مسئله یعنی علم حضوری و شهودی بعدها در آثار عرفای بزرگی چون عطار و مولوی و دیگران نیز بیان می شود تا اینکه در زمان صدرالمتألهین رنگ تازه ای در زمینه مسائل فلسفی به خود می گیرد.
البته درباره موضوع علم حضوری و حصولی به کرات در برنامه معرفت صحبت شده است که ما پیشنهاد می کنیم حتماً این قسمت ها را مورد توجه خود قرار دهید. از جمله این برنامه ها را می توانید در مقالات زیر بخوانید:
- تصور هستی؛ پرده ای بر چهره حقیقت
برنامه مربوط به این هفته را در کانال آپارات ما ببینید یا آن را دانلود نمایید: دانلود ویدیو
-
فراخوان همکاری با معرفت
Posted:Mon, 19 Aug 2013 12:09:01 +0000
- آیا شما هم از هواداران و علاقهمندان به استاد دینانی و برنامه معرفت هستید؟
- در زمینه تحریر و نگارش از مهارت و قلم رسایی برخوردارید؟
- فلسفه و عرفان در نوع نگرش و زندگی شما نقش قابل توجهی ایفا میکند؟
- آیا دغدغهها و پرسشهایی دارید که میخواهید آنها را به دیگران منتقل کرده یا آن را به بحث و گفتگو بگذارید؟
- آیا در زمینه ادبیات، فلسفه و یا عرفان مشغول به تحصیل یا تحقیق هستید؟
- در فعالیتهای گروهی و اجتماعی دارای استعداد و علاقهاید و میتوانید نقش مؤثری در اذهان ایفا نمایید؟
- خبرهای مربوط به وقایع و رویدادها در حوزه علوم انسانی از جمله ادبیات و فلسفه را با دقت دنبال میکنید و پیگیر همایشها و محافل علمی هستید؟
- آیا گسترش حکمت و فرهنگ ایرانی اسلامی در نظر شما حائز اهمیت است و تمایل به خدمت در این رشته دارید؟
- … و بالأخره آیا توانایی و میل به همکاری با وبسایت معرفت در شما وجود دارد و دوست دارید شما هم عضو خانواده معرفت باشید؟
پس با اعلام تواناییها و تجربیات خود به ما، عضو تیم معرفت شوید.
وبسایت معرفت در نظر دارد به منظور گسترش فعالیت خود در فضای مجازی، از علاقه مندانی که در زمینههای زیر مهارت و تجربه مناسبی دارند به صورت داوطلبانه برای همکاری با این وبسایت دعوت به عمل آورد. موارد و زمینههایی که علاقه مندان میتوانند در آن به همکاری با معرفت بپردازند عبارت است از:
- وبلاگ نویسی (به منظور ایفای نقش فعال در وبلاگ معرفت و انتشار اخبار، اطلاعیهها، مطالب مناسبتی و یا نشر دیدگاههای شخصی)
- گزارشگری و عکاسی خبری (جهت تهیه گزارش از برخی همایشها و نیز انجام مصاحبه با برخی چهرهها)
- طراحی دو بعدی و خلق آثار گرافیکی (جهت تولید و طراحی تصاویر، بنرها، اینفوگرافی و تایپوگرافیها و دیگر موارد مورد نیاز وبسایت)
- حروفچینی و تایپ (به منظور مشارکت در روند پیادهسازی و تهیه متن برنامه معرفت)
- مهارتهای نگارشی، ویرایشی و ترجمه (جهت امر ویراستاری متون و ترجمه برخی مقالات سایت به زبانهای انگلیسی و عربی)
- برنامهنویسی و توسعه وب (ارائه پشتیبانی و همکاری در زمینه فنی و نرمافزاری سایت)
- و هر مهارت دیگری که فکر می کنید با این وبسایت مناسبت دارد.
چنانچه شما دوست عزیز در هر یک از زمینههای ذکر شده در بالا از توانایی و تجربه کافی برخوردار هستید و تمایل دارید در این عرصه به فعالیت بپردازید، یکی از مناسبترین مکانها برای شما، وبسایت معرفت خواهد بود.
لازم به ذکر است که دعوت از شما برای همکاری به منزله استخدام رسمی و اعطای حقوق و مزایای مالی به شما نیست، بلکه تنها یک پیشنهاد همکاری بوده که افراد علاقهمند میتوانند به صورت داوطلبانه نسبت به پذیرش آن اقدام نمایند. از همین رو لازم به توضیح نیست که اعلام آمادگی شما برای همکاری، هیچگونه مسئولیتی برای شما به دنبال نخواهد داشت و شما میتوانید در هر زمان که مایل بودید از ادامه همکاری با این مجموعه انصراف دهید.
بنابراین در صورتی که در خود توانایی، پشت کار و علاقه کافی برای فعالیت در این مجموعه فرهنگی آموزشی را سراغ دارید، فرصت را از دست نداده و از طریق پست الکترونیکی زیر، آمادگی برای همکاری در زمینه مورد نظر خود را به ضمیمه مشخصات و توانمندیهای فردی برای ما ارسال نمایید:
چنانچه این افتخار نصیب ما گردید که با شما همکار شویم و شما به عضویت تیم معرفت در آمدید، امتیازات زیر به شما اختصاص داده خواهد شد:
- درج نام و مشخصات شما به عنوان عضو تیم معرفت در صفحه همکاران سایت
- اختصاص حساب کاربری ویژه در سایت معرفت و امکان ارسال مطلب با نام و عنوان خود شما
- اختصاص نشانی ایمیل تحت دامنه maarefat.ir با نام دلخواه شما (برای مثال: name@maarefat.ir)
- فراهم آوردن امکان پست مطلب توسط شما در شبکههای اجتماعی مربوط به سایت
- و امکانات دیگری که در آینده اضافه خواهد شد.
پیشاپیش ورود شما به جمع معرفت دوستان را صمیمانه گرامی میداریم.
ارادتمند – مهدی زمانی (مدیر وبسایت معرفت)
-
«سخن ابن سینا و بیان و بهمنیار» در برنامه معرفت
Posted:Fri, 16 Aug 2013 20:12:11 +0000
برنامه تلویزیونی معرفت که رسالت خود را بر معرفی اجمالی و سیری در اندیشه های بزرگان اهل حکمت و فلسفه و عرفان ایران زمین پایه ریزی کرده است، در این مدت پنج سال که از شروع فعالیتش می گذرد، با پویایی و نشاط هر چه بیشتر همچنان در حال تولید و پخش است. در این برنامه به آثار و افکار شخصیت های بزرگی از این مرز و بوم همچون احمد غزالی، عین القضاة همدانی، عمر خیام، ابویعقوب سجستانی، ناصر خسرو قبادیانی، حکیم سنایی، عطار نیشابوری، بابا طاهر عریان، مولانا جلال الدین بلخی، صدرالمتألهین شیرازی، خواجه حافظ شیرازی، شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی، شیخ اجل سعدی شیرازی و خواجه نصیرالدین طوسی به طور اجمالی و گاهاً مفصل پرداخته شده و نکات بسیار مفیدی در حوزه حکمت مطرح گردیده است.
اما این بار در برنامه معرفت شاهد فصل جدیدی هستیم که شاید بتوان گفت شخصیت مورد بحث آن به طور قابل توجهی در متفکران بعد از خود اثر گذار بوده و به یقین بر شکل گیری فرهنگ سرزمین ایران نقش کم نظیری ایفا کرده است. این شخصیت برجسته کسی نیست جز شیخ الرئیس ابوعلی سینا که توانست در عمر نسبتاً کوتاه خود، آثار گران سنگی در زمینه ها و علوم مختلف به ویژه حکمت و فلسفه از خود بر جای بگذارد.
آن چه از این پس در برنامه معرفت شاهد آن خواهید بود، سلسله مباحثی است که پیرامون حکمت و فلسفه ابن سینا و شاگرد برجسته اش، بهمنیار مطرح خواهد شد. عمده مباحث مطرح شده نیز حول محور کتاب ارزشمند «سخن ابن سینا و بیان بهمنیار» که جدیدترین اثر منتشر شده از جناب آقای دکتر دینانی است انتخاب خواهد شد. جناب استاد در این کتاب به زوایا و نکاتی که در طول مدت هزار سال پس از وفات ابن سینا کمتر مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است می پردازند و افکار نو و سخنان بدیع ابن سینا را در بیان بهمنیار مورد توجه قرار می دهند.
جای بسی امید است که فصل جدید برنامه معرفت، پربارتر از همیشه، دوستداران حکمت اسلامی-ایرانی را از معارف بزرگان این عرصه سیراب نماید، انشاءالله.
-
معانی مختلف وجه و صورت و رابطه آن با خلقت
Posted:Sun, 11 Aug 2013 19:21:30 +0000
« کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ » [1] البته که برای حضرت موسی، همه چیز از وجه حق بود. وقتی از «وجه حق» صحبت کنیم، همه چیز وجه حق است. عالم وجه الله است.
کلمه «وجه» هم یکی از واژه های کلیدی قرآن کریم و حتی از کلمات کلیدی در عرفان است. اما اجازه بدهید تا ابتدا از نظر لغوی بحثی بر کلمه وجه داشته باشیم تا ببینیم که وجه الله در این آیه کریمه به چه معناست: « کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ » [2] آنچه باقیست، وجه است. اگر بخواهیم کلمه «وجه» را که یک واژه عربی است به فارسی سره ترجمه کنیم، به معنای «صورت» خواهد بود. هر آدم یک بدن دارد که ممکن است کمتر یا بیشتر از صد کیلو وزن داشته باشد. ویژگی های زیادی در بدن یک آدم وجود دارد. همه خصوصیات بدن انسان یک طرف، ولی صورت او که بخش کمی از بدن او را تشکیل می دهد [از اهمیت ویژه ای برخوردار است]. حتی در هنگام عکس برداری هم شما فقط از صورتتان عکس می گیرید. نمی دانم چرا مردم از قسمت های دیگر بدن خود عکس برداری نمی کنند و فقط از صورت خود عکس می گیرند؟! چون که کافیست! یعنی اگر شما وجه کسی را ببینید، در واقع او را شناخته اید.
* [صورت] تبلور معرفت است.
بله، تبلور معرفت است. شما اشخاص را به صورت آنها می شناسید. اکنون در اسناد هم عکس انسان مورد نیاز است؛ عکسی که روتوش هم نشده و تصرفی در آن وارد نگردیده است. اگر بخواهیم مقایسه کمّی انجام دهیم، صورت انسان در مقایسه با بدنش چیز زیادی محسوب نمی شود. اما [از نظر کیفی] اولاً بیشتر زیبایی های انسان متوجه صورت اوست و هر کاری مانند آرایش هم روی صورت انجام می گیرد. ثانیاً عکس صورتش را بر می دارد و با صورت است که شناسایی می شود. مثلاً اگر شما بخواهید انسان ها را شناسایی کنید ولی صورت آنها را نبینید و تنها خصوصیات بدن آنها (حتی خصوصیات همه سلول ها) را به شما بدهند، شما آن انسان را نخواهید شناخت. اما فقط کافیست عکس صورت آن را به شما نشان دهند، شما او را خواهید شناخت. [عمل] شناسایی با صورت انجام می شود. این درباره معنی لغوی «وجه» بود.
وجه الشیء همان صورت شیء است. حتی حکما می گویند شیئیت شیء به «صورت» است. در فلسفه از زمان ارسطو تا کنون، همه چیز را مرکب از ماده و صورت می دانند. در فلسفه می گویند هر موجودی یک ماده دارد و یک صورت. شیئیت شیء به صورت شیء است و ماده آن مهم نیست، زیرا ماده میان همه چیزها مشترک است. ولی هر ماده، صورتی به خود می گیرد که فعلیت آن را تشکیل می دهد. این هم از ماده و صورت فلسفی.
حتی در براهین [هم بحث وجه و صورت مطرح است]. هر کلامی یک وجه دارد. وقتی شما می خواهید یک قیاس برهانی را تشکیل دهید، [آن قیاس] باید وجه داشته باشد. اگر وجه سخن شما معلوم نباشد [سخن شما مبهم بوده و معنای کاملی نخواهد داشت]. یک قضیه هم وجه دارد که در منطق به آن «قضایای موجّهه» می گویند. ما یک سلسله قضایا داریم مانند «هوا سرد است»، «هوا گرم است»، «هوا بارانی است» و … این قضایا چه موجبه باشند و چه سالبه، چه کلیه و چه جزئیه و چه شخصیه، هر کدام موجّه به یک جهت اند. البته در اینجا جهت می گویند ولی جهت هم با وجه هم ریشه است. پس هر قضیه ای جهت دارد و اگر قضیه ای جهت نداشته باشد مبهم خواهد بود که در این صورت به آن «قضیه مهمله» نیز می گویند. قضیه ای که جهت ندارد، قضیه مهمله است.
اما جهت قضیه چیست؟ [جهت قضیه] کیفیت و کمیت آن است؛ یعنی اینکه آیا بالضروره است، بالامکان است یا بالامتناع است. حتی بعضی ها فعلیت را هم جهت دانسته اند و گفته اند «مطلقه عامه» قضیه ای است که جهت نداشته باشد. برخی هم گفته اند در مطلقه عامه هم «اطلاق»، جهت آن محسوب می شود. اصلاً ما به یک معنی قضیه غیر موجهه نداریم. به یک معنی قضایا را به قضایای موجهه و مطلقه تقسیم کرده اند اما به یک معنی دقیق تر می توان گفت که مطلق بودن هم می تواند جهت قضیه باشد.
پس همه چیز جهت دارد؛ جهت کافی. لایب نیتس [3] ، فیلسوف معروف [آلمانی] می گوید هر موجودی «جهت کافی» [4] دارد. جهت کافی، حرف بسیار مهمی است؛ یعنی هر موجودی برای بودنش وجهی می خواهد. حالا یا این وجه را از بیرون دارد مثل اینکه علت و دلیل دارد. وجه بیرونی یا دلیل (مقام اثبات) است و یا علت (مقام ثبوت). فرق میان دلیل و علت آن است که علت، جهت واقعی و ثبوتی است ولی دلیل، جهت اثباتی است؛ اما هر دو وجه هستند. و اگر چنانچه [موجودی وجهش را] از بیرون ندارد، آن را در خودش دارد؛ مانند وجود حضرت حق تبارک و تعالی. جهت وجودی حق تعالی بیرون از او نیست، بلکه خودش جهت وجودی خودش است. بنابراین لایب نیتس فیلسوف معروف اروپایی می گوید هر چیزی جهت کافی دارد؛ یعنی هیچ موجودی بدون جهت نیست. هیچ چیزی در هستی بدون جهت نیست و هیچ پیکر و موجود جسمانی بی وجه و بی صورت هم در عالم وجود ندارد. البته همان طور که عرض کردم، صورت در [بحث] ماده و صورت یک معنی دارد، در قضایا و گزاره ها و قیاس ها و ادله یک معنی دارد و در صورت انسان هم معنای خود را دارد. این مطالب را من به اجمال عرض کردم، ولی هر کدام تفصیل دارد، اما اینجا کلاس درس نیست که بخواهیم آن ها را توضیح دهیم، چون ممکن است شنوندگان ما کمی خسته شوند.
اما برگردیم به اصل هستی، به این عالم و خداوند. نسبت عالم با خداوند چه نسبتی است؟ این واقعاً حرف خیلی مهمی است! به حسب ظاهر کتب آسمانی، عالم مخلوق خداست. [در شریعت] مسئله «خلق» مطرح است. این یک مسئله است و به جای خود درست است. یک مسئله هم مسئله «فیض» است که بر اساس آن، عالم فیض خداوند است و خداوند افاضه می کند. [در این دو نظر] حق تعالی یک بار خلق می کند و یک بار افاضه. هر دوی آنها از جهتی هم معنا هستند و از جهتی دیگر با هم فرق دارند. افاضه کردن قدری با خلق کردن فرق دارد. آنچه از خلق در ذهن آدمی متبادر می شود این است که خداوند چیزی را ایجاد می کند که از او منفصل است. اما در افاضه، [مفاض] چیزی است که ضمن جدا بودن، [از فیاض] جدا نیست. مثلاً خورشید نور خود را افاضه می کند. این به یک معنی خلق محسوب می شود؛ یعنی چیزی را می دهد و آفرینش است. اما به یک معنی هم افاضه است؛ یعنی نور از خورشید جدا و منفصل نیست. یک نجار وقتی میزی را می سازد، میز از او جداست، به طوری که نجار آن طرف نشسته و میز این طرف قرار دارد. شاید [از معنای خلقت] این معنی متبادر به ذهن باشد، اما این هنوز کافی نیست. در مورد حق تعالی چیزی بیش از این وجود دارد و آن افاضه است. افاضه یعنی ضمن اینکه نور خورشید به ما رسیده و محل نشستن ما در اینجا را از آن فاصله زیاد روشن کرده است، اما [هنوز به خورشید] وصل است.
* اتصالی … [5] [قسمتی از نوار جا افتاده است] … پس با این حساب چیزی از مخلوق باقی نمی ماند!
مخلوق است اما وجه حق است! مخلوق از خالق جدا نبوده و نمی تواند در مقابل او بایستد. اگر مخلوق در برابر خالق ایستاد که دیگر مخلوق نیست! در اینجا شرک لازم می آید. مخلوق نمی تواند با خالق مقابله کند. اگر مخلوق بر خالق فائق آمد که دیگر مخلوق نیست. کفر از همینجا شروع می شود. امروز هم ما دچار چنین مشکلی هستیم. بشر امروز تکنولوژی را خلق کرده است، اما گاهی تکنیک بر اراده بشر قالب می شود.
من در اینجا نکته ای به ذهنم رسید. یکی از عرفا و حکمای بزرگ ما مطلب شگفت انگیزی گفته است. اینکه گاهی مصنوع آدم بر انسان غالب می شود [موضوع سخن این عارف است]. تکنیک، مصنوع بشر است ولی ممکن است گاهی بر فکر بشر غالب شده و حتی او را نابود کند یا او را به اسارت درآورد. در اینجا حکیم سنایی بزرگ، یک بیت گفته که من دریغم آمد به مناسبت این بیت شعر را نخوانم. این مرد چقدر بزرگ بوده [و در سخن خود] ظرافت داشته است! او ابتدا عده ای از نقاشان را تصویر کرده که هنرمندان بزرگی هم بوده اند؛ بزرگ ترین نقاشان آن زمان مثلاً مانند پیکاسو در عصر جدید. آنها کنار هم جمع شده بودند و نقاشی می کردند. چند نفر از این نقاشان شکل دیوی را کشیدند، اما به قدری این دیو مهیب بود (چون تمام هنر خود را به کار برده بودند) که نقاش پس از رسم آن تصویر، خودش ترسید، نعره سر داد و از ترس فرار کرد! آن تصویر را خودش کشیده بود [اما بر او غالب شد و موجب ترس و وحشت او گردید]. در اینجا حکیم سنایی می گوید:
خود به خود شکل دیو می کردند / وز نهیبش غریو می کردند
آن دیو را خودش کشیده و مصنوع او بود اما خودش هم از آن فرار می کرد! این یک نوع صنعت است که البته برای بشر ممکن است، ولی در صنعت الهی این طور نیست. صنع خداوند هیچگاه غالب بر خداوند نیست و هیچ وقت مخلوق بر خالق غالب نمی شود. زیرا خلق خداوند جدای از او نیست. من «خلق» را به «افاضه» برگرداندم و افاضه را به «تجلی» و تجلی را نیز به «وجه». پس وجه حق، اصلاً جدای از حق نیست. این عالم وجه الله است [و از خداوند جدا نیست].
اکنون به تفسیر آیه شریفه می رسیم: « کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ ». در آیه آمده است: « کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ » یعنی هر چه در این عالم «به خود» باشد فانی خواهد شد، و نه فانی خواهد شد بلکه هم اکنون فانی است. بعضی ها در معنی کلمه «فان» می گویند در آینده فانی می شود. در این آیه و در آنجا که نسبت به حق تعالی گفته می شود «کل شیء باطل»، نه اینکه در آینده این طور باشد، بلکه چون نیک بنگری همین حالا هم فانی است. اگر چیزی به خود باشد [در واقع] نیست، اما از آن جهت که به حق بوده و وجه حق به شمار می آید همیشگی [و پایدار] است. وجه حق هرگز نابود نمی شود؛ وجه الله ازلی و ابدی است. ولی وقتی که اشیاء به خود باشند، نیستند.
و باز جمله ای از یکی از عرفا بخوانم که شبه شعر است اما از شعر قوی تر است. او می گوید: «چو ازو گشتی، همه چیز از تو گشت؛ چو ازو گشتی، همه چیز از تو گشت». این جمله به چه معناست؟ در «گشت» اول یعنی اگر از او منصرف شدی و به او پشت کردی، همه چیز به تو پشت خواهد کرد. اما «گشت» جمله دوم یعنی اگر تو مال او گشتی و به وجه حق متصل شدی، همه چیز از آنِ تو خواهد شد. این یک لفظ است در دو معنی؛ چو ازو گشتی، همه چیز از تو گشت؛ چو ازو گشتی، همه چیز از تو گشت. این چه گشتی است؟ یک گشت انصراف است بدان معنی که اگر از حق منصرف شدی همه چیز از تو منصرف خواهد شد. و دیگری گشت اقبالی است به این معنا که اگر به حق اقبال کردی همه چیز هم به تو اقبال خواهد کرد.
[1] قرآن کریم، سوره القصص، آیه 88 : « وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ؛ و با خدا معبودی دیگر مخوان. خدایی جز او نیست. جز ذات او همه چیز نابود شونده است. فرمان از آنِ اوست و به سوی او بازگردانیده میشوید. »
[2] قرآن کریم، سوره الرحمن، آیات 26 و 27 : « کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ * وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ ؛ هر چه بر [زمین] است فانی شونده است و ذات پروردگار صاحب جلالت و اکرام توست که باقی میماند. »
[3] Gottfried Wilhelm Leibniz (July 1, 1646 – November 14, 1716)
[4] Sufficient Reason
[5] اتصالی بی تکیف بی قیاس / هست رب الناس را با جان ناس (مولوی، مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بخش ۳۱ – حکایت آن مرد تشنه کی از سر جوز بن جوز میریخت در جوی آب کی در گو بود و به آب نمیرسید تا به افتادن جوز بانگ آب بشنود و او را چو سماع خوش بانگ آب اندر طرب میآورد)
-
برای شنیدن این فایل صوتی اینجا را کلیک بفرمایید
-
اطلاعات و مشخصات
شماره سریال: m-020-b
شماره قسمت: 020
مدت زمان: 11:35
فرمت فایل تصویری: | H.264/AVC MPEG-4 | 600×400px | 25fps | 320kbps |
فرمت فایل صوتی: | MP3 | 44.1KHz | Mono | 64kbps |
پیوند کوتاه:
www.maarefat.com/?p=1727 -
این جهان کوه است و فعل ما ندا
Posted:Wed, 07 Aug 2013 20:10:02 +0000
* ما هر چه که راجع به کوه [و مظهریت و نقش آن در عرفان سخن] بگوییم باز هم کم است. حضرتعالی هم قبلاً به برخی نکات در این باره اشاره کردید. این جلسه هم می خواهیم ارتباط کوه با وجه الله را در مقام فناء فی الله و بقاء بالله بررسی نماییم. از همین رو مجدداً از حضرتعالی می خواهم تا بیشتر روی این نظریه تأمل شود. البته من باید این مقدمه را هم عرض کنم که جناب علامه سید حیدر آملی در تفسیر «محیط الاعظم» نظریه زیبایی در این باب دارند مبنی بر این که انبیا و اولیا برای چه در دل کوه ها می نشستند و با خدا راز و نیاز می کردند؟ سپس می گوید در راه، عارفی را دیدم که دوان دوان به طرف کوهی می رفت. از او پرسیدم که چنین شتابان به کجا می روی؟ گفت به محضر عارف بالله می روم (اسم کوهی را هم برد و گفت مثلاً فلان کوه). پرسیدم چرا؟ گفت به بدن این کوه نگاه کن که چه اخلاق سبزی دارد! در دل آن هم چشمه ها می جوشد! اما من چه چیزی دارم؟ این شعر هم از جناب مولوی است که به همان داستان اشاره دارد:
نه بدن از سبز پوشان می شود / نه از او یک چشمه جوشان می شود
نه صدای بانگ مشتاقی درو / نه صفای جرعه ساقی درو
کو حمیت تا ز تیشه وز کُلَند / این چنین کُه را ز ریشه برکند [1]با این مقدمه می خواهیم وارد این بحث شویم که طبق نظر حضرتعالی، کوه نماد رفعت و جهت همه پدیده ها به سوی خداوند است و در واقع یک قبله عرفانی است که انسان باید از آن استفاده بکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
خب! دوباره باز می گردیم به موضوع نماد بودن کوه. اما خاصیت دیگری هم در کوه هست که در حرف های مولوی هم آمده است. به غیر از رفعت که خصلت واقعی و ویژگی اولی کوه است، «انعکاس» هم در کوه وجود دارد. مولوی هم انصافاً به همه این جهات [موجود در کوه] توجه داشته و با آن دقت ظریف عارفانه گفته است:
این جهان کوه است و فعل ما ندا / سوی ما آید نداها را صَدا [2]
کلمه «صَدا» که ما به آن «صِدا» هم می گوییم، به معنای انعکاس صوت است. وقتی که شما در کوهستانی فریاد بزنید و صدایی از شما در آید، انعکاس دارد.
* به قول معروف، «پژواک» است.
دقیقاً پژواک است. خود همین خصیصه پژواک داشتن کوه، از جمله خصایصی است که برای اهل عرفان مهم است و مولوی هم به درستی به این حقایق رسیده است. او در همین شعر، جهان را یک کوه دانسته و فعل ما را ندا. یعنی کوچکترین عمل ما، حتی نَفَس ما، در این کوهستان عظیم عالم انعکاس پیدا می کند؛ درست مانند بانگی که شما در کوهستانی سر می دهید. [نتیجه این عمل] به ما می رسد و این برای ما یک هشدار است. باید مواظب باشیم که با انجام هر عمل [نادرستی] نگوییم که دیگر شده است و مهم نیست! کوچکترین عمل تا بزرگترین عمل ما انعکاس دارد و به ما [بازگشت داده خواهد شد]. انعکاس، یعنی بازگشت و در واقع ردّ فعل است؛ یعنی به ما بر می گردد. ممکن نیست عملی از ما سر بزند و اثر آن به ما نرسد. پس ما باید این هشیاری را داشته باشیم که اعمال بیهوده انجام ندهیم.
* به نظر شما کوه می تواند از مصادیق «کتاب مبین» باشد؟
بله هست، چون انعکاس دارد. این نکته ای بوده که آن عارف بدان رسیده است. کوه هم رفعت دارد و هم اینکه همه چیز را انعکاس می دهد.
* جناب مولوی در جای دیگر هم می فرماید:
ما چو ناییم و صدا در ما ز توست / ما چو کوهیم و ندا در ما ز توست [3]
پس این هم یک بعد و وجهه دیگری از کوه است. به غیر از رفعت که قبلاً درباره آن صحبت کردیم و گفتیم که ویژگی کوه رفعت است، ویژگی دیگر آن انعکاس است. ما نباید فکر کنیم که هر کاری انجام می دهیم بیهوده است و اثری ندارد و یا در برابر آن مسئولیتی نداریم. این طور نیست! ما در برابر کوچکترین کارهایی که انجام می دهیم تا بزرگترین آنها مسئولیم و پژواک آنها به ما می رسد. اگر ما همین نکته را از کوه بیاموزیم، خیلی حواسمان جمع خواهد بود!
[1] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش ۲۶ – فرمودن والی آن مرد را کی این خاربن را کی نشاندهای بر سر راه بر کن. اصل این ابیات بدین شرح است:
نه ز جان یک چشمه جوشان میشود / نه بدن از سبزپوشان میشود
نی صدای بانگ مشتاقی درو / نی صفای جرعهٔ ساقی درو
کو حمیت تا ز تیشه وز کلند / این چنین که را بکلی بر کنند[2] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۹ – فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر
[3] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۲۹ – اعتراض مریدان در خلوت وزیر. اصل این بیت عبارت است از:
ما چو ناییم و نوا در ما ز تست / ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست -
برای شنیدن این فایل صوتی اینجا را کلیک بفرمایید
-
اطلاعات و مشخصات
شماره سریال: m-020-a
شماره قسمت: 020
مدت زمان: 5:04
فرمت فایل تصویری: | H.264/AVC MPEG-4 | 600×400px | 25fps | 320kbps |
فرمت فایل صوتی: | MP3 | 44.1KHz | Mono | 64kbps |
پیوند کوتاه:
www.maarefat.com/?p=1693 -
فناء فی الله یا حلول و اتحاد ؟!
Posted:Sat, 27 Jul 2013 18:25:46 +0000
* استاد! اکنون به مدخل بحث بسیار مهمی رسیدیم. معمولاً وقتی انسان از انانیّت خود رها می شود و همان طور که شما هم فرمودید، از جنبه یلی الخَلقی به جنبه یلی الرَبّی وارد می گردد، اصطلاحاً به این مرحله در عرفان « فناء فی الله و بقاء بالله » گفته می شود. اینجاست که بحث بسیار مهمی مطرح می شود و در عین حال، سؤالات بسیار مهمی نیز به دنبال آن پیدا خواهد شد. اینکه اصلاً فناء فی الله به چه معناست؟ آیا بدین معناست که سالک که خودش چیزی است، در خداوند که او نیز چیزی جدای از سالک است مندک می شود؛ همچون رفتن قطره در آب؟ خب در اینجا که ترکیب حاصل شده و مشکلاتی نظیر تشبیه مطرح خواهد شد. سؤال دیگر اینکه آیا در فناء فی الله، آن هنگامی که انسان به اوج مقام بی خودی می رسد و لا تعیّن می گردد، آیا در آن صورت دیگر چیزی خواهد بود که در چیز دیگری به نام خدا فنا شود؟
مطلب بسیار مهمی را مطرح کردید. سرّ اینکه در طول تاریخ سخن عرفا به درستی فهمیده نشده است و حتی خیلی صریح و روشن عرض کنم، دلیل اینکه عرفان گاهی سر از شرک در آورده است [به عدم فهم صحیح همین موضوع بر می گردد]. عرفا از اول حرف های درستی زده اند ولی وقتی سخنان آنها به دست اذهان نامستعد برای درک آن مطلب افتاده، به شرک و کفر و بت پرستی و ثنویت تبدیل شده است.
[حقیقت این است که] درک مقام فنا جز برای انسان فانی مشکل است. کسی می فهمد فانی یعنی چه که خودش فانی باشد. هر چقدر برای انسان غیرفانی، فنا را توضیح دهید نمی تواند درک کند که فنا به چه معناست. عرفا هم برای توضیح این مسئله به تشبیه متوسل شده اند، چون گاهی انسان ناچار است مطالب سنگین را با مثال بیان کند. همان طور هم که فرمودید، عرفا این مطلب را با مثال هایی مانند قطره و دریا یا موج و دریا مثال زده اند. اما بزرگان گفته اند: « المثال یُقرّبُ مِن وجه و یُبعّد من وجوه » یعنی ذکر مثال از یک جهت انسان را [به حقیقت] نزدیک می کند و موجب فهم او می شود اما از جهات دیگری او را [از آنچه حقیقت نام دارد] دور می سازد. مثلاً همین تشبیه [فنا] به قطره و دریا در عین اینکه نزدیک کننده است، گمراه کننده نیز هست، چون قطره چیزی است که با دریا متحد می شود. از همین روست که [برخی از اشخاص] از فنا، حلول فهمیده اند. در حالی که به قول شبستری:
حلول و اتحاد اینجا محال است / که در وحدت، دویی عین ضلال است [1]
کسانی که از فنا، حلول یا اتحاد می فهمند – که هر دو آن هم کفر صریح است – بدان علت است که هنوز در قید انانیّت گرفتار مانده اند. مادامی که انسان در قید انانیّت گرفتار آمده، دو بین بوده و اَحوَل است. انسانی هم که دو بین است نمی تواند فنا را بفهمد. کسی می تواند فنا را بفهمد که به مقام فنا رسیده است. وقتی هم که این شخص از فنا سخن گفت، دوباره دیگران نخواهند فهمید. فنا، رفع تعیّن است نه اینکه دو [شیء با هم ترکیب شده و امتزاج پیدا کنند]. هیچ دو تایی یکی نخواهند شد. حتی وقتی که [دو شیء] با هم ترکیب شوند باز هم [وحدت پیدا نکرده و] به صورت ترکیب باقی خواهند ماند، به طوری که اگر این ترکیب را تجزیه کنید، مجدداً دو تا خواهند شد.
اما انسان به جایی می رسد که در آن مقام دوئیّت در کار نیست. باز شبستری در بیت دیگری زیبا فرموده است: تعیّن بود … [2] (قسمتی از نوار جا افتاده است)
[یا شاعر دیگری در این باب می فرماید:]
[در شکل بتان رهزن عشاق، حق است / لا! بلکه عیان در همه آفاق، حق است]
چیزی که بود ز روی تقیید، جهان / والله که همان به وجه اطلاق، حق است [3]همیشه وقتی انسان زیبایی ها را می بیند، این حقّ است که ظاهر می شود اما او آن را به شکل یک بُت [= شیء زیبا] می بیند. شما یک گل را زیبا می بینید یا یک قیافه زیبا را زیبا می دانید. اینها زیبا هستند اما این زیبایی از آنِ حقّ است. شما [از زیبایی حقّ] چه می بینید؟ صورت زیبا و یک گل می بینید. شما [زیبایی حق را] در یک قید می بینید چرا که شما چشم اطلاق بین ندارید. چشم ما مقیّد است و مقیّدات را هم می بیند. ولی [باید توجه داشت که] این همان ظهور حقّ است که شما آن را مقیّد می بینید. این حق است که در شکل بتان رهزنی کرده و شما را مجذوب خود می کند، اما شما فکر می کنید که گل است یا آن صورت زیباست. مجنون هم فکر می کند آن صورت لیلی است. او صورت لیلی را می بیند اما در واقع آن ظهور حقّ است. در شکل بتان رهزن عشاق، حق است. لا! بلکه عیان در همه آفاق، حق است.
از این روست که آن عارف بزرگ حرف عجیبی زده است. او می گوید من از مردم روزگار تعجب می کنم! از چه چیزی تعجب می کند؟ از اینکه مردم فکر می کنند خدا پنهان است و عالم ظاهر! همه همین طور فکر می کنند. همه می خواهند از این عالم ظاهر به خدایی پنهان برسند. اما این عارف می گوید من حیرت می کنم! این خداست که ظاهر است و عالم است که پنهان! از این به بعد برو عالم را پیدا کن! ظهور از آنِ حق تعالی است.
* همه عرفان در همین جاست.
همه عرفان در اینجاست اما انسان باید مطلق و مقیّد را خوب بفهمد؛ اینکه مطلق یعنی چه و مقیّد به چه معناست. مادامی هم که انسان در قید است، مقیّد است. مقام فنا رفع این قید و تعیّن است. فنا، حلول نیست و خداوند در موجودات دیگر حلول نمی کند. این کفر محض است! فنا، اتحاد هم نیست و دو تا چیز هرگز یکی نمی شوند، چون هر دو شیئی اگر هم یکی شوند، چنانچه بعداً تجزیه گردند مجدداً دو تا خواهند شد. مثلاً آب ترکیبی است از اکسیژن و هیدروژن. حال اگر آن را تحلیل کنید دوباره به اکسیژن و هیدروژن تجزیه خواهد شد.
بنابراین «وحدت» و «اتحاد» از هم جدا بوده و متفاوت اند. این حرف غلطی است اگر گفته شود بنده و خداوند متحد می شوند. اتحاد حرف غلطی است، [بلکه عبارت و معنای صحیح،] وحدت است. مقام فنا هم مقام وحدت است، یعنی انسان در این مقام متوجه می شود که تا حالا در قید بوده و هنگامی که این قید برداشته شود فلم یبق الّا حق؛ جز حق چیز دیگری نخواهد بود. اما خب انصافاً ادراک این مطلب مقداری سخت است. به همین علت هم بوده که این همه مشکلات در تاریخ به وجود آمده است. جنگی هم که میان دیگران و عرفا به وجود آمده بدان جهت است که مطلب عرفا به درستی درک نمی شود. اگر این مطلب به درستی درک شود، مشکلی نخواهد بود.
[1] شیخ محمود شبستری، گلشن راز، بخش ۳۱ – قاعده در بطلان حلول و اتحاد. عین این ابیات عبارتند از:
من و ما و تو او هست یک چیز / که در وحدت نباشد هیچ تمییز
هر آن کو خالی از خود چون خلا شد / انا الحق اندر او صوت و صدا شد
شود با وجه باقی غیر هالک / یکی گردد سلوک و سیر و سالک
حلول و اتحاد از غیر خیزد / ولی وحدت همه از سیر خیزد
تعین بود کز هستی جدا شد / نه حق شد بنده نه بنده خدا شد
حلول و اتحاد اینجا محال است / که در وحدت دویی عین ضلال است
وجود خلق و کثرت در نمود است / نه هرچ آن مینماید عین بود است[2] تعین بود کز هستی جدا شد / نه حق شد بنده نه بنده خدا شد (همان منبع)
[3] ابوسعید ابوالخیر، رباعیات، رباعی شماره 94
-
-
اطلاعات و مشخصات
شماره سریال: m-019-c
شماره قسمت: 019
مدت زمان: 5:57
فرمت فایل تصویری: | H.264/AVC MPEG-4 | 600×400px | 25fps | 320kbps |
فرمت فایل صوتی: | MP3 | 44.1KHz | Mono | 64kbps |
پیوند کوتاه:
www.maarefat.com/?p=1649 -
عرفانی به بلندای کوه
Posted:Thu, 25 Jul 2013 07:22:27 +0000
* استاد! راجع به اینکه چرا خداوند به حضرت موسی امر فرمود که به کوه نظر کن، جناب ملاصدرا تعبیر زیبایی دارند. ایشان می فرماید که: کوه، عارف ترین موجود در عالم آفرینش است و خداوند در شأن آن فرمود: « لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْیَةِ اللَّهِ » [1] یا در جای دیگر خداوند می فرماید: « یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَالطَّیْرَ » [2] کوه را همدل و هم جان حضرت داوود می کند تا با او نغمه سرایی کند. حتی جناب ملاصدرا در اینجا آیه « وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ » [3] را هم مصداق سخن خویش قرار می دهد. در این آیه هم می بینیم که خداوند زیباترین تجلی خود را به کوه مثال می زند. بنا بر همین شواهد ایشان نتیجه می گیرد که کوه، عارف ترین موجود است.
خداوند در اینجا می خواهد حقیقتی را متولد کند و آن عشق است. لذا این امتزاج و تناکه بین آن حقیقت و کوه صورت می گیرد. اتفاقاً مولوی هم اشاره به همین موضوع دارد:
جسم خاک از عشق در افلاک شد / کوه در رقص آمد و چالاک شد [4]
البته غالب عرفا و بزرگان همان طور که حضرتعالی هم فرمودید، کوه را نشانه از انانیّت گرفته اند و این تعبیر درستی است چرا که در جمله بعدی [در آیه تجلی] همین معنا مستفاد می شود؛ آنجا که خداوند بر کوه تجلی می کند و موسی بیهوش می گردد. اما در اینجا بحث بر سر مفهوم «صَعِق» است؛ آیا این کلمه به معنای بیهوشی است و حضرت موسی واقعاً غش کرد؟ آیا تمنای چیزی کرد که تحمل آن را نداشت؟ یا اینکه این بیهوشی به معنای هشیاری عرفانی است که بعد از خروج از مقام انانیّت بدست می آید؟
در فرمایش حضرتعالی دو پرسش نهفته بود که اجازه بدهید من در مورد هر دو پرسش صحبت کنم. بعداً خواهیم گفت که این بیهوشی و «صعقا» به چه معناست، اما اینکه فرمودید صدرالمتألهین – که مقام شامخ عرفانی و حکمی دارد – به واسطه این چند آیه که شما تلاوت کردید – که هر سه آیه هم انصافاً جالب است و ایشان استفاده لطیفی از آنها کرده است – کوه را موجودی عارف و مظهر عرفان دانسته است، مطلب بسیار درستی است. اما باید ببینیم که چرا کوه، عارف است؟ و چرا در بین همه موجودات عالم، تنها کوه مظهر عرفان است؟ آیا کوه از آن جهت که سنگ است عارف است؟ اما سنگ، جمادی بیش نیست. پس چه خصلتی در کوه هست که صدرالمتألهین کوه را مظهر عرفان می داند؟
* در واقع قرآن این عنوان را به کوه نسبت داده است.
بله، خب استنباط ایشان از قرآن چنین بوده است. اما چه چیزی در کوه وجود داشته که این چند آیه که شما تلاوت فرمودید راجع به عظمت کوه آمده است؟ خب در هر حال دریا هم عظیم است! البته این بحث هم همیشه مطرح است که آیا ابهت دریا بیشتر است یا ابهت کوه؟ زمانی خود من فکر می کردم که آیا واقعاً کوه بیشتر عظمت دارد و انسان را مبهوت می کند یا دریا؟ من وقتی در مقابل یک دریای کبیر که امواجی خروشان دارد قرار می گیرم و آن را می بینم، مبهوت می شوم و عظمت آن من را فرا می گیرد. و به همین اندازه وقتی در مقابل یک کوه رفیع قرار می گیرم – به خصوص در شب و به تنهایی – عظمت آن کوه من را در بر می گیرد. [به همین دلیل] گاهی فکر می کنم که آیا عظمت کوه بیشتر است یا عظمت دریا؟ هر دو عظیم هستند اما کدام بیشتر؟ به نظر من [شاید] عظمت کوه بیشتر باشد. و سرّ و نکته در همینجاست؛ کوه نه از حیث جماد بودنش و نه از حیث اینکه فضایی را اشغال کرده است عارف است. در آیه دیگری می بینیم که کوه ها، اوتاد زمین خوانده شده اند: « وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا » [5] یعنی کوه ها میخ های زمین هستند و اساس زمین را آنها نگه می دارند. البته این آیه هم آیه عجیبی است که معنای عجیبی هم دارد.
من فکر می کنم سرّ اینکه صدرالمتألهین کوه را عارف و حتی مظهر عرفان دانسته است، به همان رفعت کوه باز می گردد. رفعت، بالایی است. به قول مولانا: « ما ز بالاییم و بالا می رویم ». [6] وقتی می گوییم «بالا» منظورمان بالای افقی و جهتی نیست. البته ما در زمانی هم که دعا می کنیم، دست به طرف بالا دراز می کنیم، در حالی که خدا در جهت نیست. خدا به همان اندازه که در جهت بالاست، در جهت زیر و یمین و شمال و امام و خلف هم هست. خداوند اصلاً در جهات ستّه نیست. خداوند فوق جهت است، اما ما به حسب طبیعت و فطرت، به مجرد اینکه بخواهیم رفعتی را نشان دهیم [به بالا اشاره می کنیم]. وقتی ما از خداوند درخواستی داریم و می خواهیم رفعت و عظمت او را نشان دهیم، دست به دعا بلند می کنیم و خود به خود دستمان را به طرف بالا می گیریم. اما رفعتی که در جهات شش گانه هست، سمبل رفعت معنوی است. رفعتی معنوی هم وجود دارد که فوق جهت است. مثلاً رفعت عقلانی بالاتر از رفعت حسی است و رفعت عرفانی بیشتر از رفعت های دنیایی است. این رفعت، بالاست اما بالای معنوی، ولی ما آن را به بالاهای حسی تشبیه می کنیم.
بنابراین کوه از این جهت مظهر عرفان است که بالای حسی است، چون انصافاً هم خیلی ارتفاع دارد. رفیع ترین موجودات در کره زمین کوه ها هستند. اما این رفعت، سمبل یک رفعت معنوی است و رفعت معنوی، صرفاً از آنِ انسان است. هیچ موجودی در عالم، رفعت [معنوی] انسان را ندارد؛ نه جماد، نه نبات (درخت چنار تا حدّی بلند است و از جایی به بعد تمام می شود)، نه حیوان (زرافه هر چقدر هم که گردن بلندی داشته باشد تا حدّ مشخصی بلند است و بیش از آن نیست)، و حتی نه فرشته! فرشته هم تا حدودی رفعت دارد و از یک جا به بعد تمام می شود.
در لیلة الأسراء و در شب معراج، جبرئیل تا حدودی همراه حضرت ختمی مرتبت بود، ولی پس از آن در جای خود ماند و بالاتر نرفت. حضرت گفت: جبرئیلا هین بپر اندر پی ام. گفت: رو رو من حریف تو نی ام. در حدیثی از قول جبرئیل نقل شده است که: « لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لاَحْتَرَقْتُ » [7] اگر به اندازه یک بند انگشت بالاتر می رفتم، محترق می شدم و فروغ تجلی پر و بالم را می سوزاند. [8] پس این رفعت، رفعت انسانی است. ولی [این رفعت تا کجاست و] انسان تا کجا می رود؟ هیچ نمی توان گفت!
* رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند …
اتفاقاً علمای علم نحو نکته ای گفته اند که معلوم می شود چقدر نحویین ما خوب می فهمیده اند: «الی» یعنی «تا» و [در زبان عربی یعنی] «حتی». حالا وقتی می گوییم تــا، مثلاً وقتی می گوییم: برو تـــا … ، این تا کجاست؟ هیچ کس نمی تواند در جایی انگشت بگذارد و بگوید که تا، اینجاست. وقتی می گوییم برو تـــا … ، تا کجا؟ [در واقع به سوی] بی نهایت است. انسان به سوی بی نهایت رفعت دارد. علت این هم که صدرالمتألهین این آیات را درباره کوه استخراج کرده و کوه را مظهر عرفان دانسته است – البته وقتی می گوییم کوه عارف است، به نظر من یعنی کوه مظهر عرفان است – منظور او رفعت کوه بوده است. و این رفعت، ویژه انسان است. هیچ موجودی ارفع و بلندبالاتر از انسان از حیث معنویت و سیر ادراکی نیست. یعنی انسان در کشف حقایق و سیر معنویت و سیر درک حقایق، حدّ یقف و ایستگاه معینی ندارد. از این جهت بود که خواستم توضیحی در این باره بدهم.
اما برگردیم به پرسش دوم حضرتعالی که شما «صعقا» را بیهوشی معنا کردید. هم می توان بیهوشی گفت و همی «بی خودی»، البته بیهوشی هم نوعی بی خودی است. اما من فکر می کنم [معنای] بی خودی، بهتر از بیهوشی باشد، چون بیهوش هم بی خود می شود. آدم بیهوش یعنی کسی که خودش خودش نیست. بیهوش شد یعنی بی خود شد. [در آیه هم بیهوشی حضرت موسی اشاره به] مقام بی خودی است و این بی خودی، به خودی نفس باز می گردد.
نفس، همیشه موجودی است که دو جنبه و دو وجهه دارد؛ یلی النفس و یلی الرَّب. انسان یک جنبه یلی الرّب دارد که رو به جانب حق است و یک جنبه یلی النفس دارد که به جانب خود است. یلی النفس همواره انسان را به زیر می کشد و به طرف پایین نگه می دارد: « أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ » [9] این کلمه عجیبی در قرآن است! یلی النفس همیشه انسان را در زمین مخلّد کرده و او را در آنجا نگه می دارد، [و به عبارت دیگر] انسان را «پابند» می کند. اما جنبه یلی الرّب، بندها را می گشاید و همواره انسان را سیر و صعود می دهد. اینکه حضرت کلیم الله در آن لحظه [حالت] صعق پیدا کرد به این معناست که از خود بی خود شد. و این همان نفی انانیّت است. در آن بی خودی بود که حق را دید.
* جناب مولوی هم می گوید:
محرم این هوش جز بی هوش نیست / مر زبان را مشتری جز گوش نیست [10]
بیهوش یعنی بی خود و بی تعیّن. گوش حرف نمی زند و تسلیم است، اما زبان مدام حرف می زند.
* در اینجا نمی توان به رفعت شهود زبان بر گوش پی برد؟ چون در هنگام گفتگو، گوش باید گوش کند و زبان است که می گوید.
آقای لاریجانی! اگر گوش گوش نباشد، زبان هم زبان نیست. اگر گوش نیست، زبان هم نیست. زبان وقتی زبان است که قبل از آن گوشی باشد. در عالم انسان آنجا که گوش نیست، زبان هم نیست. انسانی که گوش ندارد، زبان هم ندارد. و عرفا این مطالب را به زبان های مختلف بیان کرده اند.
[1] قرآن کریم، سوره الحشر، آیه 21 : « لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ؛ اگر این قرآن را بر کوه نازل میکردیم، از خوف خدا آن را ترسیده و شکاف خورده میدیدی و این مثالهایی است که برای مردم میآوریم، شاید به فکر فرو روند. »
[2] قرآن کریم، سوره سبأ، آیه 10 : « وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَالطَّیْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ ؛ داوود را از سوی خود فضیلتی دادیم که : ای کوهها و ای پرندگان، با او هم آواز شوید و آهن را برایش نرم کردیم. »
[3] قرآن کریم، سوره النمل، آیه 88 : « وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ ؛ و کوهها را بینی، پنداری که جامدند، حال آنکه به سرعت ابر میروند. کار خداوند است که هر چیزی را به کمال پدید آورده است هر آینه او به هر چه میکنید آگاه است. »
[4] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۱ – سر آغاز
[5] قرآن کریم، سوره النبأ، آیه 7 : « وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا ؛ و کوهها را [چون] میخهایی [نگذاشتیم]؟ »
[6] مولوی، دیوان شمس، غزلیات، غزل شماره ۱۶۷۴
[7] بحارالانوار، ج 18، ص 365
[8] اشاره به بیتی از سعدی: اگر یک سر مو فراتر پرم / فروغ تجلی بسوزد پرم (سعدی، بوستان، در نیایش خداوند، فی نعت سید المرسلین علیه الصلوة و السلام)
[9] قرآن کریم، سوره الاعراف، آیه 176 : « وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث ذَّلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ؛ اگر خواسته بودیم به سبب آن علم که به او داده بودیم به آسمانش میبردیم، ولی او در زمین بماند و از پی هوای خویش رفت مثل او چون مثل آن سگ است که اگر به او حمله کنی زبان از دهان بیرون آرد و اگر رهایش کنی باز هم زبان از دهان بیرون آرد مثل آنان که آیات را دروغ انگاشتند نیز چنین است قصه را بگوی، شاید به اندیشه فرو روند. »
[10] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۱ – سر آغاز
-
-
اطلاعات و مشخصات
شماره سریال: m-019-b
شماره قسمت: 019
مدت زمان: 10:40
فرمت فایل تصویری: | H.264/AVC MPEG-4 | 600×400px | 25fps | 320kbps |
فرمت فایل صوتی: | MP3 | 44.1KHz | Mono | 64kbps |
پیوند کوتاه:
www.maarefat.com/?p=1621 -
شب های قدر امسال با معرفت باشید!
Posted:Tue, 23 Jul 2013 06:31:50 +0000
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ
ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم؛ و تو چه دانی که شب قدر چیست؟ شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است. در آن شب است که فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان برای انجام دادن کارها نازل میشوند؛ و آن شب تا طلوع بامداد همه سلام و درود است. (قرآن کریم، سوره مبارکه قدر)
در این سال افتخار داریم تا شبهای قدر با برنامه معرفت در کنار شما باشیم. به منظور کسب فضایل و بهرهمندی هر چه بیشتر از برکات ماه مبارک رمضان و شبهای مقدس قدر، آرشیو صوتی فصل ششم برنامه معرفت با موضوع لیالی قدر به وبسایت اضافه شد تا این بار شبهای قدر با معرفت و پر معنویتی را در کنار هم تجربه کنیم.
فصل ششم برنامه معرفت که در ایام ماه مبارک رمضان سال 1388 پخش شد، متشکل از 8 قسمت بوده که در آن به طور اختصاصی به معارف وارد در ماه ضیافت الله پرداخته شده است. همچنین قسمت هایی هم که در لیالی قدر پخش گردیده حاوی نکات و مباحث مهمی پیرامون سوره قدر و تفسیر آیات آن و نیز پیرامون خصایل و ویژگی های مقام ولایت حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) می باشد. مهم ترین مباحثی که در این هشت قسمت شاهد آن خواهید بود عبارتند از:
- بندگی و عبودیت در ماه رمضان
- تفسیر آیات سوره قدر
- مباحثی پیرامون کیفیت نزول قرآن در شب قدر
- رابطه و نسبت میان ولایت امیرالمؤمنین و قرآن
- پیرامون شهادت حضرت علی (ع)
- دام های شیطان و چگونگی مقابله با ابلیس
- وابستگی و وارستگی در دنیا
شما می توانید این مباحث را به صورت کلیپ های صوتی با حجم کم و کیفیت مطلوب دریافت کرده و از سخنان دکتر دینانی بیشترین بهره را ببرید. با آرزوی قبولی عبادات و مناجات شما در این ماه بندگی و طلب دعای خیر از شما.
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است / یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد / هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است -
دیدن خدا در گرو ندیدن خود
Posted:Fri, 19 Jul 2013 12:40:12 +0000
* همان طور که استحضار دارید، یکی دو جلسه است که پیرامون مباحث تجلی و کیفیت تجلی خداوند بحث می کنیم. محور بحث ما هم آیه شریفه تجلی است: « وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ » [1] خداوند با حضرت موسی تکلم کرد و آنجا بود که حضرت موسی اشتیاق پیدا کرد که خداوند را رؤیت هم بکند.
استاد! بحث ما به اینجا رسید که همان طور که حُسن خداوند قابل شنیدن است، قابل دیدن و رؤیت هم هست؛ کما اینکه قابل بوییدن هم هست. همه مجاری برای [جاری شدن] تجلی حسن خداوند وجود دارد. اما نکته ای که در این آیه شریفه به آن اشاره شده و حضرتعالی هم در دو جلسه قبل بسیار زیبا و به نحو مبسوط به آن پرداختید، عبارت است از اینکه چرا حضرت موسی پس از [درک] حُسن سمع، اشتیاق پیدا کرد که خداوند را رؤیت کند؟ و خداوند هم به او پاسخ می دهد: « قَالَ لَن تَرَانِی » [2] تو نمی توانی مرا ببینی. آنگاه می فرماید: « وَلَکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی » [3] . در اینجا نکات لطیفی وجود دارد، از جمله اینکه ما در اصطلاح و زبان عرب، واژه «لَن» را به معنای نفی ابَد می دانیم. اما چگونه است که خداوند بلافاصله بعد از این کلمه، واژه «ولکن» را اضافه می کند؟! نکته بعد اینکه در اینجا مراد از «جَبَل» چیست؟ عرفا و حکمای ما از این کلمه چه تعبیری داشته اند؟
بسم الله الرحمن الرحیم
همانطور که اشاره کردید نکات بسیار ظریفی در این آیه هست، حتی هر لفظ و هر کلمه ای در این آیه ظاهراً نکته های فراوانی دارد. یکی کلمه «میقات»، یکی کلمه «تجلی»، یکی کلمه «اُنظر»، یکی کلمه «جبل»، و بالاخره یکی هم کلمه «لن ترانی» است که بعد از آن «انظر الی الجبل» آمده است.
* خود واژه «کلّمهُ» هم جزو این کلمات محسوب می شود.
اساساً همه کلماتی که ذکر شد، در «کلمه» هست. «کلمه» یک چیز عجیب و غریبی است! اینکه در کتب مقدس آمده: «اول کلمه بود و کلمه خدا بود» حرف غریبی است. اصلاً همه چیز از کلمه آغاز می شود: حرف نخستین که سخن درگرفت. هستی با کلمه آغاز شده است و همه چیز در کلمه آشکار می شود. و در این آیه شریفه هم خداوند با حضرت موسی سخن گفته و تکلّم کرده است: « وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَکْلِیمًا » [4] . اما در این کلام و گفتگو و در این دیالوگ، ظرایف زیادی وجود دارد که شما هم به برخی از آنها اشاره کردید.
همان طور که قبلاً عرض کردیم [در داستان حضرت موسی] اول شنیدن است. و شاید گوش بیش از چشم چیزهایی را درک بکند. البته این جا محل بحث است که آیا واقعاً دایره ادراکات بصری بیشتر است یا دایره ادراکات سمعی؟ به عبارت دیگر، آیا در دریافت آدمی از حقایق عالم، گوش بیشتر نقش دارد یا چشم؟ البته هر دو مهم بوده و اصل هستند. اما عقیده بعضی بر آن است که چشم مهم تر است. چنانکه ضرب المثل معروفی هم در این باب هست که می گوید: «شنیدن کی بود مانند دیدن». این ضرب المثل می خواهد نشان دهد که اهمیت دیدن بیشتر است.
اما بعضی از بزرگان هم بر این عقیده اند که دایره ادراکات سمعی بیشتر است؛ یعنی نقش گوش [در امر ادراک] بیشتر است. امثال مولانا، بسیاری دیگر از عرفا و حتی در میان فیلسوفان معاصر، شخصی مثل مارتین هایدگر [5] خیلی به گوش اهمیت می دهند. و مولانا در آن شعر معروف خود می گوید: « آدمی فربه شود از راه گوش … » [6] فربه شدن آدمی در اینجا به معنای توسعه وجودی انسان است. فربه، فربه جسمی نیست بلکه به معنای توسعه وجودی و گسترش هستی انسان از راه گوش است. انسان هر چه بیشتر بشنود، هستی او گسترش پیدا می کند و معارف او بیشتر می شود. هر چقدر هم دایره معارف انسان و معرفت او نسبت به حقایق بیشتر شود، حیثیت هستی اش نیز گسترده تر خواهد شد. [بنابراین] گوش بسیار مهم است. مولانا هم روی گوش خیلی تکیه کرده است. همان طور که این مصرع را عرض کردم که می گوید آدمی فربه شود از راه گوش، باید بگویم که اصلاً خود مثنوی با گوش [و شنیدن] آغاز می شود: بشنو! یعنی در واقع به نظر مولوی، همه چیز در شنیدن است و انسان اگر هیچ چیز نشنود، هیچ چیز هم نمی فهمد. اگر گوش بسته باشد، در واقع انسان چیزی نمی داند.
پس این بحث مهمی است – ولی نمی خواهیم بیشتر وارد آن شویم – که آیا حوزه ادراکات سمعی و وسعت دایره مسموعات بیشتر است یا مبصرات. البته همان طور که می دانید [انسان در] مبصرات به ظواهر نگاه می کند اما گوش، معانی را هم می گیرد. آن چیزهایی که انسان می شنود بیشتر به عالم معانی می رود. البته از راه چشم هم می تواند [به معانی] برود اما چشم بیشتر به محسوسات توجه دارد.
[برای] حضرت موسی در مقام کلیمی [دریافت حقایق] از طریق گوش بود، به طوری که صدای خدا را می شنید. این سخن خدا بود که حضرت موسی از طریق گوش گرفت و صدای حق – تبارک و تعالی – را شنید؛ هم در اینجا و هم در جایی که ندای توحید را از شجر شنید. اما چنانکه شما خوب اشاره کردید؛ موسی پس از آن خواست که حق تعالی را ببیند: « رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ » خدایا! خودت را به من بنمایان. البته اینجا جمله قشنگی است؛ حضرت موسی در عین حال نمی گوید من تو را دیدم، بلکه می گوید تو خودت را بنمایان تا من ببینم. « أَرِنِی » یعنی تو خودت را نشان بده تا من بتوانم تو را ببینم.
در اینجا بعضی از مفسران گفته اند که قوم یهود از موسی تقاضا می کردند که برو خداوند را ببین و ما تا خدا را نبینیم ایمان نمی آوریم.[7] و از این حرف ها که در تفاسیر گفته شده است! اما من باور دیگری دارم. حضرت موسی که نباید تحت تأثیر مردم نادان باشد! اگر یک آدم نادانی تقاضای امر محالی کرد [نباید مورد توجه افراد عاقل قرار گیرد]. به قول حافظ نباید زنجیر اقبال ناممکن را جنبانید! [8] اگر چنین است که رؤیت حق تعالی با چشم ظاهر محال است، [تقاضای این رؤیت] حرکت دادن زنجیر اقبال ناممکن بوده و محال است. شخص عاقل هم نباید این کار را بکند. حتی اگر مردم نادان تقاضا کنند، شخص عاقل نباید تسلیم شود و بگوید « رَبِّ أَرِنِی ».
پس مسئله چه بوده است که حضرت موسی تقاضای رؤیت کرده است؟ ظرافت در همینجاست! اگر این کار عقلاً محال و ممتنع باشد، تقاضای امر محال مقتضای خِرد نیست. فرض کنید انسانی امری که محال و ممتنع شناخته می شود را تقاضا کند، مثلاً تقاضا کند که اجتماع نقیضین رخ دهد! این محال است و شخص عاقل نیز چنین تقاضایی نمی کند. پس این چه بود که حضرت موسی در خواست کرد؟ اینجاست که ظرافتی وجود دارد. [رؤیت حق] به یک معنی محال است؛ یعنی مادامی که انسان در قید انانیت بوده و خودبین باشد، محال است که حق تعالی را با این چشم ظاهر ببیند، چون هر چه ببیند خود را دیده است [و یقیناً خود با خدا متفاوت شناخته می شود]. البته مادامی که انسان در قید انانیت باشد نه تنها نمی تواند حق را ببیند، بلکه حتی نمی تواند حق را بشنود. چون [شخص خودبین] آنچه می بیند و آنچه می شنود و آنچه می اندیشد، همگی در قید انانیت و خودی است. او فکر می کند که خدا را دیده، ولی در واقع خود را دیده است. اینجاست که [مشاهده حق] محال است. بنابراین کلمه «لن ترانی» آمده و همان طور که شما اشاره فرمودید، ناظر به نفی ابد است؛ یعنی هرگز نخواهی دید. مادامی که انسان در قید انانیت است و [تنها] خود را می بیند، خودی او در مقابل حق تعالی قرار می گیرد، به طوری که خطاب به خدا می گوید: تو تویی و من منم. چنین شخصی هرگز نمی تواند خدا را ببیند و تقاضای رؤیت هم برای او محال خواهد بود.
اکنون ببینید که ظرافت آیه در کجاست! در ابتدا می فرماید «لَن تَرَانِی»؛ یعنی مادامی که کسی – حتی حضرت موسی – در قید انانیت است، خدا برای او قابل دیدن نیست؛ به نفی ابد. اما پس از آن و بلافاصله می فرماید: « وَلَکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ » ولی حالا به کوه نگاه کن. به کدام کوه؟ به کوه سینا؟! اما کوه سینا که اکنون هم وجود دارد. اگر [کسی بگوید آن] کوه ذوب شد و آب شد و خلاصه مندک شد، خب کوه که الآن هم سر جایش است! ما که نرفتیم، اما اگر کسی گذرش به کوه سینا بیفتد خواهد دید که این همان کوهی است که در زمان حضرت موسی بوده است.
پس آنگاه حضرت موسی نگاه کرد. اما این چه نظری بود؟ نظری بود که [به واسطه آن] کوه مندک شد و اندکاک یعنی نابود شدن و مضمحل شدن. یعنی [در حقیقت] انانیت حضرت موسی تمام شد. در آنجا دیگر در مقابل حق نمی گفت: من و تو. دیگر من و تو در کار نیست، و همه چیز تویی. دیگر [با خدا] نمی گوید تو یکی و من هم یکی. این همان قصه عاشقی است که گفته شده:
آن یکی آمد در یاری بزد / گفت یارش کیستی ای معتَمَد
گفت من، گفتش برو هنگام نیست / بر چنین خوانی مقام خام نیست [9]انسان مادامی خام است که هنوز «من» و «أنا» وجود دارد. مادامی که [در برابر حق] من منم و تو تویی، تو هنوز خام هستی. آن عاشق پس از آن رفت و رفت و در آتش فراق سوخته شد (انانیت او سوخته شد) پس برگشت و در نوبت ثانی درب را زد. یارش گفت کیست؟ عاشق این بار گفت: تویی. گفت اکنون وارد شو؛ «فادخلوها بسلام آمنین».
پس ظرافت در این آیه آنجاست که می گوید: « انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ » یعنی آن هنگام که انانیت تمام می شود. وقتی انانیت تمام شد و از بین رفت، من اینجا این ادعا را می کنم که حق را می توان با همین چشم سَر هم دید! حکیم شاعر ما (شعرای ما در درجه اول حکیم بوده اند) حکیم نظامی گنجوی بیتی دارد که من می خواهم آن را بخوانم. او این بیت را درباره حضرت ختمی مرتبت گفته است نه حضرت موسی، ولی فرقی نمی کند و ملاک آن یکی است. او می گوید حضرت ختمی مرتبت حق را با همین چشم سَر دید:
دید پیمبر نه به چشمی دگر / بلکه بدین چشم سر این چشم سر [10]
تاکید هم می کند که با چشمی دیگر نبود: بلکه بدین چشم سر، این چشم سر. چشم دیگر مادامی هست که غیریت و انانیت باشد، اما اینجا غیریتی در کار نبود. ببینید همین شعر نظامی چقدر ظریف است! چشمی دیگر یعنی آنجایی که انانیت باشد و من منم و تو تویی. اما وقتی که این چشم، دیگر نبود، آنجا چشم حضرت ختمی مرتبت چشم حق است؛ عین الله و اُزون الله بود. بنابراین اندکاکی که شما در داستان حضرت موسی بدان اشاره کردید، اندکاک جبل انّیت بود؛ یعنی نفس، انانیت و خودخواهی [در حضرت موسی از بین رفت]. مقام فنایی هم که عرفا از آن صحبت می کنند ناظر به همین مقام است. آنجا بود که حضرت موسی حق را مشاهده کرد.
[1] قرآن کریم، سوره الاعراف، آیه 143
[2] همان.
[3] همان.
[4] قرآن کریم، سوره النساء، آیه 164
[5] Martin Heidegger (1889-1976)
[6] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش ۶ – صبر فرمودن خواجه مادر دختر را کی غلام را زجر مکن من او را بیزجر ازین طمع باز آرم کی نه سیخ سوزد نه کباب خام ماند. او در یک بیت می فرماید: آدمی فربه شود از راه گوش / جانور فربه شود از حلق و نوش
[7] برای مثال رجوع شود به تفسیر نمونه ذیل همین آیه. « … جمعی از بنی اسرائیل با اصرار و تاکید از موسی (ع) خواستند که خدا را مشاهده کنند و اگر او را مشاهده نکنند، هرگز ایمان نخواهند آورد، موسی (ع) از میان آنها هفتاد نفر را انتخاب کرد و همراه خود به میعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضای آنها را به درگاه اله عرضه داشت … »
[8] اشاره به این بیت از غزل حافظ: خیال چنبر زلفش فریبت می دهد حافظ / نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی (حافظ، غزلیات، غزل شماره 474)
[9] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۱۴۴ – قصه آنکس کی در یاری بکوفت از درون گفت کیست آن گفت منم گفت چون تو توی در نمیگشایم هیچ کس را از یاران نمیشناسم کی او من باشد برو.
[10] نظامی، خمسه، مخزن الاسرار، بخش ۵ – در معراج. او در قسمتی از این ابیات می گوید:
آیت نوری که زوالش نبود / دید به چشمی که خیالش نبود
دیدن او بی عرض و جوهرست / کز عرض و جوهر از آنسو ترست
مطلق از آنجا که پسندیدنیست / دید خدا را و خدا دیدنیست
دیدنش از دیده نباید نهفت / کوری آنکس که بدیده نگفت
دید پیمبر نه به چشمی دگر / بلکه بدین چشم سر این چشم سر
دیدن آن پرده مکانی نبود / رفتن آن راه زمانی نبود
هر که در آن پرده نظرگاه یافت / از جهت بی جهتی راه یافت -
برای شنیدن این فایل صوتی اینجا را کلیک بفرمایید
-
اطلاعات و مشخصات
شماره سریال: m-019-a
شماره قسمت: 019
مدت زمان: 13:05
فرمت فایل تصویری: | H.264/AVC MPEG-4 | 600×400px | 25fps | 320kbps |
فرمت فایل صوتی: | MP3 | 44.1KHz | Mono | 64kbps |
پیوند کوتاه:
www.maarefat.com/?p=1583
منبع:
http://feeds.maarefat.com/maarefat
میهمان ارجمند استقلال فرهنگی
آنچه دیدید در جهت
ترویج فکر فلسفی و عرفانی به زبان ساده است.
از آنجا که مبنای استقلال فرهنگی،
استقلال در اندیشه و فکر است
و فلاسفه و عرفای بزرگ ایران اسلامی
همچنان برای جهان بشری حرف های تازه ای دارند؛
انشاإء الله از این پس با موضوع فکر فلسفی و فکر عرفانی
پذیرای شما فرهیخنه ی تشنه زلال معرفت خواهیم بود.
امید که آیینگی کنید
و در این راه نظرات خود را
از ما دریغ نفرمایید.