۰۹ مرداد ۹۳ ، ۰۷:۲۹
رقص لیلی برای التیام قلب مجنون در قسمت سوم قصه ی لیلی و مجنون شیرازی
رقص لیلی
برای التیام قلب مجنون
در قسمت سوم قصه ی لیلی و مجنون شیرازی
مجنونی ورشکسته از بی وفایی شریک اقتصادی
مجنونی ترک شده از سوی شریک زندگی
مجنونی داغون از غم های تلمبار شده بر گرده ی خویش
که تا سر حد دست و پنجه نرم کردن با مرگ او را پیش برده است.
مجنونی که قلبش شکسته تا جایی که با جراحی و تعویض دریچه ی قلب نیز هنوز التیام پیدا نکرده است.
مجنون با مروتی که با اینکه همسرش از اوجدا شده است٬ همچنان بیمه ی او و تنها دخترشان را پرداخت می کند.
و تا جائیکه از دستش بر بیاید حتی به اسم نفقه ی دخترش از آن دو حمایت می کند.
این ها همه باورهایی است که مسافر قصه ی لیلی و مجنون شیرازی از سفر اول و پیامک های پس از آن پیدا نموده است.
امروز اما بار دومی است که مسافر کجاوه ی مجنون
می شوم.
پراید مجنون با هماهنگی تلفنی قبلی برای طی مسیری در شیراز به سان تاکسی تلفنی جلو ام سبز می شود.
مسافر: سلام کاکو
راننده(مجنون): سلام کاکو خوبی؟...
اینبار هم مسافر پس از سوار شدن کمربندش را می بندد.
و مجنون دلشکسته با یک چاق سلامتی گرم
و بدون بستن کمربند٬ ک
لاچ را می گیرد و دنده یک، گاز
و به مرور رها کردن کلاچ و حرکت...
در طی مسیر٬
حیرت مسافر از رفتار مجنون٬
او را وادار به اعتراف می کند.
اعترافی که باورهای مسافر را
دچار چالش جدی می کند.
تا این جای قصه
قهرمان قصه مجنون است
که در به در لیلی است.
و نبود یا دوری لیلی کاری به سر جوان شیرازی آورده
که اگر از او مراقبت ویژه صورت نگیرد؛
ممکن است جانش را سر این عشق پاک از دست بدهد.
اما اعترافات مجنون تکان دهنده است!
او اعتراف می کند که
در وفاداری به پای لیلی نمی رسد.
او اعتراف می کند که لیلی در زندگی مشترکشان٬
هر کاری از دستش می آمده؛ انجام داده است.
مجنونی در حالی این اعترافات را می کند
که لیلی و تنها دخترشان
پس از ورشکستگی اقتصادی ترجیح می دهند٬ از او جدا باشند.
مجنون در حالی این اعترافات را می کند
که پس از مشکلات قلبی
بیشترین نیاز به یک غمخوار را احساس می کند.
مجنون اعتراف می کند؛
مسافر حیران می شود!
مجنون از خوبی های لیلی می گوید
مجنون از فداکاری های لیلی می گوید
مجنون از تلاش لیلی برای حفظ آشیانه ی سه نفره می گوید.
آری او از رقص لیلی در بیمارستان
برای التیام قلب مجنون می گوید!!
و بالاخره مجنون
از پیشتازی لیلی در فداکاری خانوادگی
می گوید!
و اعترافات مجنون٬ هر کدام بر حیرت مسافر می افزاید.
مسافر که تا این جای قصه حیران رفتار جنون آمیز مجنون
به خاطر دوری لیلی است؛
با چند پرسش جدید از رازهای سر به مهری با خبر می شود
که تاکنون بی خبر بوده است.
مسافر: با ورشکستگی اقتصادی لیلی رفت؟
مجنون: نه
مسافر: کارت که به جراحی قلب کشیده شد؛ لیلی ترکت کرد؟
مجنون: نه
مسافر: یعنی چی؟! پس لیلی بعد از ورشکستگی اقتصادی ترکت نکرد؟
بیمارستان و موقع عمل جراحی قلبت هم ترکت نکرد؟
پس تو این مشکلات جدید٬ چه جور پای زندگی ایستاد.
مجنون: ایستاد.
مسافر: چه جور ایستاد؟
مجنون: لیلی پس از ورشکستگی ام
که منجر به بستری شدنم در بیمارستان
و عمل قلبم شد؛ سنگ تمام گذاشت.
مجنون ادامه می دهد:
لیلی با این که دانشجو بود؛
و در شهری همجوار شیراز درس می خواند٬
روز ها پس از کلاسش با وجود خستگی راه
برای استراحت به منزل نمی رفت
و پروانه وار بر بالین من می گشت؛
تا من بهبودی پیدا کنم.
مسافر: هزینه ی شما چطور تأمین می شد؟
مجنون: لیلی٬ همه خرجی را لیلی می پرداخت!
مسافر: با کمک خانواده اش؟
مجنون: نه
مسافر: لیلی کار می کرد؟
مجنون: نه
مسافر: پس چه جوری لیلی هزینه زندگی را تأمین می کرد؟
مجنون: با فروش طلاهایش٬ طلاهایش را می فروخت
و درمان قلبم را پیگیری می کرد.
مسافر:پس لیلی بلافاصله پس از ورشکستگی ترکت نکرده است؟
مجنون: نه
مسافر: تو بیمارستان هم باهات بوده؟
مجنون: لیلی سنگ تمام گذاشته
مسافر: چطور؟
مجنون: وقتی تو بیمارستان بخاطر دریچه ی قلبم بستری بودم؛
یک سکته ی مغزی هم داشتم؛
لیلی برای بازگشت دوباره ی من به زندگی٬
متوجه میشه که یک بخش هایی از مشکلات جسمی من
روحی و افسردگی است.
لیلی تصمیم می گیرد برای تغییر در حالات روحی من٬
دست به یک ابتکار بزند.
مسافر: چه ابتکاری؟
مجنون: شاید باورت نشه؛ ولی لیلی ضبط می آورده بیمارستان
و تو اتاقی که من بستری بوده ام؛
موسیقی پخش می کرده
و حتی برای من و جلو چشای من می رقصیده
تا من زود تر خوب بشم!!
مسافر: عجب!
مجنون: تو بیمارستان پرستارها بهم می گفتند٬
خانمت دیوانه است؟
برات موسیقی پخش می کند!
برات می رقصد!
مسافر: تو بیمارستان؟ جلوی همه؟
مجنون: بله تو بیمارستان٬ ولی تو اتاقی که من تنها بستری بودم.
و این اعترافات مجنون یکی پس از دیگری نشان می دهد که
لیلی شیرازی در زندگی مشترک پیشتاز فداکاری است.
و مجنون اما٬ غم اصلی و رنج آورش
همین خوبی های لیلی است.
مجنون از اینکه
چرا لیلای به این خوبی را از دست داده رنج می کشد.
مجنون کشته ی خوبی های لیلی است؛
ولی نمی داند که
چطور این احساس را به او منتقل کند.
مجنون از این که فرصت این سپاسگزاری را ندارد؛
گله مند است.
مجنون از لیلی گله ندارد که
از خود گله مند است.
مجنون از این که
این همه از خود گذشتگی لیلی را ندیده است؛
ناراحت است.
قلب مجنون امروز مجروح این غم جان کاه است که
چرا تا لیلی در کنارش بوده است؛
از این فداکاری های او حرفی نزده است.
و مجنون بیش از این٬
از ناسپاسی اش غمگین است.
از نشناختن لیلی
و از ناسپاسی اش نسبت به لیلی..
ان شاء الله ادامه دارد...
منبع مینیاتورها:
http://www.patogh98.com/News/naghashi-miniyatori-ziba-mahmood-farshchian
مطالب مرتبط:
قصه دنباله دار لیلی و مجنون شیرازی-
قسمت اول
مجنون برادرش را پیدا می کند
http://aliheidary.ir/post/Leyli%20and%20Majnoon%20of%20Shiraz