استقلال فرهنگی

هدف سایت استقلال فرهنگی هم افزایی در مهندسی فرهنگی جامعه

استقلال فرهنگی

هدف سایت استقلال فرهنگی هم افزایی در مهندسی فرهنگی جامعه

استقلال فرهنگی
امام خامنه ای:

من هم از مسائل فرهنگی نگرانم
و در این نگرانی نمایندگان محترم خبرگان
سهیم هستم.

دولت محترم باید به این موضوع توجه کند
و مسئولان فرهنگی نیز
باید توجه داشته باشند
که چه می کنند،

زیرا در مسائل فرهنگی
نمیتوان بی ملاحظه‌گی کرد.

مسئله فرهنگ مهم است

زیرا اساس ایستادگی
و حرکت نظام اسلامی،
مبتنی بر حفظ فرهنگ اسلامی و انقلابی
و تقویت جریان فرهنگی مؤمن و انقلابی است.

واقعاً همه باید قدر جوانان مؤمن و انقلابی را بدانند
زیرا همین جوانان هستند
که در روز خطر، سینه سپر می کنند.

کسانیکه به این جوانان با بدبینی نگاه می کنند
و تلاش دارند آنها را منزوی کنند،
به انقلاب و کشور خدمت نمی کنند.

البته این جوانان مؤمن و انقلابی
هیچگاه منزوی نخواهند شد.

مطالبی که گفته شد باید بصورت گفتمان
و باور عمومی درآید

که لازمه آن هم

تبیین منطقی و عالمانه این مسائل،

به دور از زیاده روی های گوناگون

و با زبان خوش است.

۱۳۹۲/۱۲/۱۵
leader.ir


---------------------


کانال استقلال فرهنگی
در سروش

http://sapp.ir/esteghlalefarhangi


و در تلگرام

https://telegram.me/culturalIndependence


وبسایت های متفاوت
آخرین نظرات شما

//bayanbox.ir/id/7694444088500773685?view

اخلاق گمشده و نیاز امروز بشر قرن بیست و یکم میلادی است.

آیت الله دکترسید مجتبی موسوی لاری این کتاب را که در سال   1353 نوشته است، با عنوان  انگلیسی

Ethics and Spiritual Growth

برای انگلیسی زبانان دنیا منتشر کرده است.

اگر برای انتشار این کتاب به زبان انگلیسی نگوییم که

چراغی که به خانه رواست به مسجد روا نیست

ولی می گوییم که؛ امروز برای مطالعه ی این کتاب، ما مسلمانان بویژه ایرانیان و در استان فارس ما همشهریان شاعر اخلاق گرا، سعدی علیه الرحمه، سزاوارتریم.


زندگی اجتماعی بدون اخلاق جهنمی است که تحمل آن بسیار طاقت فرساست.

برای ترویج مکارم اخلاق و روش های استدلال در دفاع از ارزش های مثبت اخلاقی، متن دیجیتال کتاب رسالت اخلاق در تکامل انسان را در روز شهادت ام ابیها حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تقدیم پیروان آخرین پیامبر خدا، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم می کنیم و پاداش این کار را که صدقه ی جاریه روحانی عالیقدر و نویسنده ی مجاهد مرحوم آیت الله سید مجتبی موسوی  لاری(ره)است را به روح همه ی معلمین اخلاق و مهذبین نفوس بویژه حضرت امام خمینی سلام الله علیه صاحب کتاب اخلاقی و عرفانی چهل حدیث، و آیت الله شهید دستغیب(ره) صاحب کتاب های قلب سلیم  و گناهان کبیره می کنیم.

و به انتظار نظرات ارزشمند شما فرهیختگان اخلاق مدار وبلاگ استقلال فرهنگی خواهیم بود.




متن کتاب

رسالت اخلاق در تکامل انسان


//bayanbox.ir/id/7694444088500773685?view

نوشته ی

آیت الله دکتر سید مجتبی موسوی لاری


پیش گفتار

  رسالت من براى تکمیل اخلاق بشر بود.

                                  پیامبر اسلام (صلّى اللّه علیه وآله)

 

ما به روشنى احساس و درک مى کنیم که در این جهان همه چیز در حال دگرگونى و تحول است; عامل تجدد در حیات، اصلى است که قانون آفرینش بر آن پایه گذارى شده است.

همچنان که به ثبات و پایدارى قانون تطور معتقدیم، باید به پایدارى یک دسته از معانى و مفاهیم خاص در جهان نیز ایمان داشته باشیم و آن را جاوید و ازلى بدانیم، این اصول ثابت، قوانین اخلاق و فضیلت است، که بر اساس حکم عقل سلیم، به پیروى از آن ناگزیریم و موظفیم سیر حیات را در سایه اجراى مقررات آن ادامه دهیم.

یکى از مهم ترین عواملى که در پشت صحنه هاى موفقیت و پیروزى یا شکست ها و ناکامى هاى جوامع، نهفته است «عامل اخلاقى» است، که اثر قاطع آن در سازمان زندگى ملت ها آن چنان روشن و آشکار است که براى هیچ کس جاى تردیدى باقى نمى گذارد.

 

طبیعت حقیقى انسان بى نهایت تکامل پذیر است، قوا، استعداد، تمایلات، پیش از آن که انسان به شخصیت خود پى ببرد، در وجود او نهفته است.

از نظر کارشناسان امور پرورشى و مسؤولان تربیت، مسأله رهبرى احساسات و عواطف، و بازدارى آن ها از گرایش به قطب افراط و تفریط، اساسى ترین مسأله، در زندگى انسان است; هرنوع تکامل استعدادهاى روانى براى شخص، حکم یک سرمایه تمام نشدنى را دارد و پرورش و نمو آن ها به مراتب مهم تر از علوم و معارفى است که در سطوح مختلف مى آموزد; زیرا او در هر لحظه حیات با استعدادهاى درونى اش سروکار دارد.

هرچند پرتو عقل با فروغ طبیعى خود، صحنه زندگى را روشن مى سازد، ولى غرایز اصیل و ریشه دارى که سرچشمه هر نوع جنبش حیاتى و تحرک است، ممکن است از صورت ابزارى در دست عقل خارج گردند و با انحراف از محور اصلى خودبینایى و نفوذ عقل را آن چنان محدودسازند که آدمى، بى اندیشه، از تمایلاتى پیروى کند که برخلاف منطق خرد و مصلحت شخصى اوست، از این جا مى توان به نقش پراهمیت اخلاق در زندگى، و مسؤولیت بزرگ رهبران امور تربیتى پى برد.

از سوى دیگر، اجراى اصول اخلاقى مستلزم تحمل یک سلسله ناگوارى ها و محرومیت هاست، و در موارد بسیارى میان تمایلات انسان و آن اصول، تضاد پدیدمى آید، و ارضاى خواسته ها با پشت پازدن به مقررات اخلاقى، امکان پذیر مى گردد. این جاست که تربیت بدون پشتوانه معنوى نیز نمى تواند ضربات شکننده غرایز را دفع کند، و کسانى که حصارى از معنویات ندارند، خیلى زود زیرفشار تمایلات سقوط مى کنند، زیرا نیروى چنین تربیتى آن چنان راسخ و پایدار نیست که بتواند در همه حال، شخص را برخلاف مجراى انگیزه هایش به پیش براند.

مهم ترین ضامن اجراى اصول انسانى و بزرگ ترین پشتوانه فضایل اخلاقى

«ایمان مذهبى» است که در صحنه مبارزه با احساسات و غرایز، انسان را بیمه مى کند. به وسیله ایمان به خداوند آفریننده اى که فرمانش بر سراسر نظام هستى نافذ است و از تمام اسرار درون هرکس آگاهى دارد و با اعتقاد به پاداش و کیفرهاى روز بازپسین، و اندیشه هاى پاک و سالم، انسان قادر خواهدشد گریبان خود را از دست انگیزه هاى زیان بار برهاند.

هدف از برانگیخته شدن انبیا به ویژه پیامبر اسلام (ص) تعلیم و تربیت انسان ها براى رسیدن به هدف هاى عالى، و شستوشوى اندیشه هاى آنان از ناپاکى ها و آلودگى ها بوده است.

جنبش اخلاقى اسلام، که به وسیله پیامبر عالى قدر پایه گذارى شد، از نظر سازندگى و عمق و اصالت، یگانه و بى نظیر بود، بدین جهت یگانه بود که تمام دقایق نفس بشرى را دربر مى گرفت، و به هر جنبش و حرکت و فکر و ادراکى که از اندرون سرچشمه داشت، توجه خاصى مبذول مى داشت و اثر و نتیجه بى نظیرى که بر نفس آدمى و واقعیت زندگى گذاشت، این بود که ملت زبون و بى ارزشى را از خاک مذلت به اوج آسمان ها برد; همان جامعه منحط با دردست گرفتن چراغ پرفروغ ایمان و هدایت، اساس زندگى نوینى را در جهان پى ریزى کرد و آن چنان راه ترقى و تکامل را درپیش گرفت که نمونه اخلاق و انسانیت گردید، آن هم نمونه اى که در سراسر تاریخ، مانندش به وجود نیامد; هم اکنون نیز که روح غالب بر قرن بیستم در غرب پوچى است، وقتى پرورش یافتگان آن محیط به آغوش اسلام پناه مى برند، روحیه آنان به کلى دگرگون مى شود; دانشمندان آمریکایى خود معترفند، هنگامى که سیاهان آن قاره به اسلام مى گروند، یک تحول عمیق و سازنده در تمام شؤون زندگى آنان به وجود مى آید، با این که مى دانیم اسلام آن ها خالى از نقص نیست.

«پروفسور اریک لینکلن» رئیس جامعه شناسى مذهبى دانشگاه آمریکا طى سخنرانى درباره اثر اسلام در آمریکا گفت:

«تأثیر اسلام در سیاهان آمریکا فوق العاده بوده است; تا قبل از

اسلام، سیاهانى که مسلمان نبودند، در بدترین وضع و شرایط زندگى مى کردند، درحالى که در حال حاضر از نظر اقتصادى و اجتماعى در سطح بسیار بالایى قراردارند.

در میان خانواده هاى سیاه پوست مسلمان، از انحراف جوانان و اعتیادى که جامعه آمریکا را به وحشت انداخته است، اثرى نیست، و حتى افراد معتاد غیر مسلمانى که دین اسلام را پذیرفته اند، پس از مسلمان شدن چنان آموزش یافته اند، که توانسته اند موفق به ترک اعتیاد شوند و از آنان افرادى بسیار سازنده براى اجتماع ساخته شده است; سیاهان مسلمان آمریکا هرگز در پى آزار دیگران نیستند و تنها زمانى که احساس خطر و حمله از جانب کسى بکنند، با تمام قوا و به شدت از خود دفاع مى کنند و در این کار همیشه موفق بوده اند» (1) .

قوانین و نظامات کنونى در جهان، هرگز نمى توانند به اعماق درون بشر که منبع حرکات و کوشش هاى اوست، گام بگذارند و نیروهاى او را براى ساختن یک اجتماع سالم بسیج کنند و انسان ها را با صفاتى آسمانى ـ که افق دیدشان بسیار وسیع و دامنه دار باشد ـ بسازند.

در درجه اول، بشر از دو نیروى مختلف و متفاوت، یعنى جسم و روح ترکیب یافته و بدین سبب هم جنبه آسمانى دارد و هم جنبه زمینى، هم ابدى و جاوید است و هم فانى و ناپایدار.

کسانى که داراى طرز تفکر علمى و تجربیات عملى هستند، به خوبى آگاهند که پیوستگى و رابطه این دو طورى به هم نزدیک است که هرگونه انحراف در یکى از آن دو، اثرش در دیگرى روشن و آشکار مى شود; بنابراین هر برنامه اى که توجه یک بخش از وجود او باشد، چون با واقعیات خارجى منطبق نیست، ضامن سعادت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اطلاعات ، شماره 14812 ، 26 شهریور 1354 .

وخوش بختى همه جانبه بشر نخواهدبود.

در جوامع امروز تعادلى در سیستم فکرى افراد دیده نمى شود و همگى در مسیرهاى انحرافى افراط و تفریط قراردارند; زیرا نظرشان یا به جنبه محسوس و مادى و یا جنبه معقول و روانى است، یا اصالت انسان است یا اصالت جهان; اما در نظام تربیتى اسلام طبیعت بشر مطابق با فطرت ازلى آفرینش ـ آن طور که هست ـ موردتوجه قرارگرفته و بیش از هر مکتب اخلاقى و تربیتى او را با وظایفش آشنامى سازد; این مکتب اخلاقى و جامع و اصیل، مجموعه اى است از قوانین کلى و جزئى براى زندگى فردى و اجتماعى، با ابعاد مادى و معنوى، که ضامن پیروزى و نجات جهانیان است، و افراد اجتماع مى توانند در سایه پیروى از آن، انسان هایى باارزش و خوش بخت باشند.

براى بهسازى محیط، باید اصلاحات را از خود آغازکرد; بى شک هرکس که در پى اصلاح خود ـ که یک سلول پیکر اجتماع است ـ برآید و در نهایتِ شهامت و شکیبایى در افزایش خصایل پاک و ظرفیت ها و نیروهاى روانى خویش بکوشد، جزء کسانى خواهدبود که براى بهبود نوع بشر در نبردند، چه اصلاح جامعه بشر ثمره تکامل انفرادى است.

امید است مطالب کتاب ـ که از منابع غنى اسلامى مایه گرفته و معرف روح تعلیمات مذهبى است و ضمناً در مسائل تربیتى و روانى نیز نظرها و آراى دانشمندان مغرب زمین به روایات مذهبى عرضه گردیده است ـ راهنماى اخلاقى و اجتماعى سودمندى باشد و بتواند در روشنگرى هدف هاى راستین تربیت، به عنوان پرتویى ضعیف ثمربخش واقع گردد; اگر توفیق ما را همراهى کرده باشد که در این مجموعه، گوشه اى از حقایق بزرگى را که از رهبران اخلاق و انسانیت رسیده است، منعکس ساخته باشیم، بسى خرسندیم.

ناگفته نماند که خلاصه اى از کتاب حاضر (شاید کم تر از یک سوم مجموع آن) در مجله وزین دینى و علمى «مکتب اسلام» چاپ شده است، و اکنون به صورت

جامع تر و کامل ترى در اختیار خوانندگان گرامى قرارمى گیرد; توفیق و بهروزى همگان را در سایه تعالیم سعادت بخش اسلامى، از پیشگاه خداوند بزرگى که هرچه هست از اوست، و ما در قبال جلوه ذات مقدسش نقش بر دیواریم، مسألت داریم.

قم ـ تیرماه 1353

سید مجتبى موسوى لارى

********پیش گفتار را دیدید***********

****اکنون متن کتاب رادر ادامه مطلب مطالعه بفرمایید*******

********

*******


متن کتاب

رسالت اخلاق در تکامل انسان


//bayanbox.ir/id/7694444088500773685?view

نوشته ی

آیت الله دکتر سید مجتبی موسوی لاری

طبیعت و انرژى هاى بشر

 انسان به سوى کمال مى رود

تزکیه نفس عامل تکامل است

بررسى علل جنایات

ارزنده ترین وظیفه انسان

آیا جانى بالفطره وجوددارد؟

فطرت پاک و بى آلایش

قید و آزادى

عادت و نقش مخرب یا سازنده آن

روشى که اسلام درپیش گرفت

عادت در کودکى

 

 

انسان به سوى کمال مى رود

هر انسانى که بر این جهان پهناور چشم مى گشاید، تحت هر شرایط فردى و اجتماعى که قرارگیرد، به حکم فطرت و به مقتضاى عقل، کمال خود را خواهان است و رنج ها و سختى ها را به آرزوى آینده روشن ترى بر خود هموار مى سازد، و از نقطه آغازین نقص به سوى کمال پیش مى رود و هر گام که فراتر مى گذارد، کامل تر مى گردد، و به علت داشتن ابعاد اندیشه و روح، آن چنان تکاملش ریشه دار و نیرومند و سریع است که تا ابدیت پیش روى مى کند.

نه تنها غریزه عشق به کمال در انسان نیرومند است، بلکه در وجود حیوانات نیز ذخیره شده،و در این راه هر مانعى را از پیش پاى خود برمى دارند، و از هرچه زیان دارد مى گریزند، و به سوى هدف غریزى خود مى شتابند، حتى تمام پدیده هاى جهان طبیعت از ذرات بى نهایت کوچک اتم ها، تا جهان پرعظمت کیهان ها، همه، اعضاى سازمان این کاروانند.

یکى از دانشمندان مى نویسد:

«به گندم حرکتى داده شده که محصول بیش ترى دهد، و گل سرخ را حرکتى است که به آن زیبایى و عطرمى دهد وبشر نیز حرکتى دارد که به نیرویش راه خرد

و محبت را مى پیماید; پس اگر ببینیم که در تولید گندم و یا زیبایى و عطر گل و یا پاکى روح بشر آفت هایى پدیدآمد، نباید آن را به حساب خود حرکت بگذاریم، بلکه علت تضادى است که به هنگام حرکت به وجود آمده است.

اکنون مى توانیم بدانیم کلمه هدف تا چه اندازه ما را در تشکیل تفکر صحیح یارى مى کند، و به ما مى فهماند جهانى که ما خود را عضوى کوچک از آن مى یابیم، عالمى است اخلاقى و ذى شعور و ما هرگز در جهانى آشفته و تاریک به سر نمى بریم و باید دانست که در پشت این حرکت مسلماً محرکى است، و در وراى همه اشیا شعور و تفکرى بزرگ وجوددارد، و براى ما کافى است که متقاعدشویم که حیات امرى است بزرگ و باشکوه، و در این جاست که لااقل مى توانیم خود را آماده کنیم که با روح فکرى عالم همکارى و همراهى کنیم، و بدانیم که مخالفت با آن به زیان زندگى ماست» (1) .

تکامل مادى انسان از حدود اختیار وى خارج است، در صورتى که کمال روانى اختیارى اوست، بنابراین شایسته نیست که بشر از سنت کمال در جهان رو به تکامل انحراف حاصل کند، و در نظام درحال پیشرفتِ جهان، ناقص بماند; بدیهى است که کمال درونى امرى غیرمادى است، و انسان به وسیله آزمایش و بررسى به اکتشافات مادى موفق مى گردد; اما هرگز نمى تواند با روشى مادى خود را در شاهراه تکامل قراردهد و روان خویش را به اوج ارتقا برساند.

براى آن که درختى به حد کمال خود برسد، باید با عوارضى چون سنگ ها و آفات نباتى، که جلو تکاملش را سد مى کنند، مبارزه کرد و آن گاه از عواملى که سبب رشدونمو آن مى گردند، مانند آب و آفتاب و هوا، بهره بردارى نمود، انسان نیز در خط سیر ابعاد وجودش (جسم و روح و اندیشه) باید خود را به عوامل نیرومندى که او را به سوى ابدیت و نامتناهى سوق مى دهند، مجهز سازد، و آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دایرة المعارف بریتانیا .

عوامل را براى رسیدن به هدف استخدام کند، و همچنین با عواملى که جلو سیر آن را به سوى مقصد مى گیرند، به مبارزه برخیزد.

ابعاد وجود آدمى بایست طورى در جهات مختلف منظم گردد، که او بتواند به تمام خواست ها و نیازمندى هاى مادى و معنوى اش پاسخ گوید، و با استفاده از یک اندازه گیرى حساب شده و دقیق، به شایستگى زیست نماید، و جامعه منظمى ساخته شود، دور از برخورد و ستم و تجاوز و جهل و گناه، تا انسان ها به پاکى و روشنایى و ارتقاى فکرى، و قله عالى انسانیت برسند.

وجود بشر یک سازمان پرهیجان از غرایز گوناگون است; این تمایلات به صورت طبیعى و متعادل، نه تنها بى مصرف و زیان بار نیست، بلکه هر انگیزه و میلى در ساختمان روح آدمى نقش حیاتى دارد. ارضاى بى قید و شرط غرایز، عامل ضدتکامل است; اگر غرایز آدمى، آزاد و بى مهار گردند، شخص برده خواهش و تمناى وحشى و خام اولیه خود مى شود و از قله بلند انسانیت و فضیلت و آزادى به لجنزار پستى و تباهى سقوطمى کند، حیوان فرمان بردار و مطیع تمایلات خویش است; اما بشر مطیع مصلحت و پیرو عقل، او توانایى دارد که به خواهش هاى زیان بار خود پشت پا بزند، و به تمایلات سودمند و مفیدش پاسخ مثبت دهد; زیرا به همان سان که غرایز مادى از نهاد آدمى سربرمى آورد، غرایز حقیقت جویى و کشش هاى مثبت و مفید نیز زبانه مى کشد و چهره مى نماید و نیرومندترین و پرشورترین توان هاى معنوى را بروز مى دهد، که مى تواند پاکى و شرف و قدرت و راستى آفریند.

 

تزکیه نفس عامل تکامل است

تردیدى نیست که انسان اگر بخواهد در زندگى از اصولى پیروى کند ـ خواه اصول مذهبى یا غیر مذهبى ـ مستلزم داشتن یک خطمشى معین است; لازمه اتخاذ خطمشى مشخص این است که به سوى یک هدف و جهت سیرکند و از امورى که

موافق با هوس هاى زودگذر اوست، اما با هدف زندگانى و اصول اتخاذى وى مباینت دارد، بپرهیزد; بنابر این تملک نفس و تزکیه آن لازمه زندگى هر انسانى است که مى خواهد حیات عقلى و انسانى داشته باشد. بشر موجودى است با خواست هاى بى نهایت و مجهز به نیروى فکر، که اگر براى خود در زندگى ضابطه اى نشناسد، در درندگى و خون آشامى، جهان را به تباهى مى کشاند.

تکامل و عظمت آدمى وابسته به امور مادى ـ که تنها تغییراتى در مشاعر وى پدیدمى آورند ـ نیست; ترقیات علمى از همه جهات انسان را تکامل نمى بخشد. کمال واقعى انسان هنگامى است که خویشتن را از تنگناى غرور شهوات و لذایذ جسمى بیرون کشد و گام هایى در راه انسانیت و بالابردن سطح مشاعر و تهذیب طبع خود بردارد و با افکارى عالى تر و افقى وسیع تر آشناگردد.

در روان انسان اندیشه کمال مطلوب ریشه هاى عمیقى دارد وگرنه انسان در دوران کودکى خویش آن را نمى جست و آن گاه در افق هاى پهناور آن به پرواز درنمى آمد. فروغ ارزش هاى عالى آن چنان جذاب است که انسان ها با اراده و اختیار شیفته آن مى گردند و به سویش مى شتابند. از اعماق درون علاقه به نیرویافتن مى جوشد، و سپس فعالیت و تلاش به خاطر تأمین آن شروع مى شود، تمام این ها نشانه این واقعیت است که عشق به کمال در ضمیر باطن پایگاهى دارد، و همین که فرصت و موقعیت مناسبى پیش آمد، تجلى خود را آغاز مى کند.

عضلات بدن بر اثر ورزش نیرومند و پرقدرت مى شوند; خصایص نفسانى نیز چنین است، اگر بخواهیم نیرومند گردند، باید روح را به ورزش و تلاش واداریم، با این تفاوت که انرژى جسمانى بشر محدود است، و محدودیت آن متناسب با نیروى بافت هاى بدن و توانایى سلول هاى آن است، در صورتى که شگفتى هایى در تاریخ بشر دیده مى شوند که عقل از تصور آن ها عاجز است; این همه، معلول نیروى پرتوان روح تکامل یافته است، که رشد آن در سایه آزادشدن تدریجى از قیود و موانع مادى، و گسترش یافتن افق معرفت و خودآگاهى

میسر است. روح بشر حقاً یک شاهکار عظیم و حیرت بخش است و با قدرت نمایى ها، فعالیت ها، تسلط بر مادیات و مخصوصاً با توانایى هاى عظیمى که دارد، مى تواند بشر را از انحطاط ضعف و نارسایى، به اوج تعالى و پیوند با قدرت الهى برساند.

البته چنان که جسم براى انجام برخى از وظایف حیاتى ناگزیر است مقدارى سختى و مشقت تحمل کند، روح نیز در راه تکوین اخلاق و نمونه هاى عالى آن، مى بایست رنج و زحمتى را بپذیرد. تمام افکار و عقاید و ایده هاى گوناگون در مورد تربیت، بر محور نفس و روح مى چرخد. روح است که تهذیب پذیر است; علو مرتبه پیدا مى کند و صفات عالى انسانیت و مبادى فضیلت را کسب مى نماید وبه کمال معنوى عشق مىورزد، و بالاخره اوست که یک سلسله مقررات اخلاقى براى انسان به وجود آورده که سایر حیوانات هم از آن بى بهره اند و هم بى نیاز.

دانشمند فرانسوى دکتر «الکسیس کارل» مى گوید:

«باید عادت کنیم تا به همان دقتى که نور را از ظلمت و صدا را از سکوت بازمى شناسیم، خوبى را از بدى تمیزدهیم، وانگهى موظف شویم که از بدى پرهیزکرده و خوبى کنیم، ولى پرهیز از بدى مستلزم یک ساختمان بدنى و روانى خوب است، رشد غایى جسم و جان جز به کمک تزکیه نفس ممکن نمى شود; براى کسانى که جویاى تعالى روانى اند، هیچ افراطى مجاز نیست. نظم درونى همیشه پاداش خود را مى گیرد، این وضع فیزیولوژیکى و روانى، رکن ضرورى شخصیت را مى سازد و همچون فرودگاهى است که روان مى تواند از آن اوج بگیرد....

جاده تعالى در طول قرون به بالا کشیده مى شود. در حین مسافرت، رهروان اغلب در مرداب ها مى لغزند یا در پرتگاه مى افتند و یا در کنار چمن، لب رودخانه مى مانند و براى همیشه مى خوابند... مع هذا باید کوشش را ادامه داد و بعد از هر سقوطى دوباره به پا خواست، و کم کم شوق و ایمان و اراده خواستن و روحیه

کمک متقابل و ظرفیت عشق و بالاخره وارستگى را به دست آورد» (1) .

جهان امروز فاقد نظم و تعادل دقیق درزیست فردى و اجتماعى و جسمى و روانى است; وقتى بشر ویژگى هاى انسانى خود را معطل گذارد و جنبه هاى لطیف و حساس و زنده وجودش را که لازمه خلافت بى نظیر و بدیع او در صحنه جهان است، سرکوب نمود ـ و با این که او انسان آفریده شده، شرافت خویش را انکارکرد و سرشت طبیعى و فطرتش را لگدمال ساخت، و بالاخره برنامه زندگى را بر اساس هواپرستى تنظیم کرد ـ در چنین وضعى که هستى خودش را نقض مى کند، و از منطق وجود خویش منحرف مى شود، حتمى است که فطرت خداداد، غرامت این طرز تفکر غیراصولى و رفتار نابخردانه را هرچه شکننده تر از وى بازمى ستاند و از او به سختى انتقام مى گیرد.

هم اکنون بشر از این بابت غرامت سنگینى مى پردازد، و براى پرداخت آن، از آرامش و خوش بختى و ویژگى هاى خود مایه مى گذارد. اثر این نابسامانى ها و کجروى ها به صورت انحرافات گوناگون و جرایم مختلف پدیدار گشته است; شاید در اجتماعات بشرى دقیقه اى نگذرد که یک جرم بزرگ یا جنایت و بى عفتى و تجاوز و سرقت و... روى ندهد; این مسأله یکى از بزرگ ترین گرفتارى هاى ملل جهان است، باید آن را یک مشکل بزرگ انسانى به شمار آورد، که سراسر روى زمین را فراگرفته است. هزینه هاى بسیارى که سالیانه به منظور جلوگیرى از جرایم و جنایات و یا تعقیب مجرمان و محکومیت و کیفر آن ها صرف مى شود، رقم سرسام آورى را تشکیل مى دهد.

یکى از عوامل شیوع قساوت، و بى اعتنایى در روابط انسانى، و بى حسى روز افزون وجدان هاى اخلاقى در جامعه غرب را باید در طرزتفکر برخى از مربیان و فلاسفه آنان جستوجو کرد. «نیچه» فیلسوف معروف آلمانى فلسفه خود را بر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . راه و رسم زندگى ، ص 99 و 100 .

اساس بى رحمى و برترى نژادى پایه گذارى نمود، و از این راه چه خونریزى هاى وحشیانه و جنگ هاى خانمان سوزى که در قرن اخیر به وقوع نپیوست; این است منطق این فیلسوف غربى:

«باید رأفت و رقت قلب را دورانداخت; رأفت از عجز است، فروتنى و فرمان بردارى از فرومایگى است، حلم و حوصله و عفو و اغماض از بى همتى و سستى است; نفس کشتن چرا؟ باید نفس را پرورد، خود را باید خواست و خود را باید پرستید، و ضعیف و ناتوان را باید رهاکرد تا از میان برود».

 

بررسى علل جنایات

با بررسى علل ارتکاب جنایات و روحیات بزهکاران باید دید که آیا جانیان فطرتاً چنین آفریده شده اند؟ کسانى که به انواع مفاسد اخلاقى آلوده اند و دست به جرم و جنایت مى زنند با همین سرمایه جنایت کارى متولد شده اند؟ یا این که سرچشمه تبهکارى هاى آنان بیمارى روانى است؟ و چگونه مى توان به درمان آن اقدام کرد؟.

برخى از متخصصان فن معتقد شده اند که دسته اى از افراد جانى و تبهکار، اساساًجانى متولد مى شوند و ارتکاب جنایت در طبیعت آنان نهفته است; این گونه افراد حتى مشخصات ظاهرى غیرطبیعى دارند و به خوبى از سایر افراد قابل تمیز و تشخیص هستند و به اصطلاح «جانى بالفطره» مى باشند. جرم شناس معروف ایتالیایى «لومبروزو» روى همین عقیده خود پافشارى زیادى داشت. نظریه وى طرف داران زیادى پیداکرد و توجه بسیارى از نویسندگان عصر خود را جلب نمود.

بى شک انسان موجودى پندپذیر است; او با اراده خود به اجراى پاره اى از

امور مى پردازد و از انجام یک سلسله امور دیگر خوددارى مى کند; ضرورتاً بایستى چنین موجودى داراى اراده و اختیار باشد، و گرنه بیهوده است به موجودى که مقهور و مجبور است و از خود هیچ گونه اختیارى ندارد و بر سرنوشت خویش حاکم و فرمانروا نیست، پند و اندرز داد و او را راهنمایى کرد و دانشمندان صلاحیت دار، بشر را عملا آزاد شناخته و مسؤول اعمال خود دانسته اند.

علماى اخلاق که تلاش ارشادى خود را براى سعادتمندساختن آدمى دنبال مى کنند و هدف نهایى را در شادکامى انسان ها مى جویند، کلیه تعلیمات اخلاقى خود را بر اساس همین شیوه، یعنى دستور به انجام یا اجتناب و پرهیز از یک سلسله امور قرار داده اند و به او تکلیف مى کنند که براى کسب سعادت خویش نکاتى را فراگیرد، و از انجام یک رشته کارها اجتناب نماید.

اگر وضع کودکان دشوار که در تیمارستان ها، زندان ها و دارالتأدیب ها به سر مى برند، مورد تحقیق قرارگیرد، روشن مى شود که اینان در دامن خانواده اى آلوده یا غافل پرورش یافته اند و شخصاً به تجربه، پاکى را نشناخته اند.

گروهى که از ارتکاب هیچ جرمى روگردان نیستند و دست خود را به جنایات و تبهکارى ها مى آلایند، غالباً کسانى هستند که در محیط خانواده اى پاى به عرصه وجود نهاده اند که از پرتو عواطف و فضایل اخلاقى گرم و روشن نشده و به انواع مفاسد و پستى ها آلوده بوده است و یا در اجتماع منحط زیست کرده اند و عوامل خانوادگى یا اجتماعى بوده که سبب گردیده است آنان بدى را بر خوبى ترجیح دهند، و به جاى پاکى، راه تبهکارى را برگزینند.

 

ارزنده ترین وظیفه انسان

مهم ترین و ارزنده ترین وظیفه انسان تربیت است. بشر از سپیده دم حیاتش به ارزش تربیت پى برد و به همین علت به تناسب ادراکى که از حقیقتِ وظیفه و رسالت خود در زندگى داشت، قواعد و هدف هایش را متناسب با درجه محیط

نفسانى خویش وضع نمود، هرچند هدف ها و پایه هاى آن گاهى درست و یا در مواردى نادرست بود.

ما تحولات و دگرگونى هاى شگفت انگیزى را که مکتب هاى مختلف جهان در بستر زمان، و تاریخ انسان ها، به وجود آورده و به کلى قیافه زندگى آن ها را تغییر داده اند، به خوبى مشاهده مى کنیم و آن چه در دنیاى خارج با بررسى و مطالعه به دست مى آوریم، ما را به این واقعیت مى رساند که بشر ذاتاً شرور و شیطانى آفریده نشده است. اگر بشر از نظر اصل آفرینش، شرور آفریده شده باشد، همه تلاش هاى پرورشى، بیهوده و بى ثمر مى گردد و کوشش ها و فعالیت هاى همه انبیاى الهى، و رهبران تربیتى جهان، نقش بر آب خواهدشد. اگر جنایت و قتل، و خونخوارى، با سرشت مردمِ «جزیرة العرب» پیوند خورده بود، چگونه امکان داشت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیهوآله انقلابى آن چنان وسیع و دامنه دار در روحیه افراد آن سرزمین به وجود آورد، و ماهیت و ذات آن ها را تغییردهد؟

این درست است که بشر در مراحل اول با نیروها و تمایلات مادى سروکار دارد و از وقتى که به جهان دیده مى گشاید، قواى او یکى پس از دیگرى به مرحله ظهور مى رسند و فعالیت خود را آغازمى کنند، ولى در برابر نیروهاى مادى، براى تعالى و تکامل معنوى، داراى امکانات و استعدادهاى وسیعى است و شوق هایى والاتر از ضرورت ها در وجودش متمکن است، و نیروى وى مى تواند رنگ هاى مختلفى به خود بگیرد و در مجارى مختلف به کار افتد، هرچند این مرحله از مراحل طبیعى انسان دیرتر تجلى مى کند.

ولى به هرحال این عمل امرى است طبیعى، خواست هاى بلند قادرند، دیگر نیروها را براى اهداف خود تسخیر و استخدام نمایند، اما این کار به کمک هاى مؤثر خارجى و توجه و رهبرى نیازمند است، چه اگر کمکى دریافت ندارند، این خواست ها دچار انحراف و کجروى خواهندشد.

 

البته کمک خارجى امرى غیرطبیعى یا فرضى نیست، بلکه جزئى از فطرت بشرى است، همچون تعلیم سخن گفتن به کودک براى این که زبان بازکند، در عین حال استعداد سخن گفتن از روز ولادت با کودک همراه است و قدرتى است طبیعى.

قرآن کریم اصل تکامل و خط سیر انسان را که گرامى ترین پدیده هستى است، چنین ترسیم مى کند:

«یااَیُّهَا الاِنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ اِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ (1) ;

اى انسان تو تلاش مى کنى که با رنج و کوشش به سوى پروردگارت پیش روى و به ملاقات او نایل آیى.»

«وَاَنَّ اِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى (2) ;

و تو به سوى پروردگارت پیش مى روى.»

بشر در فراخناى هستى، براى پرواز به سوى بى نهایت، باید از برنامه هاى انبیاى الهى که یک مکتب تربیتى اصیل و یک فرهنگ جامع است، الهام بگیرد. تا توان هاى الهى در اندرونش بجوشد و بتواند به هدف مطلوب تکامل و نجات و پیروزى نایل گردد.

گوستاولوبون مى نویسد:

«فلسفه پس از رنج هاى پى گیر به این نکته پى برد که به ماوراءالطبیعة راهى ندارد، بنابراین از پیروى دستورات طبیبان روح، که به خصایص روح آدمى دانا و بصیرند و متکفل تکامل معنوى او مى شوند، ناگزیریم. این پزشکان روحانى انبیاى الهى و برگزیدگان خدا هستند، آنان برنامه هاى سعادت بخشى را که از منبع وحى، الهام گرفته اند، براى اصلاح درون بشر ارائه مى دهند، تا بدینوسیله او را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انشقاق ( 84 ) آیه 6 .

2 . نجم ( 53 ) آیه 42 .

به کمالى که شایسته است برسانند».

در مقام شناسایى و معرفى انسان، قرآن کریم هر دو جنبه طبیعت انسانى را خاطرنشان مى سازد (1) .

اشاره قرآن به این واقعیت است که اگر آدمى تحت پرورش اساسى قرار نگیرد، نیروهاى طوفان زاى وجودش پیشروى را آغازنموده، نیروى عقل و وجدان را تضعیف مى کنند، و دیگر احساسات را استخدام مى کنند و مسخر اغراض و مقاصد خود قرارمى دهند. در تکوین و آفرینش انسان بزرگ ترین اعجازى که به کار رفته، همین است که داراى طبیعتى ذوجنبتین مى باشد و لذا از قدرت وى در پذیرش رنگ هاى گوناگون نباید غافل بود، و رهبرى او را در مسیر خاص نادیده گرفت.

على ـ علیه السلام ـ فرمود:

«اِنَّ بِذَوى العُقُولِ مِنَ الحاجَةِ اِلَى الاَدَبِ کَما یَظْمَأُ الزَّرعُ اِلَى الْمَطَر (2) ;

انسان هاى عاقل و خردمند به تربیت احتیاج دارند، بدان سان که کشتزار نیازمند آب باران است.»

اگر قواعد تربیت بر اساس عناصر دیگرى که آن را تعدیل کند، پى ریزى نشود، بلکه نیروى بشر در سطح بى رنگ و به صورت آزاد قرار بگیرد، براى همیشه محکوم به ضرورت هاى نخستین خود خواهدبود.

از این جاست که کلیه اعمال و کردار آدمى خوب یا بد تلقى مى شود و پاداش دریافت مى کند و یا این که مجازات مى گردد. قرآن مى گوید:

«قَدْاَفْلَحَ مَنْ زَکّیها وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّیها (3) ;

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ر . ک : زخرف ( 43 ) آیه 14 ; ابراهیم ( 14 ) آیه 13 ; تین ( 95 ) آیه 4 ; اسراء ( 17 ) آیه 69 .

2 . غرر الحکم ، ص 224 .

3 . شمس ( 91 ) آیه 9 و 10 .

رستگارشد آن کس که نفس خود را از پلیدى ها بازداشت و زیان کار گشت آن کس که خود را به پلیدى و گناه آلوده ساخت.»

مجازات مبتنى بر پایه قدرت انسان در تمیز بین خیر و شر مى باشد، و سقوط مسؤولیت بسته به این است که در شخص نقصى از لحاظ قواى جسمى و یا فکرى وجود داشته باشد، و نظر برخى از مکتب هاى جدید که مجرم را به این علت تبرئه مى کنند که او قربانى مفاسد اجتماع، یا قربانىِ رهبرى منحرف و فاسد مى گردد، و مسؤولیت فرد را با دارابودن نیروى فطرى تشخیص، آفریده اى ناتوان و منفى معرفى مى کنند، نمى توان یک حقیقت علمى شمرد; البته هیچ کس نمى تواند ارزش خطیر و مهم تربیت و رهبرى را انکارکند، و مسؤولیت بزرگى که به عهده اجتماع و محیط است نادیده انگارد، با این که مسؤولیت بین عوامل مختلف مربوط به ارتکاب جرم تقسیم مى گردد، در عین حال معناى این نکته این نیست که از عامل و مرتکب جرم سلب مسؤولیت شود.

تردیدى نیست که دسته اى از مجرمان کسانى هستند که با ارشاد و راهنمایى مختصرى قابل اصلاحند، اینان به نحوى دچار کسالت هاى روحى مى گردند، و جرم هاى آنان از ناراحتى ها و کسالت هاى کم عمق روانى سرچشمه مى گیرد، و یا درنتیجه معاشرت با افراد بى بندوبار و ناپاک، دچار چنین حالتى مى شوند، باید این گونه بیماران را زود دریافت و درمان کرد.

به طور کلى تنها عکس العمل هاى شدید و فشار، براى مبارزه با جرایم نمى تواند سبب ریشه کن شدن بزه کارى ها شود. کیفر مجرم که به منظور رعایت فرد و اجتماع بر مجرم وارد مى شود، لازم است; چون بالاخره مجازات وکیفر نتیجه طبیعى و بازده عمل خود مجرم است، و براى ایجاد توازن و عدالت در جامعه انسانى و این که حیات اجتماعى به خطر نیفتد، ضرورت دارد، ولى
کیفر به تنهایى کافى نیست، از آن لازم تر، بازنگرى در تربیت مجرمان است،
تا خطمشى زندگى نادرست آنان به وسیله تربیت هاى سودمند و ثمربخش

تغییر یابد، و به علاوه روح تجاوز و قانون شکنى به سایر افراد اجتماع سرایت نکند.

 

آیا جانى بالفطره وجود دارد؟

امروز عقیده «لومبروزو» و پیروانش که قائل به وجود جانى بالفطره بودند، از نظر دانشمندان و صاحب نظران فن مردود شناخته شده. وى که به عنوان پزشک در ارتش ایتالیا خدمت مى کرد، این نکته توجه او را جلب کرده بود، که خال کوبى در میان جنایت کاران به فراوانى یافت مى شود، و از همین جا نتیجه گرفت که مجرمان کم تر از افراد عادى حساسیت بدنى دارند و نقصان حساسیت اخلاقى نیز نتیجه نقصان حساسیت بدنى است. او بعداً با تشریح مغز یک راه زن، پى برد که از جهاتى مغز او با مغز مهره داران پست شباهت دارد; این موضوع مقدمه نظریه پیدایش «ظهور صفات ارثى پنهان» شد. «لومبروزو» خصایصى چند را نشانگر خاصیت یادشده مى داند; از آن جمله: موهاى مجعد، چشم هاى مورب، کشیدگى آرواره به جلو، کمانى بودن کامل ابروها، سرى که به طور غیرطبیعى بزرگ یا کوچک باشد، گونه هاى برجسته، گوش هاى بزرگ، ناموزون بودن ابعاد جمجمه یا چهره، پیشانى کشیده به عقب. وقتى در شخصى چندین صفت از این صفات و خصایص جمع باشد، به طور قطع مى توان حکم به جنایت کارى او کرد; این خصایص را او «داغ هاى انحطاط» مى نامید. دکتر الکسیس کارل مى گوید:

«جانى بالفطره که «لومبروزو» بدان معتقد است، وجود ندارد، درحقیقت، بسیارى از جنایت کاران، افرادى طبیعى و عادى به نظر مى رسند و برخى ها هوش فوق العاده اى دارند، و به این جهت دانشمندان جامعه شناس نتوانسته اند با آنان در زندان ها برخوردکنند; راهزنان و سرمایه دارانى که مجلات، هر روز اخبار دستبردها و اعمال تازه آن ها را درج مى کنند، هوش و برخى فعالیت هاى عاطفى

و جمال طبیعى و گاهى نیز عالى دارند، لیکن از موهبت اخلاق محرومند; بنابراین در میان ما فراوانند کسانى که فقط بعضى از فعالیت هاى روانى در ایشان تظاهر مى کند; این آشفتگى و نامتعادلى دنیاى شعورى یک از مشخص ترین کیفیات عصر ماست، با آن که در راه تأمین سلامتى جسمِ ساکنان شهرهاى بزرگ موفقیت هایى به دست آمده، مع هذا با وجود صرف مبالغ گزاف براى تعلیم و تربیت، پرورش این فعالیت هاى فکرى و اخلاقى ممکن نشده است، حتى میان افراد برجسته اجتماع امروزى، تظاهرات شعورى اغلب فاقد هماهنگى و قدرت است، اعمال اصلى در آنان بد گردآمده و ماهیت خوب و شدّتِ کافى ندارد، و گاهى یک یا عده اى از آن ها را اصلا فاقدند.

مفیدترین و خوش بخت ترین مردم کسانى هستند که فعالیت هاى فکرى و اخلاقى ایشان با یکدیگر هماهنگ و متعادل باشد; آن چه موجب برترى و تفوق معنوى این دسته بر دیگران مى شود، کیفیت فعالیت ها و تعادل رشد آن هاست; هدف مساعى ما در تعلیم و تربیت باید پرورش افراد جامع و متعادل باشد، چه فقط بر روى اینان مى توان تمدن بزرگ و استوارى را پایه نهاد» (1) .

یکى از روان شناسان معاصر مى نویسد:

«امروز دیگر این مطلب از لحاظ علمى و فلسفى ثابت و مسلم شده است، وجاى کم ترین تردیدى در آن باقى نیست که «آدم بد وجود ندارد، فقط آدم مریضوجوددارد.» اهمیت درک این مطلب به قدرى است که بدون مبالغه مى شود گفت: در دنیا از اول خلقت بشر تاکنون هیچ کشفى و هیچ اختراعى به اندازه این موضوع در سعادت بشر مؤثر نبوده و نخواهدبود; یعنى روزى که مردم این حقیقت را واقعاً درک کنند، و اساس سازمان جامعه و دستگاه هاى گرداننده آن بر روى این حقیقت مُسَلَّم استوارشود، قسمت اعظم رنج ها،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انسان موجود ناشناخته ، ص 150 .

بدبختى ها، دشمنى ها، کشمکش ها و مجازات ها تعدیل خواهدشد; چرا؟ براى این که وقتى بر همه معلوم شود که مثلاً: خست، حسادت، ترس، حیله گرى، اجحاف، تَلَوُّن خُلق، بى انصافى و صدها عیب دیگر از این قبیل، نتایج منطقى «آزارهاى روحى» است، و عیناً مثل زکام و گلودرد، و سوءهاضمه وغیره، قابل علاج است; آن روز دو نتیجه قطعى و مهم و مفید حاصل خواهدشد: یکى این که خود این اشخاص «مریض» که امروز آن ها را «بد» مى خوانند، آنوقت با کمال امیدوارى به معالجه خواهندپرداخت، و آدم هاى سالم و خوبى خواهندشد; دوم این که ] دیگر  [ مردم به این اشخاص به نظر «بد» و با حالت بغض و عناد نگاه نمى کنند، بلکه به نظر «مریضِ» بیچاره قابل ترحمى خواهند نگریست و لازم به گفتن نیست که تفاوت این دو نظر و نتایج آن از زمین تا آسمان است.

هم اکنون در غالب مدارس ملل مترقى، و حتى در زندان ها همین اصول حکمفرماست، و همین روش را کم کم به کار مى برند و نتایج بسیار مفیدى از آن مى گیرند; وظیفه نویسندگان بشردوست است که این حقایق فوق العاده مفید را هرچه بیش تر منتشر سازند، تا تمام جامعه هاى دنیا از آن بهره مند شوند» (1) .

این نظریه علمى و فلسفى که به دنیاى علم و دانش امروز نسبت داده شده، در متون دینىِ اسلامى سابقه چهارده قرن پیش دارد.

قرآن کریم گروه منافقان را به علت نفاق و دورویى و آزار و کینه توزى هایشان بیمار معرفى مى کند:

«فِى قُلُوبِهِمْ مَرَض (2) ;

در دل آن ها یک نوع بیمارى وجوددارد.»

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . روان کاوى ، ص 7 .

2 . بقره ( 2 ) آیه 10 .

بعضى از اخلاقیون و پیروان مذاهب، باطن انسان را ناپاک و آلوده معرفى مى کنند.

«جان دیوئى» مى گوید:

«مثلى است معروف که مى گویند: سگى را اول بدنام کنید، و بعد دارش بزنید، کسى اعتراضى نخواهدکرد. خوى انسانى، پیوسته از طرف اخلاقیون حرفه اى به منزله سگى هار تلقى گردیده و به بدنامى معرفى شده، و همواره مورد انواع و اقسام ملامت ها قرار گرفته است، بدون آن که کسى زبان به اعتراض گشاید; اگر درست به تاریخ اخلاق بنگرید، مشاهده مى کنید، خوى بشر با تردید و وحشت و بدبینى، نگریسته شده، و از آغاز به چنان صورت زشت و گستاخى، درآمده است.

کار اخلاق تنها منحصر به یافتن راه هاى تسلیط بر این طبعِ سرکش گردیده است، تا به حدى که عده اى عقیده دارند; هرگاه خوى انسانى این همه نقص و ضعف و عوامل انحطاط نداشت، اخلاق اساساً وجود خارجى نمى یافت.

برخى از نویسندگان که اندکى عمیق تر فکر کرده اند، این لجن مال کردن خوى آدمى را به پیروان مذهب و مؤمنان متعصب، نسبت مى دهند و مى گویند: اینان براى این که بارى تعالى را بیش از پیش تجلیل کنند، آدمى را تا آن جا که میسر بوده است، پست و خفیف وانمود کرده اند. انصافاً هم این سخن تا اندازه اى درست است، زیرا بدون شبهه، اهل دین بیش از کفار و بى دینان، آدمى را به نظر بد مى نگرند، و حال آن که این بدبینى آنان بسیار بى مورد است; زیرا هرگاه خوى آدمى تا این حد بد است، چگونه آنان به ادعاى خودشان نفس خویش را تزکیه مى کنند و به ارشاد دیگران مى پردازند» (1) .

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اخلاق و شخصیت ، ص 18 .

 



فطرت پاک و بى آلایش

پیامبر گرامى اسلام فرمود:

«کُلُّ مولود یُولَدُ على الفطرةِ حتّى یَکونُ اَبَواهُ یُهَوِّدانِه او یُنَصِّرانِه (1) ;

هر نوزادى با فطرت پاک و بى آلایش زاییده مى شود، و این پدر و مادرند که او را یهودى یا نصرانى بار مى آورند و تربیت مى کنند و در لوح نقش پذیر او، عقاید مذهبى و روش فکرى والدین اثر مى گذارد».

على ـ علیه السّلام ـ به فرزندش فرمود:

«وَاِنّما قَلْبُ الحَدَثِ کَالاَرضِ الخالیةِ مااُلقِىَ فیها مِنْ شىء قَبِلَتْهُ فَبادَرتُکَ بِالادبِ قَبلَ اَنْ یَقسُوَ قَلبکَ وَیَشتَغِلَ لُبُّکَ (2) ;

دل جوان مانند زمینى است، که خالى از هر گیاهى باشد; هر بذرى که در آن افشانده شود مى پذیرد، فرزندم! از دوران کودکى ات در پرورش تو اقدام کردم، پیش از آن که قلب نقش پذیرت سخت شود، و عقلت را مسائل مختلفى اشغال نماید».

گذشته از این که آدمى هرگز با سرمایه جنایت کارى متولد نمى شود، در ساختمان وجود هر انسانى نیرویى نهفته است که او را به جانب نیکى جذب مى کند و هرگاه از سیر اصلى خود منحرف گردد، به سوى حالت نخستینش بازمى گرداند و به اصطلاح فلاسفه در هر طبیعت که به «قسر» (3) گرفتارشود، میلى براى بازگشت به حالت طبیعى پدیدمى آید.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . علامه مجلسى ، بحار الانوار ، ج 2 ، ص 87 .

2 . نهج البلاغه فیض الاسلام ، نامه 31 .

3 . « قَسر در مقابل طبع و مرادف با جبر است و حرکت قسرى ، حرکت بر خلاف میل را گویند و حرکتى که از خارج بر اجسام تحمیل شود » . ( سید جعفر سجادى ، فرهنگ معارف اسلامى ، ج 3 ، ص 1479 ) .

از زمان هاى بسیار دور، گروهى از فلاسفه احساس مى کردند که عقل نظرى عالى ترین نیروى نفسانى بشر است، در صورتى که میزان درک این نیرو، محدود و ضمانت اجرایى اش فوق العاده زیاد نیست; پاى عقل نظرى در برخى از امور همچون داورى هاى عادلانه، نکوهش مجرم و گناهکار، صدور اوامر سعادت آفرین، لنگ است و به همین سبب باید نیرویى مستقل در نهاد انسان ـ که منشأ بسیارى از نیکى ها و فداکارى ها و کمال جویى اوست ـ وجود داشته باشد، تا بتوان کردار اخلاقى وى را توجیه نمود.

قرآن مجید اعلام مى دارد که علاقه و میل به ایمان و همچنین نفرت از گناه و نافرمانى، در نهاد بشر قراردارد; و نه تنها خداوند سرشت آدمى را با عقیده به مبدأ آمیخته، و حس خداشناسى را به وى عنایت کرده است; بلکه قلوب و دل هاى آدمیان را به خوبى ها آراسته، و فطرى بودن انزجار از عصیان و فسق و بدى ها را گوشزد فرموده است، به طورى که به طور ناخودآگاه روح به سوى یک سلسله فضایل انسانى جذب مى شود.

«وَلکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ اِلَیْکُمُ الایمانَ وَزَیَّنَهُ فى قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ اِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ (1) ;

خداوند ایمان را محبوب شما ساخت و آن رادر دل هایتان بیاراست، و کفر و گناه و بدى ها را زشت و نفرت انگیز گردانید.»

به گفته خواجه شیرازى:

این همه مهر و وفایى که میان من و توست *** با خود آوردم از آن جا، نه به خود بربستم

برتر اندراسل مى گوید:

«فکر قدیم این بود که فضیلت اساساً مبتنى بر اراده است و فرض مى شد که

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حجرات ( 49 ) آیه 7 .

وجود ما آکنده از تمایل هاى بد است، و آن را با یک قوه مجرد، که اراده باشد، نظارت مى کنیم، و ظاهراً ریشه کن کردن این تمایل هاى بد محال به نظر مى آمد، و آن چه که در این مورد مى توانستیم انجام دهیم، فقط نظارت بر آن ها بود.

اوضاع و احوال، کاملاً شبیه اوضاع و احوال جانى و پاسبان بود. هرگز به تصور کسى نیامده است که یک اجتماع ممکن است از افراد مستعد جانى خالى باشد، ولذا به ترین کارى که ممکن بود انجام شود، ایجاد نیروى کافى شهربانى بود، به طورى که بیش تر مردم از ارتکاب جرم بترسند و چند استثنایى که پیدا مى شود، مرتکب گرفتار و مجازات گردد، ولکن روان شناسى جنایى جدید به این نظریه قانع نمى شود و عقیده دارد که به وسیله ت


 

قید و آزادى

در چنین مواردى مسأله برترى قید یا آزادى مطرح نیست، بلکه مسأله در برترى میان یک قید است نسبت به قید دیگر، و به عبارتى، در یک کفه، قید، و در کفه دیگر آزادى نیست; بلکه موضوع آزادى با آزادى دیگر درکارست. بشر آزاد است میان حریت انسان و حیوان یکى را برگزیند، قیود بشر، عقیده و اخلاق و فضیلت است، و قیود حیوان غرایز و شهوات پایان ناپذیر; آن کس که به نداى هوس هاى نفسانى پاسخ مثبت مى دهد، و بدون توجه به نتیجه امر، مطیع و منقاد آن هاست، آزادى یافته، یعنى زمام ضوابط انسانیت را گسیخته و از قید مذهب و اخلاق و انسانیت آزاد شده است; او نیروى مقابله با فریب هاى نفس را ازدست داده، و دیگر نمى تواند در برابر نیروى غرایز مقاومت کند; این منطقِ فریبنده، یعنى منطق آزادگردیدن از تمام قیود، براى تحقق بخشیدن به خواست هاى غریزى یک منطق حقیقى نیست. بشر در چنین شرایطى بدون توجه و به طور ناآگاهانه، هستى خود را نقض مى کند و از منطق وجودى خویش منحرف مى شود; سرنوشت وى در آخر راه نیز سقوط و نابودى حتمى است.

اما انسانى که با خدا پیمانى محکم بسته، و در زندگى به فکر نقض آن نیست، انرژى خویش را با عزمى راسخ و قلبى قوى در مسیرى به کار مى گیرد که اراده کرده است; به هر میزان نیروى ایمان در او بیش تر رسوخ داشته باشد، بر عهد و پیمانش استوارتر است. در برابر انگیزه هاى نیرومند احساس آزادى واقعى مى کند; یعنى از فشار هوس ها و انقیاد و تسلیم در برابر جاذبه و کشش آن ها آزاد است. اگر انسان بخواهد تلاش و کوشش شرافتمندانه اى براى کسب آزادى به عمل آورد، تا نیروى فعالى در جهان هستى شود، و با سیر در جاده کمال به جایى برسد که در خور شأن اوست، هرگز منطقى را که با مقام و موقعیت حقیقى انسان سازگارنیست، نخواهدپذیرفت.

 

بخش مهمى از دستورات مذهبى، مربوط به کنترل و تعدیل غرایز و پرورش روحیات عالى است; چه نیرویى جز ایمان ـ که در قلب و دل شخص دیندار جادارد ـ مى تواند به غرایز حیاتى اعتدال بخشد و تحت تأثیر معنوى خود، بشر را از کجروى ها بازدارد؟.

براى جلوگیرى از اختلال نظم و توسعه جرایم و جنایات و صیانت اجتماع از گزند تجاوزها و قانون شکنى ها، یک احساس مسؤولیت درونى مى خواهد، سرچشمه این احساس مسؤولیت، ایمان است، که قدرت دارد، رفتار و حالات و افکار آدمى را کنترل کند; اسلام از راه ایجاد ایمان به خداوند در مردم و تربیت و اصلاح وضع زندگى اجتماعى و اقتصادى، به منظور پیشگیرى از جرایم و تباهى ها تدابیر لازم را اتخاذکرده، و بهترین شیوه را داراست: از یک سو عالى ترین نوید پاداش را به نیکوکاران مى دهد و از سوى دیگر بالاترین مجازات را براى کسانى که تحت تأثیر طغیان غرایز، تن به آلودگى ها و پلیدى ها داده اند، گوشزد مى نماید; همین شیوه سبب مى شود که انسان با علاقه فراوان به سوى کمالات اخلاقى برود و هراس از کیفر، او را از صفات زشت و ناپسند بازدارد.

 

عادت و نقش مخرب یا سازنده آن

جنبه هاى مثبت و منفى عادت، در تکامل و ترقى و یا انحراف و انحطاط بشر، نقشى اساسى دارند; با سیر و بررسى در تواریخ، به این حقیقت مى توان واقف شد که عادت عامل مهم و مؤثرى در تعیین سرنوشت ملل و جوامع بشرى داشته است; نیروى مقاومت روحى در برابر رویدادهاى ناگوار، و مشکلات و دشوارى ها و مصونیت طبیعى در مقابل جنبه هاى منفى حوادث، و خنثى کردن آثار آن، نتیجه جنبه هاى مثبت عادت روانى است.

اما دامنه زیان هاى ناشى از جنبه هاى منفى عادت بسیار وسیع و گسترده، و خساراتش غیرقابل جبران است; پس همان گونه که عادت از لحاظِ

قابلِ تحمل نمودن مصایب ناگوار و خنثى ساختن جنبه هاى منفى آن ها نقش مهمى ایفامى کند، یک عامل نیرومند نیز از لحاظ نابودکردن آثار مثبت و مفید واقعیات مسلم، نسبت به روح انسانى به شمار مى آید.

عادت منفى مانع درک ارزش واقعى اشیا و بسیارى از اصول و قوانین جهان مادى و معنوى، و نکات مفید و هدایت کننده است و نمى گذارد که انسان واقعیات را از روى بصیرت ببیند و اهمیت آن ها را احساس کند، براى روشن شدن این مسأله نیازى به ذکر مسائل عمیق و دقیق علمى نیست، اغلب روشن ترین و مهم ترین پدیده هاى حیرت انگیز در نظام آفرینش، به علت انس افکار عمومى با صورتِ ظاهر قوانین طبیعت، قرن ها براى بشر ناشناخته بود. بسیار اتفاق افتاده که با یک لحظه تفکر و توجه خاص درخلاف مسیر عادت، کلید رمز موفقیت هاى بزرگ به دست آمده، و راه ترقى و پیشرفت به روى بشر گشوده شده است.

ممکن است علم نیز به مانع وعایق روحى برخوردکند و ارزش خود را از دست بدهد و از لحاظ اثر با جهل و نادانى در سطح یکسانى قرارگیرد; زیرا عادت منفى موجب انحراف در کردار و مانع ادامه اثر معنوى و خاصیت ضمانت اجرایى علم به مرحله عمل است; دانایان بسیارى هستند که آن چنان در محاصره عادت مرموز خود قرارمى گیرند، که دیگر قادر نیستند دانش و بینش خویش را در صحنه زندگى، بر کردار و رفتار خود پیاده کنند، و در اصلاح و بهبود وضع دیگران به کار گیرند، و یا با داشتن نیروى مقابله کافى، مانع جریان امورى گردند که 100% به مفاسد و زیان هاى آن آگاهند; این تاریکى و غفلت، ناشى از عادت روانى است، که به مقاومت منفى در برابر عقل و دانش منجر مى گردد و انسان را در مسیر تکامل حیات روحى متوقف مى سازد.

چه بسا پزشکان متخصصى که در رشته خود به پیشرفت هاى قابل توجهى نایل شده اند، با این وصف، دانشى که اندوخته اند، از لحاظ قدرت معنوى بى اثر گردیده و علم آنان در مقام عمل و تصحیح رفتارشان، ضمانت اجرایى خود را

ازدست داده است.

از نظر اسلام تمام امتیازات در انحصار علم نیست; بلکه اسلام دانش را مبنایى براى معرفت قرارمى دهد و آن را از وسایل نیل به کمال و ارتقاى معنوى مى شمارد; زیرا این فضیلت غیرفعال و صامت، به جز مراحل کمال و مراتب معرفتى آن به خودى خود قادر نیست در زمینه روحى، حالت فعال و مؤثرى به خود بگیرد.

قرآن کریم از دانایان بى کردار چنین انتقاد مى کند:

«یااَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مالاتَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَاللّهِ اَنْ تَقُولُوا مالاتَفْعَلُونَ (1) ;

اى کسانى که ایمان آورده اید! چرا چیزى به زبان مى گویید که در مقام عمل خلاف آن رفتار مى کنید؟ این عمل که سخنى بگویید و خلاف آن رفتارکنید، خدا را بسیار سخت به خشم و غضب مى آورد.»

اوامر اسلام بر تفکر و تعقل در هر موقعیت و موردى، اهمیت اندیشه را هم در پیشگیرى از ابتلاى احتمالى به عادات منفى و هم به منظور افزایش قدرت مقاومت و پایدارى در برابر عادات نکوهیده و مبارزه با آثار سوء آن ها آشکار مى سازد; تفکر و اندیشه در جهت عکس نیروى هر نوع عادتى، درواقع یک فعالیت و مجاهده ثمربخشى است، که دایره بصیرت را توسعه مى دهد و عامل مهمى در تقویت اراده محسوب مى گردد; چون انواع انحرافات در زمینه هاى مختلف، نتیجه عدم تفکر صحیح و منطقى است، و اساساً به علت عدم دقت و سهل انگارى در امر تفکر است که بسیارى از افراد شاهراه هدایت را رهانموده و طریق گمراهى را درپیش مى گیرند; لذا به خوبى مى توان دریافت که چرا اسلام «تفکر» را به تنهایى، بالاترین مرحله عبادت قرارداده است، به طورى که یک

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صف ( 61 ) آیه 2 و3 .

ساعت تفکر اصولى را بر عبادت هاى هفتادسال ترجیح مى دهد.

این نوع تفکر، عامل اساسى براى درهم کوبیدن اساس غفلت و جهالت است و حجاب هاى میان روح آدمى و حق و حقیقت را از میان برمى دارد، و ایمان را در اعماق قلب، محکم و ریشه دار مى سازد، و بدینوسیله، دیگر زمینه اى براى ورود بدعت ها و سنت هاى غلط و اِعمال نفوذِ عوامل مخالف به کانون جان انسان باقى نخواهدماند.

وقتى شخص بر اثر تعقل و تفکر، به یک معنى و حقیقت مسلمى دست یافت، اراده اى که حاصل تفکر صحیح است ـ نه تخیلات بى اساس ـ قادر خواهدشد کردار و رفتار او را زیر کنترل قراردهد.

از راه تفکر، دانش غیرفعال به دانش فعال مبدل مى شود و به صورت مفاهیم و معانى مؤثرى احیا مى گردد و آن گاه مى تواند منشأ اثر فراوانى گردد.

صفات ناپسند یا مزیت هاى برجسته اخلاقى که در باطن آدمى به علت ممارست و تمرین ریشه مى زنند، در عین حال که اکتسابى هستند، همچون خصایصِ طبیعى و ذاتى، دامنه دار و پرنفوذند. وقتى مصنوع عادت به صورت خلق و خوى ثابت درآمد، و در مجارى غرایز به جریان افتاد، فعالیت هاى درونى را تحریک مى کند، و شخص را با شدت و قدرت به مسیر خود مى کشاند.

امام یازدهم مى فرماید:

«رَدُّ المُعتادِ عَن عادتِه کَالمُعجزِ;

شخص معتاد را از عادت خود برگرداندن چیزى شبیه اعجاز است.»

«مان» در اصول روان شناسى مى گوید:

«عاداتى که در آغاز، تحت تأثیر انگیزه اى به وجود آمده اند، ممکن است حتى پس از این که آن انگیزه از میان رفته است به جا بمانند; در این موارد باید گفت

عادات خودبه خود به صورت سائقه درآمده اند، این امر را خودمختارى کنشى خوانده اند، در این موارد به جاى این که عادات تابع نیازمندى ها یا امیال و آرزوهاى شخص باشد، از آن ها جدا شده و نوعى خودمختارى به دست آورده اند.

براى رفع نیازمندى هاى خود مى آموزیم که روش خاصى را به کار بریم، این روش خاص ممکن است چنان جاى گزین شود که نتوانیم آن نیازمندى را هرچند ممکن باشد، به طریق دیگرى رفع کنیم; این موقع مى گوییم به آن راه و رسم عادت کرده ایم; عادت، ما را در راه معینى مى اندازد که ناچاریم از آن راه برویم و اغلب خارج شدن از آن راه دشوار است. این پدیده را نیروى عادت گویند و مانند آن است که عادت، خود انگیزه یا سائقه ثانوى شده باشد.

اشخاص، گاه عادات خود را عوض مى کنند و گاه پیشامدها به کلى زندگى آنان را در مسیر جدید مى اندازند، اما منکر نمى توان شد که آدمیان در مقابل چیزهاى نو مقاومت نشان مى دهند، و از تغییر و تبدیل وحشت دارند; کسانى که مى خواهند رفتار آدمیان بزرگسال را تغییردهند، نباید از این نکته غافل باشند» .

 

روشى که اسلام درپیش گرفت

عادت با این که در فطرت انسان یک موهبت است که بخش مهمى از کوشش هاى او را در میدان هاى ابتکار و ابداع به جریان مى اندازد، ولى با همه عظمتى که داراست، اگر آدمى از آگاهى کامل برخوردار نباشد و عادت به صورت یک کشش فریبنده و گمراه کننده درآید، روح را به تباهى و فساد مى کشاند.

وقتى که اسلام بر دنیاى جاهلیت طلوع کرد، انواع عادات زیان بخش
ـ که هریک به تنهایى مایه تباهى و سقوط یک ملت به شمار مى رفت ـ بر آن

محیط حاکم بود.

در آن عصر تاریک که شعور و ادراک انسان تحت تأثیر عادات ناروا و خوهاى زشت و پلید مسخ شده بود، اسلام با یک جهش بزرگ که از هر لحاظ جالب و در نوع خود پدیده اى بى سابقه مى توان شمرد، اجتماع غفلت زده و خواب آلود را بیدارساخت و مردم را به ترک عادات و رسوم غلط و بدعت هاى خلاف عقل و وجدان فراخواند.

اجتماعى که در انواع موهومات و سنت هاى جاهلانه غوطه مى خورد، با دریافت تعالیم گران قدر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه وآله که خود از قید سنن بى اساس و غلط محیط، رها و آزاد و دور از استیلاى هر نوع عادت اکتسابىِ تحمیلى پرورش یافته بود، همه رسوم و آداب اجدادى خود را ترک کرد و راه و رسم نوینى عارى از تسلط سنت ها و بدعت هاى اجتماعى ـ که سعادت و نیک بختى او را دربر داشت ـ درپیش گرفت.

شیوه رهبر عالى قدر اسلام، در نجات بشر از بند اسارت رسوم محیط ـ که به علت خوگرفتن به آن آداب، حواس ظاهرى و باطنى و عقل و بینش آن ها مسخ،و راه سیر تکامل به رویشان بسته شده بود ـ این بود که به زبانى ساده، موانعو حجاب هاى روحى بسیارى را، از جلو دیدگانشان برداشت، و توجه افراد را به دلایلى مشهود و محسوس جلب کرد، و با واردآوردن تکانى شدید به عقل و افکار عمومى، رشته هاى از هم گسیخته تفکرشان را به کمک براهین و دلایل متقن به هم پیوست، و از این راه به درک واقعیات و مسلمات عقلى و کشف حقایق رهنمون گردیدند.

بالاخره به وسیله همین جهش بزرگ و تاریخى، لکه هاى ننگین موهومات و خرافات، از دامن آن اجتماع زدوده شد، و بشر از ضلالت و جهالت مُسَلَّم نجات یافت.

در آن عصر ظلمانى هیچ عاملى در برابر بدعت هاى زیان بخش وجودنداشت

تا رشته موهومات را به گسلد، و مطالعه و دقت در ماوراى سنت هاى موجود را مقدورسازد و عقل و بصیرت آدمى را با واقعیات پیونددهد.

اسلام قبل از آغاز به ساختن یک جامعه خوش بخت، تاکتیک خاصى را درپیش گرفت: ابتدا هر عادتى را ـ چه آن هایى که به اساس عقیده و فکر بستگى داشت و چه آن هایى که به عمل و کردار مربوطمى شد ـ ازمیان برد، و هرکدام از آن ها را به نسبت خطرات و زیان هایى که دربر داشت، یا بى درنگ چون شرک به خدا با انواع وابستگى هایش، با ضربتى قاطع ریشه کن ساخت، و یا براى محو عادات ناپسند اجتماعى ـ که گذشته از تسلطشان بر ادراکات و افکار عمومى، به اوضاع و احوال اقتصادى هم پیوند خورده بود، مانند بردگى، رباخوارى، میگسارى ـ راه تدریج و مدارا را درپیش گرفت، و با اقدام مرحله به مرحله، پیش رفت و بدینوسیله مردم مالک نفس خود شدند و زمینه براى تزکیه نفوس و تعالى روانى به طور کامل آماده شد و این، ثمربخش ترین روش براى سازندگى افراد یک جامعه است.

«الکسیس کارل» دانشمند معروف فرانسوى مى نویسد:

«قبل از هرچیز باید موانعى را که براى پرورش روانى ما در کار است ازمیان برداشت، پیش از آن که در جاده تعالى به جلو برویم، باید عادت و عیوبى را که تعالى روانى را فلج مى کنند، ترک گفت; وقتى که این موانع از میان برداشته شد، چه بایدکرد؟ از آن پس باید تعالى روانى را بر وفق تمایلات اصلى زندگى آغازکرد.

آدمى این امتیاز عجیب را دارد که مى تواند اگر بخواهد، جسم و جانش را به کمک شعور خود بسازد، براى این بنا تکنیک خاصى ضرورى است، مى توان راه اداره خود را آموخت; همان طورى که مى توان طرز هدایت یک هواپیما را یادگرفت، فقط کسانى که مالک نفس خویشند، مى توانند این تعلیم را شروع کنند. براى تعالى روانى، دانشمند یا هوشمندبودن ضرورى نیست، کافى

است که آن را بخواهند، بلاشک هیچ کس قادرنیست که به تنهایى این راه را به پیماید و همه کس در لحظه اى از زندگى به راهنمایى و اندرز دیگران نیازمندند. ولى در پرورش و تنظیم فعالیت هاى فکرى و عاطفى که جوهره شخصیتند، از کسى نمى توان مددگرفت.

نخستین اصل، پرورش قواى عقلانى نیست، بلکه بناى تاروپودى عاطفى در خویشتن است، که تکیه گاه تمام عوامل دیگر روانى باشد، ضرورت حس اخلاق، کم تر از لزوم حس بینایى و شنوایى نیست» (1) .

على ـ علیه السّلام ـ مى فرماید:

«غالِبُوا اَنْفُسَکُم على تَرکِ الْمَعاصى، یَسْهُلْ لَکُمْ مَقادَتُها الى الطاعات (2) ;

ابتدا با ترک گناهان و آلودگى ها بر نفوس خود مسلطشوید، تا آن گاه کشاندن نفوس خود به سوى بندگى و فرمان بردارى از حق، به سادگى براى شما امکان پذیر گردد».

«غالِبُوا اَنْفُسَکُم على تَرکِ العادات وَجاهِدُوا اَهوائَکُم تَمْلِکُوها (3) ;

به وسیله ترک عادات بر نفوس خود مسلطشوید، با هوس هایتان پیکارکنید، تا تحت اراده نیرومند شما درآیند».

اسلام براى تربیت نفوس بشر و اجراى برنامه هاى سعادت بخش خود از عادت به عنوان یک وسیله مؤثر استفاده مى کند، و هنگامى که پیوند زنده اى میان قلب مردم و خدا ایجادنمود، و بذر نیکى و فضیلت را در نهاد آن ها پاشید، آن را تبدیل به عادت مى کند; همه عادات مذهبى از خواست و علاقه باطنى و از اندرون نفس آغازمى گردد، سپس همین تمایل قلبى به کردار مشخص و عملى که داراى حدود و خصوصیات روشن است مبدل مى شود، و به تدریج به صورت عادت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . راه و رسم زندگى ، ص 98 و99 .

2 و 3 . غرر الحکم ، ترجمه محمد على انصارى ، ص 508 .

آگاهانه و از روى کمال ادراک و دقت درمى آید، و در عین حال این تغییر و تحول، فشارِ طاقت فرسا و غیرقابل تحملى بر انسان وارد نمى سازد.

 

عادت در کودکى

توصیه هایى که اسلام در زمینه عادت دادن کودکان به عبادت و فضایل انسانى و دورساختن آنان از پلیدى هاى گناه دارد، عامل نیرومندى در جهت استوارى و استحکام اساس ایمان و پاکى، در سازمان روانى آن ها به شمار مى رود، اجراى چنین برنامه خاص پرورشى، به میزان قابل توجهى در دوران بعدى عمر، آثار زیان بخش مفاسد محیط را در روحیه کودکان خنثى خواهدساخت.

رسول اکرم(ص) فرمود:

«مُرُوا صِبیانَکُم بِالصّلوةِ اِذا بَلَغُوا سَبْعاً (1) ;

کودکان خود را در هفت سالگى به نماز وادارید».

امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در مقابل اندرز و نصیحت به فرزندان خود مى فرمود:

«اِتّقُوا الْکِذبَ الصَّغیرَ مِنهُ وَالکبیرَ فى کلِّ جَدِّ وَهَزل فَاِنَّ الرَّجُلَ اِذا کَذَّبَ فى الصَّغیرِ اِجتَرَاً عَلى الکَبیرِ (2) ;

از دروغ کوچک و بزرگ، جدى یا شوخى بپرهیزید; زیرا انسان وقتى به گفتن دروغ کوچک مبادرتورزید، بر گفتن دروغ بزرگ جرأت پیدا مى کند».

امام صادق ـ علیه السّلام ـ مى فرمود:

«بادِرُوا اَولادَکُم بِالحَدیثِ قَبْلَ اَنْ یَسْبِقَکُم اِلَیهِم المُرجِئَةُ (3) ;

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محدث نورى ، مستدرک الوسائل ، ج 1 ، ص 171 .

2 . شیخ حرّ عاملى ، وسائل الشیعه ، ج 3 ، ص 232 .

3 . فروع کافى ، ج 6 ، ص 47 .

فرزندان خود را هرچه زودتر تحت تعلیمات مذهبى قراردهید، پیش از آن که مخالفان بر شما پیشى بگیرند و مطالب خلاف حق و حقیقت را به آن ها تلقین کنند».

«برتراندراسل» مى گوید:

«کسب هرگونه عادت بد، سدى در برابر کسب عادات خوب در اوایل کودکى خواهدبود; به همین جهت است که تکوین عادات در اوایل کودکى این قدر مهم به شمار مى رود، چه اگر عادت هاى اولى نیک باشند، در آینده از تشویق هاى بى پایان نجات خواهیم یافت، به علاوه عاداتى که در اوایل عمر کسب شوند، در دوره هاى بعدى زندگانى، کاملاً به سان غرایز خواهندبود، و به همان اندازه موثر و مسلط مى باشند، و عادات منافى آن، که بعدها کسب شوند، ممکن نیست به آن درجه از تأثیر و تسلط برسند; همچنین بنا به این دلیل، موضوع عادات نخستین باید مورد توجه کامل واقع شوند» (1) .

 

 

 

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در تربیت ، ص 58 .

 

 

2

 

 

 

 

عقل و وجدان دو سرمایه سعادت بخش

  بزرگ ترین امتیاز بشر

ظرفیت عقل

آیا وجدان همان تمایلات سرکوفته است؟

قلمرو فعالیت وجدان

قرآن و نداى فطرت

تکیه گاه عقل و وجدان

سفسطه بازى و دلیل تراشى

  

 

 

بزرگ ترین امتیاز بشر

در نهاد انسان بذر تمایل هاى گوناگونى افشانده شده، که هریک در تأمین سعادت و ترقى و پیشرفت او نقش مهمى دارد; بزرگ ترین نیروى محرک چرخ هاى زندگى و جنبش هاى افراد، تمایل هایى است که از درون آنان سرچشمه مى گیرند.

تا وقتى که آدمى پیوندش با زندگى پابرجاست، دلش از تمنا نمى افتد و شراره هاى امیال، على الدوام در کانون دلش زبانه مى کشد، رنج هاى متوالى و مشقات دنباله دارى که او آن ها را بر خود هموار مى سازد، به خاطر اقناع خواسته هاى درونى است; همین که یکى از امیال خود را عملى ساخت، خواهش دیگرى در قلبش جوانه مى زند و روحِ جنبش و حرکت در کالبدش مى دمد و او را به تلاش و فعالیت تازه اى وامى دارد.

بشر از راه هدایت طبیعى نمى تواند راه خوش بختى را بشناسد و در طریق سعادت گام بردارد. حیوان، راه کمال خود را با هدایت تکوینى مى پیماید و براى رسیدن به کمال لایق خود نقطه اتکایش غریزه است، که به مدد و راهنمایى آن به زندگى خود نظم و انضباط مى بخشد. حدود وظایف هر دسته اى بر اساس قانون

غریزه تعیین شده و براى شناخت راه زندگى از آموزش و پرورش بى نیازند; ولى غریزه قادر نیست نقش رهبرى انسان را همچون حیوانات به عهده بگیرد و از انحراف و سقوطش جلوگیرى کند. بلکه عقل و خرد، نخستین راهنماى انسان است که او را از صف حیوانات جداکرده و راه زندگى را جلو پاى او مى گشاید و از راه تعقل و تفکر مى تواند راه سعادت را تشخیص دهد و با تلاش و فعالیت در راه خوش بختى، گام هاى استوارى بردارد و به کمال لایق خود نایل گردد.

کاروان بشرى پیوسته در پرتو عقل و فکر به سوى تکامل پیش مى رود و به دستیارى خِرد مشکلات حیاتى را حل مى نماید و در میدان مبارزه با مشکلات طبیعت، هر روز سنگر جدیدى را تسخیرمى کند.

همیشه در میدان پهناور درون انسانى، نبرد و پیکار سختى بین هوس ها و عقل و خرد درگیر است، و دایماً این دو نیروى متضاد، براى مغلوب کردن یکدیگر کوشش و فعالیت مى کنند; براى این که از منافع نیروهاى درونى خود بهره بردارى کرده و از زیان آن ها درامان بمانیم، باید زمام تمایلات را به دست عقل بسپاریم و سایر غرایز و نیروها را به اطاعت کامل از آن واداریم; این سرمایه گران بها خطرات را به طور واقعى به ما مى شناساند، و با آموختن طرز استفاده صحیح از نیروهاى درونى، به زندگى نظم و انضباط مى بخشد.

البته میزان تمایلات در فصول مختلف عمر یکسان نیست و امیال و غرایز در طول حیات، و همچنین در اوضاع و شرایط مختلف کاملاً متفاوت است.

همان طورى که ممکن است، انسان در سایه عقل و اراده نیرومند اساس سعادت خود را پى ریزى نماید و نگذارد که دشمن خطرناک داخلى بر روحش چیره شود، ممکن است در برابر طغیان غرایز به زانو درآید، و سرانجام در اعماق گرداب مخوف و ظلمانى فساد و تباهى سقوطکند; لذا اگر به سعادت خود علاقه مند است مى بایست در برابر هوس هاى فریبنده، براى روح خود «زره محکمى» بسازد; ابتدا خطسیر خویش را ترسیم کند و بداند که از این طریق

پرپیچوخم به کجا مى رود تا به واسطه نظم بخشیدن به افکار خود، بهار زندگانى را در سایه فضیلت و تقوا بگذراند; چه، بدون «گذشت و فداکارى» که یکى از ضروریات زندگى است، گذراندن دوران عمر با پاکى و افتخار میسر نیست.

کسى که از آغاز زندگى عقلانى، اصول فضیلت و انسانیت را مورد توجه خاص قرارداد و به پرهیز از پستى ها عادت کرد، امکانات روحى او به بهترین وجهى رشدمى کند و ادامه این روش در مراحل آینده عمر براى او آسان خواهدبود; با گذشتن از این مرز حساس و دقیق جوانى، خطر انحراف کاهش مى یابد و شخص تا حدودى در برابر مفاسد «مصونیت» پیدا خواهدکرد.

آزادى مطلق در ارضاى خواهش هاى درونى، علاوه بر آن که آثار شوم و ناگوارى در روان و شخصیت آدمى باقى مى گذارد، به تزلزل یافتن اساس امنیت اجتماع منجر مى شود; لذا براى رسیدن به سعادت و خوش بختى و حفظ نظام اجتماع، باید از قسمتى از امیال خود چشم پوشید.

«الکسیس کارل» مى گوید:

«ما هنوز نیاموخته ایم که باید همان طورى که از قوانین فیزیکى اطاعت مى کنیم، در برابر قوانین زندگى نیز سر تسلیم فرودآوریم; مبارزه تأثرآورى بین آزادى انسان و قوانین طبیعى درگرفته است، مبارزه اى که انسان امروزى قربانى اوست; زیرا انسان خواهان خودمختارى مطلق است، مع هذا نمى تواند از آزادى خود بدون خطر در خارج از مناطق ممنوعه استفاده کند.

آزادى نیز چون دینامیت، یک وسیله مؤثر ولى خطرناکى است. بایستى طرز به کاربردنش را آموخت; خوشبختانه کسى مى تواند آن را به کار اندازد که صاحب «عقل و اراده» باشد، بنابراین پیروى از قوانین طبیعى مستلزم محدودیت آزادى اراده است، بدون نظم درونى موفقیت زندگى ممکن نیست.

تضادى که بین آزادى انسان و الزامات قوانین طبیعى وجود دارد، تمرین تزکیه نفس را ایجاب مى کند; براى آن که خود و بازماندگان را از خطر حوادث برهانیم،

باید در مقابل بسیارى از تمنیات و امیال و آرزوها مقاومت کنیم. بدون فداکارى، توافق با نظم جهان غیرممکن است; فداکارى یک قانون زندگى است، با خوددارى از ارضاى بعضى تمنیات است که مى توان سلامتى و نیرو را تأمین کرد; بدون فداکارى و گذشت عظمت و جمال و تقدس وجودندارد.

همه کس باید فداکارى کنند; زیرا فداکارى یکى از ضروریات زندگى انسانى است. از وقتى که در نیاکان ما، عقل آزاد جاى غریزه خود کار را گرفته، این ضرورت خودنمایى کرده است; هربار که انسان از تمام آزادى خود استفاده برده، قوانین طبیعى را پایمال کرده و به سختى کیفر دیده است» (1) .

 

ظرفیت عقل

عقلى یکى از بزرگ ترین نعمت هایى است که خداوند با اعطاى آن به بشر، او را سرافراز فرموده است:

«قُلْ هُوَ الَّذِى أَنشَأَکُمْ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالاَبْصارَ وَالاَفْئِدَةَ قَلیلاً
ماتَشْکُرُونَ (2) ;

اى رسول! بازگو: اوست خدایى که شما را از نیستى به هستى آورد، و گوش و چشم و دل (هوشیار) به شما ارزانى داشت (تا سپاس نعمتش گویید) و حال آن که بسیار کمند اشخاصى که از نعمت هاى پروردگار سپاسگزارى مى کنند.»

امیرمؤمنان ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«اَفْضَلُ حَظِّ الرَّجُلِ عَقْلُه اِنْ ذَلَّ اَعَزَّهُ وَاِنْ سَقَطَ رَفَعَهُ وَاِنْ ضَلَّ اَرْشَدَهُ وَاِنْ تَکَلَّمَ سَدَّدَهُ (3) ;

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . راه و رسم زندگى ، ص 38 و 39 .

2 . ملک ( 67 ) آیه 23 .

3 . غرر الحکم .

عقل و خرد گران بهاترین بهره و سرمایه انسان است; زیرا اگر دچار ذلت شود، عقل به او عزت مى بخشد، و اگر بیفتد بلندش مى سازد; اگر گمراه شودهدایتش مى کند; و چنان چه سخنى گوید، گفتارش را استوار و محکم خواهد نمود».

در اسلام عقل به عنوان حجت پنهانى معرفى شده است. امام کاظم ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«اِنَ لِلّه عَلى النّاسِ حُجَّتینِ حُجَّةٌ ظاهرة وَحُجَّةٌ باطِنَةٌ، فَأَمّا الظّاهِرةُ فَالرُّسُلُ وَالاَنبیاءُ وَالاَئمةِ وَاَمّا الباطِنَةُ فَالعقولُ (1) ;

خداوند براى هدایت بشر دو دلیل و راهنما قرار داده است: یکى آشکار و دیگرى پنهان; حجت آشکار، انبیا و اولیاى گرامى دین هستند و حجت پنهانى همانا عقل است».

از لحاظ این که استعداد عقلى مردم یکسان نیست و در مراتب ادراک میان آن ها اختلاف وجوددارد، در روز رستاخیز هر فردى به مقتضاى عقلش مسؤول شناخته مى شود.

امام پنجم فرمود:

«اِنَّما یُداقُّ اللّهُ العبادَ فى الحسابِ یَوْمَ القیامةِ عَلى قَدرِ مااتاهُمْ مِنَ العُقولِ فى الدُّنیا (2) ;

در روز رستاخیز خداوند هریک از بندگان را به میزان عقل و خردى که دارا بوده اند، در حساب کردارشان دقت مى فرماید».

بشر در عصر کنونى به علت ثمرات و نتایج شگفتى که از عقل دید، به شدت فریفته آن گردید و اکتشافات علمى را غرض و هدف نهایى و حاکم بر زندگى دانست و از این راه ضربه جبران ناپذیرى به نقش نیروى عقل و موقعیت آن در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اصول کافى ، ج 1 ، ص 16 .

2 . همان ، کتاب عقل و جهل ، ص 11 .

زندگى بشر واردکرد; این فریفتگى عاملى شد براى نادیده انگاشتن و به حساب نیاوردن استعداد و نیرویى که با امور غیرمحسوس و مبدأ هستى پیوند مستقیم دارد. اگر بشرِ مغرور، افق دورتر و وسیع ترى را مى دید و میدان هاى پهناور نامحسوس را با گام هاى دیگر مى پیمود، هرگز به جلوه هاى خیره کننده خرد اکتفا نمى کرد.

اسلام به ظرفیت و ارزش واقعى و میدان فعالیت عقل کاملاً آگاه است و به مقتضاى همین آگاهى آن را تحت پرورش قرارداده و راهنمایى مى کند، تا در حقایق هستى اندیشه کند. قرآن به عقل فرمان مى دهد تا به طور یقین چیزى برایش ثابت و محقق نشده، از آن پیروى نکند و تا هنگامى که دلیل قاطع و روشنى در دست ندارد، از پذیرفتن و قبول آن خوددارى نماید:

«وَلاتَقْفُ مالَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ اُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤولاً (1) ;

به چیزى که علم و یقین ندارى، تکیه مکن; زیرا چشم و گوش و دل (عقل وادراک) همه در حد خود مسؤولیت دارند.»

این تصریح ضرورت تحقیق کافى را براى پذیرفتن و قبول هر موضوعى، بهوضوح خاطرنشان مى سازد، و همچنین کجروى افرادى که مطالب خود را بریقین استوار نساخته و صرفاً پیرو ظن و گمان خویشند، گوشزد مى فرماید:

«اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَاِنَّ الظَّنَّ لایُغْنى مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً (2) ;

جز از پندار و گمان خود پیروى نمى کنند و گمان و ظن نیز در فهم و تشخیص حقیقت سودمند نیست.»

آن گاه با روش استدلال متقن، پایه هاى عقل را که بر تقلیدهاى کورکورانه و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اسراء ( 17 ) آیه 36 .

2 . نجم ( 53 ) آیه 28 .

گمان قراردارد فرومى ریزد و به مقلدان بى ادراک هشدار مى دهد که تقلید بى دلیل و کورکورانه از کیش پدران، گمراهى محض است:

«قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مااَلْفَیْنا عَلَیْهِ ابائَنا اَوَلَوْ کانَ آباؤُهُمْ لایَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلایَهْتَدُونَ (1) ;

گفتند: ما روش پدران خود را انتخاب مى کنیم. آیا باید از پدران خویش پیروى کنند؟ در صورتى که پدرانشان نادان و بى خرد بوده، هرگز راهى به سوى راستى و حقیقت نیافته اند.»

این ارشاد و راهنمایى براى روشن بینى محققانه و به راه صحیح انداختن عقل و طرد ظن و گمان است و بدینوسیله عقل را به انضباط و دقت در حوزه فعالیتش، عادت مى دهد، تا به تنظیم قواى مختلف و افکار و اندیشه هاى تحت فرمان خود بپردازد.

تفکر و تدبرى که اسلام خواهان آن است، اندیشه اى ذهنى و مجرد و بى خبر از واقعیت هاى محسوس و عرضه آن به صورت اندیشه هاى فلسفى نیست; قرآن با مطرح ساختن آیات آفرینش، عقل را بیدار مى سازد، تا انسان نیروهاى هشیار خود را براى اندیشه عمیقانه درباره نشانه هاى عظمت و حکمت حق در نظام آفرینش، به استخدام بگیرد و فارغ از تخیلات، با فکرى آزاد، حقیقت را درک کند و در بیابان تاریکِ اوهام سرگردان نشود و بالاخره ادراک و حواسش به روح حقى که در سراسر جهان هستى در جریان است بپیوندد و این عالى ترین فضیلت عقل است.

«اسپینوزا» فیلسوف اروپایى مى گوید:

«عالى ترین وجودى که ذهن ما به فهم آن قادر است «خداست»; یعنى وجود نامتناهى مطلق، که بدون او نه چیزى مى تواند باشد و نه به تصور آید، بنابراین آن چه بالاخص براى ذهن سودمند است، یا آن چه که بزرگ ترین خیر ذهن است،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بقره ( 2 ) آیه 170 .

علم به وجود بارى ]تعالى [ است، و نیز فکر تا آن جایى که مى فهمد، عمل مى کند، و تا آن حد است که مى توان به یقین گفت بر وفق فضیلت عمل کرده است.

بنابراین فضیلت مطلق ذهن، همانا فهمیدن ]است [ اما والاترین امرى که ذهن مى تواند به آن پى ببرد، همان گونه که قبلا ثابت شد، خداست. پس عالى ترین فضیلت فکر، فهمیدن یا شناختن بارى تعالى است» (1) .

در اسلام، هدف از تفکر و دقت، اصلاح قلب انسان و ایجاد بناى زندگى بر پایه حق و عدالت است; وقتى شخصى به نتیجه اى ذهنى ـ که از تفکر بدان رسیده و آگاهى عمیق یافته است ـ دست یافت، باید آن را به فعل آورد، و در زندگى عملى و خارجى خود مورد استفاده قراردهد; باید آن ایمان محرک، سرتاسر اعمال و مشاعر و افکارش را دربر بگیرد، و آن گاه براى پیروزى بر هر امر بیهوده اى که ارزش واقعى آدمى را تباه مى سازد، به مبارزه جدى برخیزد.

با این که عقل، خود بزرگ ترین منبع تشخیص و بهترین راهنماست، مع الوصف با غبار کدورت ها کم فروغ مى شود; وقتى که حجاب هوا و هوس بر روى عقل پرده ضخیمى مى کشد و جلو تابش آن را مى گیرد، عملاً قدرت رهبرى را از دست مى دهد; قرآن نقش گمراه کننده هوا و هوس را چنین گوشزد مى فرماید:

«فَاِنْ لَمْ یَسْتَجیبوُا لَکَ فَاعْلَمْ اَنَّما یَتَّبِعُونَ اَهْوائَهُمْ وَمَنْ اَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَویهُ بِغَیرِ هُدىً مِنَ اللّهِ اِنَّ اللّهَ لایَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمینَ (2) ;

اگر به دعوت تو پاسخ مثبت ندادند، پس بدان که تنها از هوا و هوس خود پیروى مى کنند و کیست گمراه تر از کسى که راه هدایت خدا را رهاکرده،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فلسفه نظرى ، ص 97 .

2 . قصص ( 28 ) آیه 50 .

واز هواى نفس خود تبعیت مى نماید; البته خداوند قوم ستمکار را هرگز هدایت نخواهد کرد.»

«بَلِ اتَّبَعَ الَّذینَ ظَلَمُوا اَهْواءَهُمْ بِغَیْرِ عِلْم (1) ;

ستمگران از روى جهل و بى دانشى، از هوا و هوس هاى خود پیروى مى کنند.»

«وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمواتُ وَالاَرْضُ وَمَنْ فیهِنَّ (2) ;

اگر حق تابع هوا و هوس آن ها شود، بى شک آسمان و زمین و هرچه در آن هاست تباه مى گردد.»

«اَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم (3) ;

آیا مى بینى کسانى که به جاى خداپرستى، هواپرستى را شعار خود قرارداده اند، و خداوند آن ها را با داشتن علم به گمراهى افکنده است.»

بى شک مهارکردن و تسلط بر هواى نفس، کارى بس سخت و دشوار است; تنها با مجاهدات و کوشش هاى پى گیر مى توان مانع طغیان و سرکشى احساسات خود شد و آن ها را مسخر و مطیع عقل ساخت و از این راه است که خواهش ها و تمایلات نفسانى تعدیل مى شوند و بهره بردارى از آن ها به طریقى صحیح و شایسته امکان پذیر مى گردد.

رسول اکرم (ص) خطاب به سربازانى که از جبهه نبرد بازگشته بودند، فرمود:

«مَرحباً بِقَوم قَضَوا الجِهادَ الاَصغَرِ وَبَقِىَ عَلَیهِمُ الْجِهادُ الاَکبرُ قیلَ یارسول االلّهِ وما الجهادُ الاکبرُ قالَ: جَهادُ النَّفسِ (4) ;

آفرین به سربازانى که از جهاد کوچک فراغت یافته اند و جهاد بزرگ بر عهده آن ها باقى است ]و بایستى به این وظیفه خطیر مبادرت ورزند [ به عرض رسید:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . روم ( 30 ) آیه 29 .

2 . مؤمنون ( 23 ) آیه 71 .

3 . جاثیه ( 45 ) آیه 23 .

4 . معانى الاخبار ، ص 160 .

یارسول اللّه! جهاد بزرگ کدام است؟ پاسخ دادند: جهاد با نفس».

کسى به مقام قرب و جوار رحمت حق نایل مى گردد که مراقب تمایلات تند و خطرناک خود باشد و نگذارد هواى نفس بر نیروى عقلش چیره شود و او را به راه ناپاکى و انحراف بکشاند.

«وَاَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّه وَنَهى النَّفسَ عَن الهَوى فَاِنَّ الجَنَّةَ هِىَ المَأوى (1) ;

کسى که از مقام باعظمت ربوبیت ترسید و از پیروى هواى نفس دورى جست، در بهشت جاویدان جاى خواهدگرفت.»

 

آیا وجدان همان تمایلات سرکوفته است؟

یک عامل بزرگ دیگر براى تعدیل تمایلات و غرایز نفسانى، وجدان اخلاقى است. از نخستین روزى که بشر قدم به وادى خاک نهاده و زندگى را آغاز کرده است، تا امروز که از آفرینش او زمان بسیار طولانى مى گذرد، همواره به خوبى ها مایل و از بدى ها متنفر بوده و به یک نداى درونى به نام وجدان اخلاقى گوش فراداده است، و بالاخره زندگى عقلانى اش با گردش چرخ زمان همچنان دوشادوش زندگى وجدانى او بوده است.

وقتى بشر خار را از گل بازمى شناسد، آن یکى را از خود دور مى کند و از این بهره مى گیرد، موقعى که براى پاکى و ناپاکى تفاوت قائل است، مسلماً خوبى و بدى را با یکدیگر اشتباه نمى کند.

طبیعت اساسى وجدان جذاب ترین نمودهاى جهان آفرینش است.

انسان در حال اعتدال روانى از امانت و عدل شادمان، و از خیانت و ستمکارى احساس انزجار مى کند. حتى یقین وجدانى از یقین عقلانى که از جهت انکشاف واقع یک پدیده مشخص است، روشن تر مى باشد; زیرا موضوعاتى که

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نازعات ( 79 ) آیه 39 و 40 .

آدمى در خارج از خود درک نموده و در آیینه ذهن منعکس مى سازد و به وسیله عقل، پرتو یقین بر آن مى تابد، به خوبى مى داند که آن موضوع یک واقعیت جداگانه و دور از ذهن است.

درحالى که همین یقین هنگامى که به وسیله وجدان ایجادمى شود، بالاتر از حد مشاهده و دیدن است; درست مانند آن که شخص، موضوع را جزئى از خود احساس مى نماید.

برخى از دانشمندان روان کاو مانند «فروید» و پیروانش منکر فطرى بودن وجدان اخلاقى بوده، و معتقدند تمایلات سرکوفته دوران زندگى و منهیات اجتماعى، که در ضمیر باطن آدمى انباشته شده، وجدان اخلاقى نامیده مى شود، و به عبارت دیگر مى گویند: وجدان اخلاقى چیز دیگرى جز مهار اجتماعى تمایلات نیست، و در روح ریشه عمیق ذاتى ندارد.

«فروید» در کاوش هاى روانى خود براى تحلیل وقایع گوناگون، دنبال ریشه هاى جنسى مى گردد، و به عوامل دیگر درونى که منشأ فعالیت ها و جنبش هاى خوب و بد است، توجهى نمى کند.

در جهان هیچ گاه ملتى یافت نشده که خیانت و پیمان شکنى و ظلم و ستمگرى را شرافت و پاکى تلقى کند و امانت دارى و وفاى به عهد و دادگرى را بد و ناشایست بداند و سعادت و خوش بختى خویش را در پرتو رذایل و سیئات اخلاقى جستوجو کند.

نظریه «فروید» در جایى درست است که بشر خوبى و بدى را در مکتب جهان مادى آموخته باشد، اما آن دسته از خوبى ها و بدى ها که تمام انسان هاى روى زمین ـ اعم از متمدن و غیرمتمدن، و حتى ملت هایى که شعاع تعالیم انبیا و مصلحان به محیط آنان نتابیده است ـ آن را پذیرفته اند، هرگز نمى توان مولود منهیات اجتماعى و تمایلاتِ سرکوفته دانست.

وقتى فروید به انکار ضمیر اخلاقى، به آن معنى که در علم اخلاق عنوان

شده است، پرداخت، و با تحقیر بشر ـ که او را مجموعه اى از غرایز و تمایلات مادى محض دانست ـ قهراً منکر تمام ارزش هاى اخلاقى شد و به کلى، معنویت و ارزش و صفاى تمایلات پاک را که در اعماق روان فعالیت بسیار جدى دارند، پایمال کرد و نتایج ناشى از آن ها را که عبارت از عدالت و ترحم و نیکى و کمک و مساعدت نیرومند به ضعیف و ناتوان است، همه نامفهوم و پوچ معرفى نمود.

بر اساس همین عقیده هیچ کس بدون واپس زدن تمایلات غریزى و سرکوبى انگیزه هاى فطرى خود، قادر نیست گامى به سوى جهان معنى بردارد و با اراده شخصى از لذایذى چشم بپوشد; بلکه این خوددارى ها صرفاً تحت اجبار نیروهاى خارجى و در برابر قدرت آن هاست که صورت مى گیرد.

اگر ضمیر اخلاقى مولود نیروهاى محیط خارج محسوب گردد، اقدام داوطلبانى که در راه نیل به آرمان و افکار عالى عمومى، از لذایذ بسیارى چشم پوشیده و متحمل آلام و رنج هایى شده اند که منافعشان به هیچوجه وابسته به آن آرمان هاى متعالى نبوده است، با توجیهات نارساى «فروید» که آن را نیرنگ ناخودآگاه آدمى براى مداراکردن با تمایلات واپس زده مى داند، به هیچوجه قابل تفسیر نیست و براى همیشه عظمت تسلیم در برابر راهنمایى وجدان، به صورت معمایى پیچیده و لاینحل باقى خواهدماند.

قهرمانان مصلح تاریخ که پیشاهنگ بشر بوده اند، مردم را به سوى جهان پاک انسانى سوق مى دادند و آن ها نیز هرگز اطاعت از رهبران خود را، با فشار و تحمیل زورمندانِ اجتماع گردن نمى نهادند.

بشر با اختیار و اراده و با عشق به تعالى، راه فضیلت و صعود را مى پوید، و از اجراى برخى تمایلات شهوى صرف نظر مى کند و بدون این که با عقده هاى روانى برخوردنماید، داوطلبانه با شور و اشتیاق به احساسات پاک انسانى پاسخ مى گوید و به انجام خدمات نیکى مى پردازد که هرگز قیودات عرفى و دین و اجتماع او را مجبور نساخته اند.

 

این ها واقعیت هایى است که نشان مى دهد در انسان، ضمیر مخفى مخزن تاریکى ها و شهوات پست نیست، بلکه رسیدن به آرمان و کمال مطلوب نیز در آن انباشته شده و در اندرونش حالتى موجود است که به طور آزاد، منشأ اعمال و کردار نیک مى گردد. این ضمیر است که به او تذکر مى دهد در میدان زندگى همه چیز را نباید به خاطر خود جلب کند و تنها از تمایلات خویش پیروى نماید.

در صحنه دنیا افرادى یافت مى شوند، که زندگى بدون وجدان را ننگ، و دور از شرافت نفس دانسته و حاضرند چشم از حیات و زندگى بپوشند، ولى هرگز حاضر به مبارزه با وجدان خود نخواهندشد.

هنگامى که به پیروى از عامل درونى خود، به انجام یک عمل نیک اخلاقى مبادرت مىورزند، آن چنان زیبایى و شایستگى آن را احساس مى کنند، که حتى حاضر نیستند ارزش زندگانى همان لحظه را با تمام جهان مبادله کنند.

اگر قراربود بشر را به حال خود وامى گذاردند، و به او گوشزد مى کردند که غیر از اقدام به اصل جلب منفعت و دفع زیان شخصى، هیچ اصلى مقدس و قابل ارزش نیست، هرگز جهان علم و صنایع به چنین مرحله اى از ترقى و تکامل نمى رسید......

 ...............


بقیه متن کتاب را از فهرست زیر با کلیک راست  در open link in new tab   مطالعه بفرمایید.

ضمنا؛ متن فوق شانزده مورد اول فهرست زیر از کتاب رسالت اخلاق در تکامل انسان بود


در صورت تمایل، نظرتان را در بخش نظرات این صفحه ی وبلاگ استقلال فرهنگی بنویسید


پیش گفتار 
طبیعت و انرژى هاى بشر
انسان به سوى کمال مى رود 
تزکیه نفس عامل تکامل است 
بررسى علل جنایات 
ارزنده ترین وظیفه انسان 
آیا جانى بالفطره وجود دارد؟ 
فطرت پاک و بى آلایش 
قید و آزادى 
عادت و نقش مخرب یا سازنده آن 
روشى که اسلام درپیش گرفت 
عادت در کودکى 
عقل و وجدان دو سرمایه سعادت بخش
بزرگ ترین امتیاز بشر 
ظرفیت عقل 
آیا وجدان همان تمایلات سرکوفته است؟
قلمرو فعالیت وجدان 
قرآن و نداى فطرت 
تکیه گاه عقل و وجدان  
سفسطه بازى و دلیل تراشى 
پرورش و تکامل شخصیت
مقیاس ارزش انسان  
اصالت عامل روحى در تربیت انسان ها 
تکامل شخصیت در نظام اسلامى 
عناصر عقل و ایمان در سازندگى انسان 
زیان هاى افکار بد 
رابطه هدف ها با رشد شخصیت 
روابط فعالیت هاى روانى و فیزیولوژیکى 
گردش زندگى بر محور وظایف
انسان در محاصره وظایف 
کوشش در تحقق آرمان هاى عالى 
بهره بردارى صحیح از اراده  
نقش ایمان در وظیفه شناسى 
درسى که لقمان آموخت 
مراتب وظیفه شناسى و عبادت 
سرچشمه آرامش کجاست
دریاى پرطوفان زندگى 
عوامل رنج هاى روحى 
توجه بى حد به آینده مجهول 
اتخاذ روش هاى انحرافى 
آثار عمیق رنج ها 
اثر قطعى ایمان در آرامش روان 
تسلیم و رضا 
توقعات نامحدود 
دلبستگى به زندگى جاویدان 
عقده گشایى مطلوب 
تظاهر به مسرت 
تجلى نیکى ها در افق زندگى
زیربناى تعاون اجتماعى 
عالى ترین لذایذ روحى 
بى توجهى به مسائل دیگران 
اسلام و پیوندهاى اجتماعى 
سیماى نیکوکارى در اسلام 
سیماى نیکوکارى در غرب 
ملاک محبوبیت در پیشگاه خدا 
احسان و محبت نامحدود  
قدردانى عامل بزرگ تحرک اجتماع
روح پرنیاز بشر  
اثر عمیق ستایش و تحسین 
منفى بافى غیر از انتقاد اصولى است 
چاپلوسى مذموم  
طرح اسلام در عرصه بسط پاکى ها  
زیان هاى بزرگ ناسپاسى  
مبارزه با فساد 
شکیبایى پل پیروزى است
کوتاه ترین راه موفقیت  
منبع سرشار نیرو  
لزوم آشنایى به اصول زندگى 
درسى که باید از شکست آموخت 
وسیله ارتقاى به کمال 
در کارها باید انضباط را رعایت کرد 
تنها مسلمان بودن عامل پیروزى نیست  
دو عامل نیرومند براى پرورش انسان 
یک مزیت عالى 
پرده پوشى بر ضعف و ناتوانى  
ثبات در دوستى 
عزّت و شرافت واقعى
یک نیاز روانى
امتیازهاى بدلى 
مفهوم عزت از دیدگاه اسلام  
اجتناب از ذلت و خوارى  
روح بى نیازى 
عاقبت اندیشى 
آزادى حقیقى  
تطبیق هدف ها با میزان توانایى 
احساس ذلت از آلودگى 
یک نقص بزرگ 
اختلال در بینش فرد مغرور
تصویر افراطى از خویشتن  
نقش ثروت در پیدایش غرور  
خطر غرور علمى 
فعالیت هاى تخریبى 
سلامت نفس 
عدم توجه به نارسایى هاى خویش 
خویشتن دوستى، نه خویشتن پرستى  
عشق حقیقى و جاودان   
احساس برترى خاص   
شگفتى هاى اراده
امواج تحولات مردان تاریخ   
ضعف اراده، آفت موفقیت است.   
بیدارى در سایه مشکلات   
وسعت دامنه امکانات بشر   
ملاک مسؤولیت از نظر اسلام   
تکیه گاه استوار اراده   
قاطعیت، پیروزى آفرین است.   
تلقین به نفس   
معاشرت بر اساس دقت
حفظ سلامت روانى در پرتو معاشرت   
باید ارزش واقعى دوست را شناخت.   
حساسیت و زودرنجى   
هشدار به آن ها که با آلودگان در تماسند.   
راهنمایى آلودگان   
حزم و احتیاط در زمینه دوستى   
تظاهر و ریاکارى   
حالت انزوا و تک روى   
کتاب، دوست با ارزش  
اعتماد به نفس ; اعتماد به حق
موفقیت حق بشر است   
اتکا به آرزوهاى فریبنده   
درسى که رسول اکرم ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ آموخت   
منفى بافان فاقد روح اعتمادند.   
اسلام و استقلال نفس   
مسؤولیت فردى   
عمل را با چه مقیاسى باید سنجید   
قیاس به نفس   
اثر شگفت انگیز اعتماد به خدا   
هم بیم و هم امید
غریزه ترس   
نه بزدلى و نه گستاخى   
ناآگاهى از خصوصیات زندگى   
ترکیب بیم و امید در فطرت انسان   
ضعف اراده   
شجاعت به مفهوم گسترده   
ریاکارى انعکاسى از حالت ترس است.   
فهرست برخى از منابع  


منبع این کتاب
http://musavilari.org/index.php?module=bookPages&id=76&hint

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
rel=nofollow