2- ستوده به مقام محمود رسید/ سردار گمنام های فسا
یکی از همرزمان شهید نقل می کند: تا زمانی که در منطقه کرخه نور بودیم هرگز نشد حتی یک شب شهید ستوده بدون پوتین استراحت کند و هر لحظه آمادگی کامل برای هجوم به دشمن در او وجود داشت.
::اختصاصی سلام فسا:: 25 اسفند ماه سال روز عروج شهید قهرمان روستای خیرآباد و جانشین لشکر فجر، سردار شهید حاج محمود ستوده می باشد. کسی که در عملیات والفجر۲، خیبر و بدر نیز نقش به سزایی داشت و با دلاوری در عرصه های نبرد حماسه آفرید.
گوشه ای از زندگی و خاطرات سردار شهید حاج محمود ستوده را مرور می کنیم:
در واپسین روزهای گرم شهریور ماه سال ۱۳۳۵، محمود ستوده، همچون گلی زیبا، بر دامان روستای خیرآباد شکفت و اولین لحظه زندگی خود را در سایه دیوارهای کاهگلی زادگاهش آغاز نمود.
دستان کوچک محمود، از دوران خردسالی یار و همراه پدر بود و برای کمک به اقتصاد خانواده در مزرعه کوچک پدرش، به کشاورزی و دامداری پرداخت. با وجود مشکلات و سختی های مختلف، از تحصیل علم و دانش نیز باز نماند و الفبای دانش و بینش را در دبستان ابتدایی روستا آموخت.
دورههای راهنمایی و دبیرستان را در شهرستان فسا، به پایان رسانده در سال ۱۳۵۵ دیپلم خود را گرفت و فارغالتحصیل گردید.
به دلیل عدم موفقیت در آزمون دانشسرا، خود را برای انجام خدمت سربازی آماده کرد و همزمان در تهران با نام آیت الله خمینی و اعلامیهها و سخنان ایشان، آشنا شد.
در پایان دوره سربازی به زادگاهش رفت و در آنجا با جمعآوری جوانان روستا در مسجد و آگاه نمودن از اوضاع و احوال جامعه و اعلامیههای حضرت امام، به ادای وظیفه پرداخت.
وضعیت مالی خانواده به دلیل فقر اقتصادی منطقه و تنگناهایی که از جانب عوامل رژیم ستم شاهی برای مردم مستضعف آن دیار روا داشته بودند، باعث شد که او از سنین نوجوانی به منظور کمک به امر معاش خانواده، در کنار تحصیل به همراه پدرش به کار کشاورزی و دامداری بپردازد.
او برای والدینش احترام خاصی قائل بود و از محبت به آنها دریغ نمی ورزید و سعی می کرد حقوق آنها را به بهترین شکل رعایت کند.
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در جریان تظاهرات مردمی در روستای محل سکونتش، «خیرآباد»، دستگیر و مورد ضرب و شتم عوامل رژیم منفور پهلوی قرار گرفت. علاوه بر فعالیت گسترده سیاسی، به طور جدی در جریانات سیاسی شهر نیز نقش موثری داشت
و در سازماندهی مردم منطقه و جذب آنها -با توجه به اعتماد مردم نسبت به او - بسیار کوشا بود.
با پیروزی انقلاب اسلامی به منظور حفظ دست آوردهای انقلاب اسلامی به عضویت هسته های اولیه کمیته انقلاب اسلامی در آمد. پس از مدتی به سازمان جوانمردان -که توسط ژاندارمری و به منظور مقابله با توطئه اشرار ایجاد شده بود - پیوست و در فعال نمودن این تشکیلات نقش بسیار مفید و ارزنده ای را ایفاد نمود. پس از آن با عضویت در سپاه به خیل عظیم پاسداران انقلاب اسلامی پیوست.
به گفته مسئولین مافوق او در این نهاد مقدس؛ بینش عمیق فکری، استعداد مناسب نظامی، سرعت عمل و اخلاق حسنه شهید ستوده، از وی شخصیتی قوی و موثر ساخت و جوهره وجودی اش را شکوفا کرد.
او از جمله پاسداران مخلص و عاشقی بود که در خدمت نظام و امام عزیز (ره) در طول مدت حضورش در سپاه به عنوان خدمتگزاری صادق و پرتلاش، سربازی شجاع و وفادار، لحظه ای درنگ نکرد و با تمام وجودش در راه تحقق آرمانهای متعالی انقلاب اسلامی تلاش نمود و همواره در ماموریت های حساس و مخاطره آمیز از هرگونه جانفشانی دریغ نداشت.
محمود از اوایل درگیری در کردستان، جزو اولین گروههایی بود که همراه تعدادی دیگر از برادران به آن دیار رفت و چون کوهی استوار، در مقابل گروهک های وابسته مزدور ایستاد و دلیرانه به دفاع از حریم اسلام و قرآن پرداخت.
با شروع جنگ تحمیلی و اعزام نیرو به جبهه نبرد، ندای رهبر و مرداش را لبیک گفت و پس از طی دوره فشرده آموزش نظامی در شیراز، به عنوان اولین گروه اعزامی از فسا، راهی منطقه جنوب شد.
هنگامی که این گروه به اهواز رسیدند، هنوز خرمشهر سقوط نکرده بود و هر لحظه فشار دشمن برای اشغال این شهر زیادتر می شد. با توجه به نیاز شدید جبهه به نیروی انسانی، با خیانت بنی صدر و دستهایی که در کار بود، مدت چهارده روز آنها را در اهواز نگه داشتند و عملاً مانع پیوستن آنان به رزمندگان در خط مقدم جبهه شدند. در زمانی که آخرین مقاومتها در مقابل فشار شدید دشمن توسط نیروهای مردمی و سپاه انجام می گرفت و شهر در آستانه سقوط بود و آبادان در محاصره قرار داشت، گردان به سرپرستی شهید ستوده از طریق بندر ماهشهر به وسیله یک فروند دوبه به سمت آبادان عزیمت کرد.
در مسیر راه به
واسطه جدا شدن یدک از یدک کش، مدت سه شبانه روز در آب های خلیج فارس بدون آذوقه کافی سرگردان بودند، اما توکل، سعه صدر، تدبیر و توصیه به حق و صبر این فرمانده دلاور و استقامت رزمندگان همراهش، باعث شد که لطف خدا شامل حال آنان گردد و از مهلکه نجات یابند. پس از آن خود را به ایستگاه هفت آبادان رساندند و در آنجا با پیوستن به رزمندگان مدافع شهر، مقابله همه جانبه با متجاوزین بعثی را ادامه دادند.
پس از شکستن محاصر ه آبادان بنا به ضرورت، راهی جبهه کرخه نور شد و در کنار دیگر همرزمان به مصاف با دشمن بعثی پرداخت. در این منطقه، خطر حمله دشمن به مواضع خودی به حدی بود که یکی از همرزمان شهید نقل می کند: «تا زمانی که در منطقه کرخه نور بودیم هرگز نشد حتی یک شب شهید ستوده بدون پوتین استراحت کند و هر لحظه آمادگی کامل برای هجوم به دشمن در او وجود داشت.»
او سلحشورانه در عملیات و نبردهای متعددی در جنوب از قبیل فتح المبین، بیت المقدس و رمضان شرکت داشت و به دلیل همین رشادتها و استعداد درخشان و خلوص، پس از عملیات رمضان به سمت جانشین فرمانده تیپ المهدی(عج) منصوب شد. از آن به بعد نیز همچون گذشته با وجود مشکلات زیاد و گرفتاریهای خانوادگی، جنگ را در راس امور خود قرار داد و با همین انگیزه هرگز جبهه را ترک نکرد.
او سرانجام در بیست و پنجم اسفند ماه سال ۱۳۶۳، و در عملیات بدر، بعد از انفجار گلوله تانک دشمن، احرام خون بست و این چنین محمود ستوده، حمد و ستایش ملائک را به یاد سقای لب تشنگان، در کنار رود دجله شنید و مقام محمود را درک نمود.
خاطره: برادر حاجی زخمی و در تهران بستری شده بود. حاج محمود برای عیادت ایشان به تهران رفت. دایی اش که آنجا بود وقتی حاج محمود را دید ، از او پرسید: "ما بالاخره نفهمیدیم شما چه کاره هستی؟"
حاج محمود در جواب گفت:"من هیچ کاره ام ، یک جارویی دست گرفته ام و در جبهه جاروکشی میکنم."
دایی خودش را تا کنار ماشین حاج محمود رساند و از یکی همراهانش پرسید: "شما با حاج ستوده چه نسبتی دارید؟"
_ "ما محافظ حاجی هستیم."
آن موقع حاج محمود ستوده ، جانشین تیپ المهدی بود. +
بخش هایی از چهارمین (آخرین) وصیت نامه سردار شهید حاج محمود ستوده:
"بنام او که همه چیزم اوست.
اینجانب هدفم از رفتن به جبهه این بوده است که: اولاً خدمتی به اسلام نمایم و بعد به فرموده امام
خود لبیک گفته باشم، که می فرماید: مسأله اصلی جنگ است و من هم تمام مسائل و مشکلات را زیر پایم گذاشتم. خدایا! به من کمک کن که در این دانشگاه بزرگ علم و ادب اسلامی موفق شوم، که جز این چیزی نمی خواهم. خدایا! به من کمک کن، گناهانم را ببخش، روزی نادان بودم، ان شاءالله که خداوند این بنده حقیر را ببخشد و بیامرزد.
و شما ای خواهران و برادران مسلمان، پیام من به عنوان یک شهید این است که قدر این نعمت الهی را بدانید، یعنی امام عزیزمان، و همه گوش به فرمان این بزرگوار باشید و در راه راست حرکت کنید و از خون شهیدانی که هدف شان پیروزی اسلام بوده، دفاع کنید و در صورتی که شهادت نصیبم شد، از جناب حجت الاسلام آقای بنایی، این برادر بزرگوار می خواهم که هم برایم نماز میت بخواند و هم در سوم و هفتم و چهلم شرکت و سخنرانی نماید. البته نه به خاطر من سخنرانی کند، بلکه پیام خون شهدا را به گوش شما مردم آگاه و بیدار برساند، در ضمن در مراسم هفتم یا چهلم، آقای اسدی فرمانده محترم تیپ المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف سخنرانی نماید.
و قبرم را در نزدیک ترین جا نسبت به قبر علی عزیزم، نور چشمم سردار رشید اسلام، علی الوانی آماده سازید و دفنم کنید، به خاطر اینکه در این دنیا، این قدر به هم نزدیک بودیم، دلم می خواهد حالا هم که شهید شدم، در کنار دوست عزیزم علی باشم.
...
پدر جان! همیشه در راه اسلام قدم بردار و شهادتی که نصیب فرزندت شده نعمتی از طرف خداوند بدان و خدا را شکر بگو و مرا حلال کن.
مادر جان! خوشا به حالت که چنین فرزندی در راه اسلام تربیت کردی و تو بودی که همیشه افتخار می کردی که فرزندانت در جبهه هستند، پس حالا هم افتخار کن که فرزندت در راه اسلام به شهادت رسیده؛ افتخاری بالاتر از افتخار اول. از شما می خواهم که مرا حلال کنی.
...
در آخر از تو همسر مقاوم و صبور می خواهم اگر توانستی، روزی که می خواهند دفنم کنند، چند دقیقه حتی اگر ۵ دقیقه هم که شده، چند کلمه ای صحبت کن تا خداوند به صبر و استقامت تو بیافزاید. از شما خانواده محترم می خواهم که در مجلس ختم من خیلی آرام باشید و آن را با مخارج کم برگزار نمایید. سعی کنید پیش همه کس گریه نکنید و مرتب خدا را یاد کنید و شکر بگویید. نگذارید که دشمنان اسلام خوشحال شوند، بلکه با قامتی استوار از مردم پذیرایی کنید.
....
به امید زیارت کربلا و قدس عزیز
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
والسلام
بنده حقیر
محمود ستوده
مورخه ۲۸/ ۳/ ۶۳
گوشه ای از زندگی و خاطرات سردار شهید حاج محمود ستوده را مرور می کنیم:
در واپسین روزهای گرم شهریور ماه سال ۱۳۳۵، محمود ستوده، همچون گلی زیبا، بر دامان روستای خیرآباد شکفت و اولین لحظه زندگی خود را در سایه دیوارهای کاهگلی زادگاهش آغاز نمود.
دستان کوچک محمود، از دوران خردسالی یار و همراه پدر بود و برای کمک به اقتصاد خانواده در مزرعه کوچک پدرش، به کشاورزی و دامداری پرداخت. با وجود مشکلات و سختی های مختلف، از تحصیل علم و دانش نیز باز نماند و الفبای دانش و بینش را در دبستان ابتدایی روستا آموخت.
دورههای راهنمایی و دبیرستان را در شهرستان فسا، به پایان رسانده در سال ۱۳۵۵ دیپلم خود را گرفت و فارغالتحصیل گردید.
به دلیل عدم موفقیت در آزمون دانشسرا، خود را برای انجام خدمت سربازی آماده کرد و همزمان در تهران با نام آیت الله خمینی و اعلامیهها و سخنان ایشان، آشنا شد.
در پایان دوره سربازی به زادگاهش رفت و در آنجا با جمعآوری جوانان روستا در مسجد و آگاه نمودن از اوضاع و احوال جامعه و اعلامیههای حضرت امام، به ادای وظیفه پرداخت.
وضعیت مالی خانواده به دلیل فقر اقتصادی منطقه و تنگناهایی که از جانب عوامل رژیم ستم شاهی برای مردم مستضعف آن دیار روا داشته بودند، باعث شد که او از سنین نوجوانی به منظور کمک به امر معاش خانواده، در کنار تحصیل به همراه پدرش به کار کشاورزی و دامداری بپردازد.
او برای والدینش احترام خاصی قائل بود و از محبت به آنها دریغ نمی ورزید و سعی می کرد حقوق آنها را به بهترین شکل رعایت کند.
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در جریان تظاهرات مردمی در روستای محل سکونتش، «خیرآباد»، دستگیر و مورد ضرب و شتم عوامل رژیم منفور پهلوی قرار گرفت. علاوه بر فعالیت گسترده سیاسی، به طور جدی در جریانات سیاسی شهر نیز نقش موثری داشت
علاوه بر فعالیت گسترده سیاسی، به طور جدی در جریانات سیاسی شهر نیز نقش موثری داشت و در سازماندهی مردم منطقه و جذب آنها - با توجه به اعتماد مردم نسبت به او- بسیار کوشا بود.
با پیروزی انقلاب اسلامی به منظور حفظ دست آوردهای انقلاب اسلامی به عضویت هسته های اولیه کمیته انقلاب اسلامی در آمد. پس از مدتی به سازمان جوانمردان -که توسط ژاندارمری و به منظور مقابله با توطئه اشرار ایجاد شده بود - پیوست و در فعال نمودن این تشکیلات نقش بسیار مفید و ارزنده ای را ایفاد نمود. پس از آن با عضویت در سپاه به خیل عظیم پاسداران انقلاب اسلامی پیوست.
به گفته مسئولین مافوق او در این نهاد مقدس؛ بینش عمیق فکری، استعداد مناسب نظامی، سرعت عمل و اخلاق حسنه شهید ستوده، از وی شخصیتی قوی و موثر ساخت و جوهره وجودی اش را شکوفا کرد.
او از جمله پاسداران مخلص و عاشقی بود که در خدمت نظام و امام عزیز (ره) در طول مدت حضورش در سپاه به عنوان خدمتگزاری صادق و پرتلاش، سربازی شجاع و وفادار، لحظه ای درنگ نکرد و با تمام وجودش در راه تحقق آرمانهای متعالی انقلاب اسلامی تلاش نمود و همواره در ماموریت های حساس و مخاطره آمیز از هرگونه جانفشانی دریغ نداشت.
محمود از اوایل درگیری در کردستان، جزو اولین گروههایی بود که همراه تعدادی دیگر از برادران به آن دیار رفت و چون کوهی استوار، در مقابل گروهک های وابسته مزدور ایستاد و دلیرانه به دفاع از حریم اسلام و قرآن پرداخت.
با شروع جنگ تحمیلی و اعزام نیرو به جبهه نبرد، ندای رهبر و مرداش را لبیک گفت و پس از طی دوره فشرده آموزش نظامی در شیراز، به عنوان اولین گروه اعزامی از فسا، راهی منطقه جنوب شد.
هنگامی که این گروه به اهواز رسیدند، هنوز خرمشهر سقوط نکرده بود و هر لحظه فشار دشمن برای اشغال این شهر زیادتر می شد. با توجه به نیاز شدید جبهه به نیروی انسانی، با خیانت بنی صدر و دستهایی که در کار بود، مدت چهارده روز آنها را در اهواز نگه داشتند و عملاً مانع پیوستن آنان به رزمندگان در خط مقدم جبهه شدند. در زمانی که آخرین مقاومتها در مقابل فشار شدید دشمن توسط نیروهای مردمی و سپاه انجام می گرفت و شهر در آستانه سقوط بود و آبادان در محاصره قرار داشت، گردان به سرپرستی شهید ستوده از طریق بندر ماهشهر به وسیله یک فروند دوبه به سمت آبادان عزیمت کرد.
» سردار شهید ستوده در کنار سردار شهید جلیل اسلامی
در مسیر راه به
ایشان از اوایل درگیری در کردستان، جزو اولین گروههایی بود که همراه تعدادی دیگر از برادران به آن دیار رفت و چون کوهی استوار، در مقابل گروهکهای وابسته مزدور ایستاد و دلیرانه به دفاع از حریم اسلام و قرآن پرداخت.
پس از شکستن محاصر ه آبادان بنا به ضرورت، راهی جبهه کرخه نور شد و در کنار دیگر همرزمان به مصاف با دشمن بعثی پرداخت. در این منطقه، خطر حمله دشمن به مواضع خودی به حدی بود که یکی از همرزمان شهید نقل می کند: «تا زمانی که در منطقه کرخه نور بودیم هرگز نشد حتی یک شب شهید ستوده بدون پوتین استراحت کند و هر لحظه آمادگی کامل برای هجوم به دشمن در او وجود داشت.»
او سلحشورانه در عملیات و نبردهای متعددی در جنوب از قبیل فتح المبین، بیت المقدس و رمضان شرکت داشت و به دلیل همین رشادتها و استعداد درخشان و خلوص، پس از عملیات رمضان به سمت جانشین فرمانده تیپ المهدی(عج) منصوب شد. از آن به بعد نیز همچون گذشته با وجود مشکلات زیاد و گرفتاریهای خانوادگی، جنگ را در راس امور خود قرار داد و با همین انگیزه هرگز جبهه را ترک نکرد.
او سرانجام در بیست و پنجم اسفند ماه سال ۱۳۶۳، و در عملیات بدر، بعد از انفجار گلوله تانک دشمن، احرام خون بست و این چنین محمود ستوده، حمد و ستایش ملائک را به یاد سقای لب تشنگان، در کنار رود دجله شنید و مقام محمود را درک نمود.
خاطره: برادر حاجی زخمی و در تهران بستری شده بود. حاج محمود برای عیادت ایشان به تهران رفت. دایی اش که آنجا بود وقتی حاج محمود را دید ، از او پرسید: "ما بالاخره نفهمیدیم شما چه کاره هستی؟"
حاج محمود در جواب گفت:"من هیچ کاره ام ، یک جارویی دست گرفته ام و در جبهه جاروکشی میکنم."
دایی خودش را تا کنار ماشین حاج محمود رساند و از یکی همراهانش پرسید: "شما با حاج ستوده چه نسبتی دارید؟"
_ "ما محافظ حاجی هستیم."
آن موقع حاج محمود ستوده ، جانشین تیپ المهدی بود. +
بخش هایی از چهارمین (آخرین) وصیت نامه سردار شهید حاج محمود ستوده:
"بنام او که همه چیزم اوست.
اینجانب هدفم از رفتن به جبهه این بوده است که: اولاً خدمتی به اسلام نمایم و بعد به فرموده امام
در زمانی که آخرین مقاومتها در مقابل فشار شدید دشمن توسط نیروهای مردمی و سپاه انجام می گرفت و شهر در آستانه سقوط بود و آبادان در محاصره قرار داشت، گردان به سرپرستی شهید ستوده از طریق بندر ماهشهر به وسیله یک فروند دوبه به سمت آبادان عزیمت کرد.
و شما ای خواهران و برادران مسلمان، پیام من به عنوان یک شهید این است که قدر این نعمت الهی را بدانید، یعنی امام عزیزمان، و همه گوش به فرمان این بزرگوار باشید و در راه راست حرکت کنید و از خون شهیدانی که هدف شان پیروزی اسلام بوده، دفاع کنید و در صورتی که شهادت نصیبم شد، از جناب حجت الاسلام آقای بنایی، این برادر بزرگوار می خواهم که هم برایم نماز میت بخواند و هم در سوم و هفتم و چهلم شرکت و سخنرانی نماید. البته نه به خاطر من سخنرانی کند، بلکه پیام خون شهدا را به گوش شما مردم آگاه و بیدار برساند، در ضمن در مراسم هفتم یا چهلم، آقای اسدی فرمانده محترم تیپ المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف سخنرانی نماید.
و قبرم را در نزدیک ترین جا نسبت به قبر علی عزیزم، نور چشمم سردار رشید اسلام، علی الوانی آماده سازید و دفنم کنید، به خاطر اینکه در این دنیا، این قدر به هم نزدیک بودیم، دلم می خواهد حالا هم که شهید شدم، در کنار دوست عزیزم علی باشم.
...
پدر جان! همیشه در راه اسلام قدم بردار و شهادتی که نصیب فرزندت شده نعمتی از طرف خداوند بدان و خدا را شکر بگو و مرا حلال کن.
مادر جان! خوشا به حالت که چنین فرزندی در راه اسلام تربیت کردی و تو بودی که همیشه افتخار می کردی که فرزندانت در جبهه هستند، پس حالا هم افتخار کن که فرزندت در راه اسلام به شهادت رسیده؛ افتخاری بالاتر از افتخار اول. از شما می خواهم که مرا حلال کنی.
...
در آخر از تو همسر مقاوم و صبور می خواهم اگر توانستی، روزی که می خواهند دفنم کنند، چند دقیقه حتی اگر ۵ دقیقه هم که شده، چند کلمه ای صحبت کن تا خداوند به صبر و استقامت تو بیافزاید. از شما خانواده محترم می خواهم که در مجلس ختم من خیلی آرام باشید و آن را با مخارج کم برگزار نمایید. سعی کنید پیش همه کس گریه نکنید و مرتب خدا را یاد کنید و شکر بگویید. نگذارید که دشمنان اسلام خوشحال شوند، بلکه با قامتی استوار از مردم پذیرایی کنید.
....
به امید زیارت کربلا و قدس عزیز
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
والسلام
بنده حقیر
محمود ستوده
مورخه ۲۸/ ۳/ ۶۳