اندیشه کهکشانی (۲)
آشنایی با سید
مرتضی آوینی
در مصاحبه ای با همسر شهید
خانم امینی در ابتدای گفت و گو از خودتان بگویید .
مریم امینی هستم . متولد سال 1336 . تحصیلاتم لیسانس ریاضی و علوم کامپیوتر است .
اهل تهران هستید ؟
بله !
کجای تهران ؟
امیر آباد . بیشتر در آن محله زندگی کردهام .
از آشناییتان با آقا مرتضی برای ما بگویید .
قبل از ازدواج ، آشنایی چند ساله با هم داشتیم . من ایشان را میشناختم . از سن پانزده سالگی تا نوزده ، بیست سالگی که این آشنایی به ازدواج رسید .
خانوادهها چطور ؟ با این ازدواج موافق بودند ؟
خانواده من مخالف بود ، ولی برای من مشخص بود که این زندگی مشترک باید شروع شود . صورت دیگری برای ادامه زندگی نمیتوانستم تصور کنم .
چرا ؟
به خاطر این که از همان ابتداء مرتضی برای من آن حالت مراد بودن را داشت . رد و بدل کردن کتابهای خوب ، شرکت در سخنرانیها و کنسرتهای موسیقی دانشکده هنرهای زیبا که ایشان آنجا درس میخواندند ؛ در واقع ایشان راهنمای کاملی برای من بود .
این موقعیت ، یعنی مراد بودن ، تا کدام مرحله از زندگی ادامه داشت ؟
برای همیشه حفظ شد . این رابطه شیرازه اصلی زندگی ما بود . البته گاهی چهره این موقعیت به خاطر تحولات فکری تغییر میکرد . گرایشهای ایشان بعد از انقلاب کاملاً تغییر کرد . به تبع ایشان ،این تغییر در من هم اتفاق افتاد . ولی نسبت برقرار بین من و ایشان همواره ادامه پیدا کرد تا شهادتشان . تازه بعد از آن بود که فرصتی پیدا کردم برگردم و به نسبت جدید نگاه کنم و ببینم در باره امروز چه میشود گفت .
نگاه کردید ؟
بله ! بعد از شهادت ایشان نسبت جدیدی بین ما برقرار شد . مرتضی خودش در یکی از مقالههایی که بعد از رحلت حضرت امام نوشت ، جملهای دارد نزدیک به این مضمون : « ایشان از دنیا رفتند و حالا بار تکلیف بر شانه ما افتاده است . » دقیقاً من چنین سنگینی را احساس میکنم . پیش از این دستم را گرفته بود و مرا به بهشت میبرد . نه به زور ، میل باطنی هم بود . من سنگینی بار را خیلی احساس نمیکردم . همه چیز راحتتر اتفاق میافتاد ولی بعد از شهادت مرتضی من باید دوباره شروع میکردم . مثل یک تولد دوباره . خیلی خدا را شکر میکنم . چه موهبتی بالاتر از این برای یک انسان که هم فرصت زندگی عینی با انسانی را داشته باشد که قبله همة خواستههایش است و هرچه از زندگی میخواهد در او میبیند ، و هم فرصت تأمل و تفکر در وجود این انسان و زندگی را پیدا کند.
مرتضی میگوید : « شهدا از دست نمیروند ، بلکه به دست میآیند . » برای همه این فرصت نیست که این به دست آمدن را تجربه و حس کنند . حالا من نمیدانم چقدر در این مسیر هستم و آن را با این بار سنگین طی میکنم . یعنی بار دیگر من مرتضی را به دست آوردهام و خیلی شاکر هستم.
از تجربه نسبتاً طولانی زندگی خودتان با ایشان بگویید .
این زندگی قشنگ از سنین نوجوانی شروع شد . هر روز که میگذشت موقعیت و جایگاه ایشان نزد من بیشتر از هر کس دیگری میشد . مرتضی مظهر همه کسانی بود که در زندگی جست و جو میکردم . جای همه اعضای خانواده را برای من پر میکرد و همه چیز زندگیام بود.
تفاوت سنی شما با آقا مرتضی چقدر بود ؟
ده سال .
خانم امینی میتوانیم بگوییم زندگی مشترک شما سه مرحله داشت . قبل از انقلاب ، بعد از انقلاب و بعد از شهادت .
اگر اجازه بدهید از ازدواجتان شروع کنیم . مثلاً این که ...