استقلال فرهنگی

هدف سایت استقلال فرهنگی هم افزایی در مهندسی فرهنگی جامعه

استقلال فرهنگی

هدف سایت استقلال فرهنگی هم افزایی در مهندسی فرهنگی جامعه

استقلال فرهنگی
امام خامنه ای:

من هم از مسائل فرهنگی نگرانم
و در این نگرانی نمایندگان محترم خبرگان
سهیم هستم.

دولت محترم باید به این موضوع توجه کند
و مسئولان فرهنگی نیز
باید توجه داشته باشند
که چه می کنند،

زیرا در مسائل فرهنگی
نمیتوان بی ملاحظه‌گی کرد.

مسئله فرهنگ مهم است

زیرا اساس ایستادگی
و حرکت نظام اسلامی،
مبتنی بر حفظ فرهنگ اسلامی و انقلابی
و تقویت جریان فرهنگی مؤمن و انقلابی است.

واقعاً همه باید قدر جوانان مؤمن و انقلابی را بدانند
زیرا همین جوانان هستند
که در روز خطر، سینه سپر می کنند.

کسانیکه به این جوانان با بدبینی نگاه می کنند
و تلاش دارند آنها را منزوی کنند،
به انقلاب و کشور خدمت نمی کنند.

البته این جوانان مؤمن و انقلابی
هیچگاه منزوی نخواهند شد.

مطالبی که گفته شد باید بصورت گفتمان
و باور عمومی درآید

که لازمه آن هم

تبیین منطقی و عالمانه این مسائل،

به دور از زیاده روی های گوناگون

و با زبان خوش است.

۱۳۹۲/۱۲/۱۵
leader.ir


---------------------


کانال استقلال فرهنگی
در سروش

http://sapp.ir/esteghlalefarhangi


و در تلگرام

https://telegram.me/culturalIndependence


وبسایت های متفاوت
آخرین نظرات شما

اندیشه کهکشانی ()

آشنایی با سید مرتضی آوینی


والپیپر و پوسترهای شهید آوینی-aviny - avini wallpaper - aviny back ground - aviny poster

در مصاحبه ای با همسر شهید

خانم امینی در ابتدای گفت و گو از خودتان بگویید .

مریم امینی هستم . متولد سال 1336 . تحصیلاتم لیسانس ریاضی و علوم کامپیوتر است .

اهل تهران هستید ؟

بله !

کجای تهران ؟

امیر آباد . بیشتر در آن محله زندگی کرده‌ام .

از آشنایی‌تان با آقا مرتضی برای ما بگویید .

قبل از ازدواج ، آشنایی چند ساله با هم داشتیم . من ایشان را می‌شناختم . از سن پانزده سالگی تا نوزده ، بیست سالگی که این آشنایی به ازدواج رسید .

خانواده‌ها چطور ؟ با این ازدواج موافق بودند ؟

خانواده من مخالف بود ، ولی برای من مشخص بود که این زندگی مشترک باید شروع شود . صورت دیگری برای ادامه زندگی نمی‌توانستم تصور کنم .

چرا ؟

به خاطر این که از همان ابتداء مرتضی برای من آن حالت مراد بودن را داشت . رد و بدل کردن    کتابهای خوب ، شرکت در سخنرانی‌ها و کنسرت‌های موسیقی دانشکده هنرهای زیبا که ایشان آنجا درس می‌خواندند ؛ در واقع ایشان راهنمای کاملی برای من بود .

این موقعیت ، یعنی مراد بودن ، تا کدام مرحله از زندگی ادامه داشت ؟

برای همیشه حفظ شد . این رابطه شیرازه اصلی زندگی ما بود . البته گاهی چهره این موقعیت به خاطر تحولات فکری تغییر می‌کرد . گرایش‌های ایشان بعد از انقلاب کاملاً تغییر کرد . به تبع ایشان ،‌این تغییر در من هم اتفاق افتاد . ولی نسبت برقرار بین من و ایشان همواره ادامه پیدا کرد تا شهادت‌شان . تازه بعد از آن بود که فرصتی پیدا کردم برگردم و به نسبت جدید نگاه کنم و ببینم در باره امروز چه می‌شود گفت .

نگاه کردید ؟

بله ! بعد از شهادت ایشان نسبت جدیدی بین ما برقرار شد . مرتضی خودش در یکی از مقاله‌هایی که بعد از رحلت حضرت امام نوشت ، جمله‌ای دارد نزدیک به این مضمون : « ایشان از دنیا رفتند و حالا بار تکلیف بر شانه ما افتاده است . » دقیقاً من چنین سنگینی را احساس می‌کنم . پیش از این دستم را گرفته بود و مرا به بهشت می‌برد . نه به زور ، میل باطنی هم بود . من سنگینی بار را خیلی احساس نمی‌کردم . همه چیز راحت‌تر اتفاق می‌افتاد ولی بعد از شهادت مرتضی من باید دوباره شروع می‌کردم . مثل یک تولد دوباره . خیلی خدا را شکر می‌کنم . چه موهبتی بالاتر از این برای یک انسان که هم فرصت زندگی عینی با انسانی را داشته باشد که قبله همة خواسته‌هایش است و هرچه از زندگی می‌‌خواهد در او می‌بیند ، و هم فرصت تأمل و تفکر در وجود این انسان و زندگی را پیدا کند.

         والپیپر و پوسترهای شهید آوینی-aviny - avini wallpaper - aviny back ground - aviny poster

مرتضی می‌گوید : « شهدا از دست نمی‌روند ، بلکه به دست می‌آیند . » برای همه این فرصت نیست که این به دست آمدن را تجربه و حس کنند . حالا من نمی‌دانم چقدر در این مسیر هستم و آن را با این بار سنگین طی می‌کنم . یعنی بار دیگر من مرتضی را به دست آورده‌ام و خیلی شاکر هستم.

از تجربه نسبتاً طولانی زندگی خودتان با ایشان بگویید .

این زندگی قشنگ از سنین نوجوانی شروع شد . هر روز که می‌گذشت موقعیت و جایگاه ایشان نزد من بیشتر از هر کس دیگری می‌شد . مرتضی مظهر همه کسانی بود که در زندگی جست و جو می‌کردم . جای همه اعضای خانواده را برای من پر می‌کرد و همه چیز زندگی‌ام بود.

تفاوت سنی شما با آقا مرتضی چقدر بود ؟

ده سال .

خانم امینی می‌توانیم بگوییم زندگی مشترک شما سه مرحله داشت . قبل از انقلاب ، بعد از انقلاب و بعد از شهادت .

اگر اجازه بدهید از ازدواجتان شروع کنیم . مثلاً این که ...



والپیپر و پوسترهای شهید آوینی-aviny - avini wallpaper - aviny back ground - aviny poster

آقا مرتضی کی به خواستگاری شما آمد ؟

چیز خاصی ندارد که بشود به آن اشاره کرد . خیلی معمولی بود . سال 1354 بود که نامزد شدیم و خرداد ماه سال 1357 بود که ازدواج کردیم . فقط می‌توانم بگویم که نسبت به شرایط آن روز خیلی ساده ازدواج کردیم.

خرید هم داشتید ؟

خرید ما یک بلوز و دامن سفید بود . برای من و یک کت و شلوار سفید هم برای مرتضی.

صحبت مهریه و شرایط دیگر هم بود ؟

بله ! ولی من از اتاق بیرون رفتم ، چون دوست نداشتم بشنوم . همه چیز در حد رعایت عرف بود.

در واقع شما به آرزوی خودتان رسیده‌بودید ؟

بله !

آقا مرتضی هم همینطور ؟

بله !

باید ایشان سرسختی به خرج داده باشد که سالها صبر کرد .

بله ! این علاقه روز به روز بیشتر و پخته‌تر می‌شد و بعد از ازدواج هم چیزی از آن کم نشد . مرتضی خیلی به من و بچه‌ها علاقه‌مند بود . یکی – دو سال آخر این علاقه را خیلی ابراز می‌کرد و به زبان می‌آورد . اینها همه نتیجه تفکراتی بود که داشت . روش او تغییر می‌کرد . هر چه به زمان شهادت نزدیک می‌شدیم ، بدون هیچ اغراقی احساس می‌کردم داریم به سالهای اول زندگی برمی‌گردیم . منتها در این ابراز علاقه‌های آقا مرتضی مرتباً یک حالت ذکر و شکری وجود داشت . بیان ایشان از لطفی که خدا دارد جدا نبود . هر چه بیشتر عشق به خدا در ایشان شدت می‌گرفت ابراز علاقه به خانواده هم شدیدتر می‌شد . در آخرین لحظه‌های زندگی‌شان ، همراه‌شان نبودم ولی بچه‌های روایت فتح می‌گفتند در لحظه‌های آخر هم ابراز علاقه می‌کردند.

از احوال آقا مرتضی در روزهای انقلاب بگویید .

یک خصوصیت واحدی می‌گویم که دو مرحله زندگی آقا مرتضی یعنی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب تا شهادت را به هم وصل می‌کند . او وقتی من مرتضی را می‌شناختم ، دنبال حقیقت بود . تحولات کوچک و بزرگ سیاسی – اجتماعی حتی هنری و ادبی قبل از انقلاب ، جست و جوی او را بی‌جواب می‌گذاشت ، ولی میل به پیدا کردن حق و حقیقت در این جست و جو‌ها زیاد بود . آن‌قدر در این مورد پافشاری می‌کرد که حتی از خودش هم می‌گذشت . در این جست و جوها خیلی هم سرش به سنگ خورد . خیلی چیزها را تجربه کرد . همین تجربه‌ها بود که وقتی با حضرت امام آشنا شد ، ایشان را شناخت و به سرچشمه رسید . چیزی که سالها به دنبالش بود در وجود مبارک حضرت امام پیدا کرد . یک ذره هم کدورت در دلش نبود که بخواهد نفس خودش را با این یافتن مقدس قاطی کند . وقتی شناخت ، دیگر فاصله‌ای نبود . به یک معنا به واقعیت رسیده بود . به همین دلیل و به خاطر این واقعیت هر چه را که نشانی از نفس داشت سوزاند.

آقا مرتضی این واقعیت را چگونه بروز می‌داد ؟

تمام زندگی‌اش وقف انقلاب شد . خودش هم می‌گوید از طرف جهاد رفتیم بیل بزنیم ، دوربین به دستمان دادند . فرقی نمی‌کرد . با تمام وجود خودش را وقف انقلاب می‌کرد و آنچه از او انتظار می‌رفت انجام می‌داد . زمان جنگ ایشان را خیلی کم در خانه می‌دیدیم . هر چند شب یک بار . تمام دغدغه ذهنی‌اش جنگ بود.

خانم امینی اگر اجازه می‌دهید برگردیم به روزهای اول زندگی مشترک‌تان با آقا مرتضی ! برای شروع این زندگی چه کردید ؟

خانه کوچکی در خیابان شریعتی ، خیابان آمل اجاره کردیم . حدود یک سال آنجا مستأجر بودیم . اولین فرزندمان در همین خانه به دنیا آمد . چند ماه بعد چون توان پرداخت اجاره را نداشتیم ، به منزل پدری آقا مرتضی در خیابان مطهری نقل مکان کردیم . سال 1358 بود . سه سال هم در این خانه ماندیم . بعد یک آپارتمان هفتاد و پنج متری در قلهک خریدیم و کلی هم قرض بالا آوردیم . حالا صاحب سه فرزند شده بودیم . جای‌مان کوچک و تنگ بود . آقا مرتضی می‌خواست نزدیک پدر و مادرش باشد و به آنان کمک کند . به همین خاطر آپارتمان را فروختیم و دوباره به خانه پدری آقا مرتضی برگشتیم و طبقه اول این خانه را که دو دانگ آن می‌شد ، خریدیم و ساکن شدیم که تا زمان شهادت آقا مرتضی آنجا بودیم.

از احساس آقا مرتضی بگویید ؛ وقتی بچه اول‌تان به دنیا آمد .

برخوردش خیلی روحانی بود . من ندیدم ولی مادرشان برایم گفتند مرتضی توی اتاق تو سجده شکر به جای آورد و پشت یک قرآن تاریخ تولد و نام بچه را یادداشت کرد .

آشنایی آقا مرتضی با سینما از کجا شروع شد ؟

قبل از انقلاب مرتب فیلمهای جشنواره‌ها را می‌دید و به مقوله سینما علاقه‌مند بود . وقتی وارد جهاد شد مستند‌های زیادی ساخت ؛ از جمله یک سریال یازده قسمتی به نام « حقیقت » و مستند دیگری به نام شش روز در ترکمن صحرا ، که هر دو از مستندهای خوب آن روزها بود.

در باره کارشان در خانه چیزی می‌گفتند ؟

نه ! اما در باره بعضی فیلمها اظهار نظر می‌کردند و نقدهای دقیقی داشتند.

بیشتر حرفهایشان در جمع خانواده در باره چه بود ؟

بیشتر ، ما برای ایشان حرف می‌زدیم . از اتفا‌ق‌های روز ، حتی آمد و شد اقوام و ایشان هم به این حرفها دل می‌دادند . چه به حرفهای من و چه به حرف‌های بچه‌ها . یادم می‌آید وقتی سمینار سینمای پس از انقلاب برگزار شد و ایشان هم یکی از سخنرانها بود ، برخورد بدی در آن جلسه با ایشان شده بود . شما می‌دانید در سینمای ما مدعی زیاد است اما آدم باسواد کم داریم . آن شب وقتی به خانه آمد هیچ نگفت . بعدها من در نوشته‌های‌شان در مجله سورة سینما داستان آن شب را خواندم و اخیراً هم نوارش را از روایت فتح گرفتم و فیلمش را دیدم . ایشان در مقابل چه جو عجیبی ایستاده بود و قدرتمند در یک فضای مخالف حرفهای اصلی خودش را زده بود ! حتی با سلامت نفس به همة اعتراضات بی‌پایه آنان که به نحو غیر محترمانه‌ای مطرح می‌شد گوش کرده بود . من وقتی فیلم را دیدم تازه متوجه شدم که چقدر تحمل آن فضا مشکل بود و آقا مرتضی وقتی به خانه آمده بود اصلاً مشخص نبود که ساعتها در چنین فضایی حرف زده است . شما می‌دانید یکی از رنجهای آقا مرتضی بی‌سوادی حاکم بر سینما بود و از طرف دیگر ، مدعیان زیادی که بودند و هستند.

شاید به همین خاطر است که سینمای امروز ما هنوز نتوانسته نسبت معقول خودش را با جامعه برقرار کند .

همین طور است . مرتضی تلاش می‌کرد سینما را به دامن ارزشها و فرهنگ اصیل این سرزمین نزدیک کند . این کار ساده‌ای نبود . اگر امروز این تحول فکری در سینما اتفاق نیفتد در آینده هم ساده نخواهد بود ؛ که شاید مشکل‌تر هم باشد .

یکی از مواردی که خیلی به آن معترفند ادب آقا مرتضی است

این هم به مرور زمان شکلهای مختلفی پیدا کرد . همزمان با مسیر انقلاب و اقتضای روزگار ، تغییر و تحول در روش زندگی ایشان در تمام زمینه‌ها پیش می‌آمد . منحصر به نحوه برخورد با خانواده و یا اطرافیان نمی‌شد ، اما روش او تفاوت می‌کرد . شاید یک زمان حاضر نمی‌شد در سمیناری مثل همین که گفتم شرکت کند . یا این که خیلی دور از انتظار نبود که در برابر آن آدمها برخورد خیلی تندی داشته باشد . اگر این اتفاق چند سال پیش از زمانی که واقع شد ، پیش می‌آمد ، روش ایشان غیر از این بود . این را نمی‌شود گفت که پیش از این ادب‌شان کمتر بوده است . مثل این است که صورت ادب‌شان تغییر پیدا کرده است.

شما به قوام مذهبی آقا مرتضی اشاره کردید . چه زمانی احساس کردید این قوام در ضمیر ایشان ته نشین شده و ثبات گرفته است .

به نظر من این کشش مذهبی از ابتدا با ایشان عجین بود و همین امر بود که او را به جست و جو برای یافتن حق و حقیقت وامی‌داست . وقتی ایشان آن نقطه روشن و نورانی را دیدند ، دیگر تزلزلی از ایشان ندیدم . کاملاً این درک و دریافت را پیدا کرده بود که وقتی حق را ببیند آن را بشناسد . چون از اول نفس خودش در میان نبود . وقتی شناخت ، موضوع تمام شده بود . انگار مصداق درستش پیدا شده است .

موضوعی را تعریف می‌کنم که به فهم این مطلب کمک می‌کند . چند سال از انقلاب گذشته بود که مرتضی سیگارش را ترک کرد . دلیلی که برای این کار یاد کرد این بود که آقا امام زمان در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند . در این صورت من چطور می‌توانم در حضور ایشان سیگار بکشم ؟ این گونه بود که دیگر هرگز لب به سیگار نزد . در مورد هر آدم غیر سیگاری این احتمال ، هر چند ناچیز ، وجود دارد که روزی سیگار بکشد ، ولی در مورد مرتضی این امر کاملاً غیر ممکن بود . چون اراده‌اش از ارادت حق ناشی می‌شد . همان موقع باید می‌فهمیدم که شهید می‌شود.

آقا مرتضی آدم باسوادی بود . مطالعات ایشان از کجا شروع شد ؟ چه چیزهایی را بیشتر می‌خواند ؟

تقریباً تمام آثار فلسفی و هنری پیش از انقلاب را خوانده بود . نامهای داستایوفسکی و نیچه از آن روزها یادم هست که زیاد در باره‌اش حرف میزد . راجع به کامو و داستایوفسکی در مقاله‌ای نوشته بود که آنان فلسفه را زیسته بودند ؛ نه این که فقط مطالعه کرده و یا در باره آن سخن گفته باشند . فکر می‌کنم مرتضی هم دقیقاً این طور بود . به خیلی‌های دیگر هم می‌شود با سواد گفت ولی مرتضی فضای آن روزها و آثار فلسفی و رمان‌هایش را زندگی کرده بود ، و چون با جان و دلش آن فضا را احساس کرده بود ، وقتی جواب سئوالاتش پیدا شد دیگر درنگی اتفاق نیفتاد . تزلزلی پیش نیامد.

باز هم از آقا مرتضی در خانه بگویید .

به تدریج که به زمان شهادت ایشان نزدیک می‌شدیم و روزهای بعد از جنگ ، ما بیشتر ایشان را می‌دیدیم . با این که تعداد مسئوولیت‌هایی که داشتند از حد توانایی‌های یک آدم خارج بود ولی در خانه طوری بودند که ما کمبودی احساس نمی‌کردیم . با آن که من هم کار در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً گرفتاری کاری داشتند و تربیت سه فرزندمان هم به عهده‌مان بود، وقتی من می‌گفتم، فرصت ندارم شما بچه را مثلاً به دکتر ببرید، می‌بردند. من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه ، کوپن یا صف نبودم . جالب است بدانید که اکثر مطالعاتشان را در این دوران در همین صف‌ها انجام می‌دادند. تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلایه باز نمی‌کرد. خلق خوشی در خانه داشتند . از من خیلی خوش خلق‌تر بودند.

خانم امینی ! تا روزی که آقا مرتضی شهید شد ، خیلی‌ها او را با یک صدا در روایت فتح یا با سرمقاله‌های ماهنامه سوره می‌شناختند

فکر می‌کنم قرار و تقدیر بود که این گونه باشد . چون مرتضی میلی برای به دست آوردن شهرت نداشت . چیزی که می‌خواست خالصانه کار کردن بود . همین باعث شد که تأثیر عمیق‌تر و ماندگارتری داشته باشد . مردم حس می‌کردند این صدا جزئی از زندگی‌شان بوده است و چون نمی‌دانستند این صدا متعلق به کیست ، مرتضی را نزدیک‌تر به خود و زندگی‌شان حس می‌کردند.

غم و شادی آقا مرتضی چه وقت‌هایی بود ؟

وقتی با بچه‌های بسیج بود ، نیرو می‌گرفت . وقتی مجبور بود به اتفاق‌های روزمره و حشو و زوائدی که وقت آدم را می‌گیرد تن بدهد آن وقت بود که گرفته و غمگین می‌شد.

کلمه روزمرگی از کلمه‌های رایج در کلام و نثر ایشان بود .

درست است . این کلمه را زیاد به کار می‌برد و چقدر پرهیز می‌کرد که گرفتار این روزمرگی نشود . وقتی می‌شد که من سر مسأله‌ای ناراحت و گرفته می‌شدم و به ایشان شکایت می‌کردم به من می‌گفت : ببین هزاران کهکشان در آسمان وجود دارد . یکی‌اش راه شیری است . سیاره‌های زیادی در آن هست که یکی‌اش زمین است . کره زمین قاره‌های متفاوتی دارد . یکی‌اش همین زمینی است که ما روی آن زندگی می‌کنیم . از کل به جز می‌آمد . بعد می‌گفت ما هم ذره‌ای در این مجموعه هستیم . حالا ببین این حرفی که شما می‌گویید ، جایش در این مجموعه با شکوه کجا است ؟ آدم در آن کلیت می‌دید که چقدر آن اتفاق ناچیز و بی اهمیت بوده است ؛ اگر با دید درست به آن نگاه نکند دچار مشکل خواهد شد . بیان ایشان از روزمرگی در مورد آن مصادیقی که عنوان کردم چنین بود .


نثر آقا مرتضی خاص خودش بود . در این باره هم بگویید .

به عنوان یک خواننده حس می‌کنم نثر ایشان خیلی متفاوت است . مسایل سخت فلسفی را وقتی با نثر ایشان می‌خوانم منظور را متوجه می‌شوم . در صورتی که همان مطلب با نثر یک فیلسوف برایم غیر قابل درک است .

احساس می‌کنم باید خیلی چیزهای دیگر را بخوانم تا آن مطلب را بفهمم . نثر ایشان یک جور ، شیرینی و حلاوت دارد . خیلی تأکید داشت بر استفاده درست از کلمه‌ها . در بسیاری از مقالاتش ، از یک لفظ متداول آغاز می‌کند و به معنای اصیل کلمة مورد نظرش می‌رسد . مخزن کلماتش غنی بود و به راحتی به آنها دسترسی داشت . این در باره دست داشتن ایشان در انواع هنرها هم صادق است . انگار به منبعی وصل بود که جایگاه آن فراتر از تمام هنرها بود ؛ جایگاه حکمت . از آن جایگاه در مورد وجوه مختلف هنر که در قالب رشته‌های مختلف هنری ظاهر می‌شود ، می‌نوشت و حرف می‌زد .

قبل از این که صدای آقا مرتضی روی تصویرهای جنگ بنشیند ، احساس می‌کردید صدای گیرایی دارد ؟

آنچه خوبان همه دارند واقعاً مرتضی به تنهایی داست . به نظر من خط ایشان هم عجیب بود . انصافاً از نظر زیبایی ظاهری و باطنی بهره خوبی برده بود .

آقا مرتضی صرف نظر از پشتوانه غنی مطالعات و ذهن نقاش ، « دل آگاهی » هم داست .

مرتضی برکت داست . این حالت که شما می‌گویید در تمام دوران زندگی‌اش چهره خود را نشان داده بود . از خانواده محترمش شنیدم که سالها قبل از انقلاب با اتومبیل تصادف کرده بود و زنده ماندنش به معجزه بیشتر شباهت داشت .می‌گفتند در آن حال بی‌هوشی و بی خودی هی زیر لب می‌گفت : امام زمان مرا نگه داشته است … این حرف در آن روزها عجیب بود . فکر می‌کنم این ارتباط به صورت عمیق و پنهانی همیشه در ایشان وجود داشته و بعدها سر و شکلی پیدا کرده و کامل شده بود . گاهی احساس می‌کردم مرتضی در زمانی جلوتر از زمان خودش زندگی می‌کند . نسبت به زمانی که در آن زندگی می‌کرد ، یک نوع حالت پیشگویی هنرمندانه پیدا می‌کرد و این از ویژگی‌های مهم زندگی ایشان بود .

تلاش می‌کرد این ویژگی را به شما یا بچه‌ها انتقال بدهد ؟

فکر نمی‌کنم این حس قابل انتقال باشد ؛ حاصل نوعی سیر و سلوک شخصی است . چون خودش از کل به جزء رسیده بود همیشه آن کلیت و مجموعه را با هم می‌دید . با ما هم در همان ارتباط رفتار می‌کرد . البته رفتار ایشان قابل تقسیم به مراحل مختلف است . حدود سالهای شصت تا شصت و دو روش ایشان متفاوت بود . با شدت بیشتری سعی می‌کرد اعمال مذهبی را در خانه جا بیندازد و مقرراتی حاکم کند . اما این روش به مرور عوض شد . به خصوص در اواخر زندگی‌اش . همان‌طور که برای خودش اتفاق افتاده بود سعی می‌کرد آن کل را برای ما روشن و زلال کند تا خودمان برترین عمل را برای نزدیک شدن و رسیدن به آن کل انتخاب کنیم .

از احوال خودتان و آقا مرتضی در روزهای نزدیک به شهادت‌شان بگویید .

من هم ایشان را نمی‌شناختم . اصلاً این تصور را نداشتم که وقتی برای فیلمبرداری به فکه می‌رود ، شهید بشود . من آثار شهادت را در ایشان کشف نمی‌کردم . روزهای آخر ، وقتی به فکه رفت و کار نیمه تمام ماند و برگشت ، گفت ، دو سه روز دیگر باید برگردم فکه . در این چند روز ایشان را خیلی اندوهگین دیدم . مرتب سؤال می‌کردم : چرا این قدر گرفته و ناراحتی ؟ ولی در ذهنم هیچ ارتباطی برقرار نمی‌شد که چه اتفاقی افتاده که دوباره دارد برمی‌گردد . ولی الان که به آن چند روز نگاه می‌کنم کاملاً مطمئن می‌شوم که می‌دانست . آخرین صحبت ما در آن یکی دو روز آخر در باره قراری برای روزهای بعد بود . من گفتم این کار را بعد از آمدن شما هم می‌شود انجام داد ان‌شاء‌الله . اما ایشان یک دفعه سرشان را برگرداندند و دیگر حرفی بین ما رد و بدل نشد .

الان که به آن تصاویر نگاه می‌کنم ، می‌بینم بدون تردید از شهادت خودش اطلاع داست . همان اواخر وقتی پیشنهادی به ایشان دادم ، گفت ؛ « فعلاً این کار صلاح نیست . الان این قدر برای من مشکل درست کرده‌اند که اگر آدمی پشت به کوه داست ، نمی‌توانست تحمل کند . من به جای دیگری تکیه داده‌ام که الان سرپا ایستاده‌ام . »

در چند ماه قبل از شهادتش ، اندوه عمیقی داشت و زبان به شکوه باز کرده بود . این خصوصیت را هیچ وقت در ایشان ندیده بودم .

وقتی خبر شهادت آقا مرتضی را به شما دادند

حدود ظهر جمعه بیستم فروردین ماه ، مرتضی در فکه رفت روی مین . صبح شنبه بود که پدر و مادرم آمدند . صبح زود بود . به من گفتند : « مرتضی زخمی شده است . » تاریک و روشن صبح بود . روزهای اول بهار که آرامش خاصی داشت . حالتی میان خواب و بیداری بود . مثل همان وقت طبیعت . بچه‌ها را با آرامش بیدار کردم و به مدرسه فرستادم . مثل این بود که اصلاً چنین حرفی به گوشم نخورده که مرتضی زخمی شده است .

بچه‌ها که رفتند ، پدر و مادرم آرام‌آرام سر حرف را باز کردند و من با خبر شدم که دیگر مرتضی را ندارم . ولی نمی‌دانم چه حالتی بود . فقط این اتفاق را در آن ساعت از طبیعت خیلی روحانی می‌دیدم . این موضوع همیشه برایم عجیب بوده که چطور است عکسها همیشه می‌مانند و انگار زمان بر آنها نمی‌گذرد . در آن لحظه‌ها این توهم جاودانگی در عکس و تصویر برایم شکست . آن موقع یک دفعه حس کردم که اینها چقدر واقعیت ندارند و مرتضی چقدر « هست » . جایی که در آن بودم انگار زیر و رو شد . گویی در دنیای دیگری بودم . چیزهایی که در اطرافم بود و به صورت عینی می‌دیدم ، محو و ناپیدا می‌شد و انگار وجود خارجی نداشت . هیچ چیز نبود ، ولی مرتضی بود .

آن روز ، به دنبال تک‌تک بچه‌ها به مدرسه‌هاشان رفتم . چون خیلی زود پرچمها و پلاکاردها جلو خانه نصب شد . صدای قرآن هم می‌آمد . نمی‌خواستم قبل از این که بچه‌ها با خبر بشوند ، پای‌شان به خانه برسد . در راه با آنان حرف زدم . وجود مرتضی آن‌قدر برایم عینی و حقیقی بود که فکر می‌کردم همة چیزهای دیگر توهم است و اسیر آن توهم هستیم . به بچه‌ها گفتم : « بابا هست ولی ما او را نمی‌بینیم . »

سنگینی‌اش هست ولی شکرش بیشتر است . خیلی سنگین بود ، ولی انگار چشمم فوراً روی یک چیز دیگر باز شد که خیلی زیبا بود . سیال بود . مثل همان خواب و بیداری و مثل همان وقت طبیعت . خود مرتضی خیلی کمک کرد تا با این اتفاق برخورد درستی داشته باشم . تا الان هم وجود مرتضی را واقعی‌تر از وجود خودمان می‌بینیم . بودنش را احساس می‌کنیم . خوابهایی هم که از او دیده‌ام ، خیلی واقعی بوده‌اند .

بچه‌ها چه می‌گویند ؟ آیا آقا مرتضی را خواب می‌بینند ؟

گاهی چیزهایی می‌گویند . بخصوص پسرم . او هم مثل پدرش آدم توداری است . شاید عنوان بزرگمرد کوچک برای او مناسبی باشد . البته من هم خیلی پی‌گیر نمی‌شوم ولی می‌دانم ارتباط خودشان را دارند .

آثار منتشر نشده‌ای از آقا مرتضی در دست دارید ؟

بله ! تعدادی داستان کوتاه است که به نحوی به موضوع اسارت آدمی که در خودش گرفتار است ، می‌پردازد . نوشته‌هایی هم بین شعر و نثر دارد . درگیری ذهنی مرتضی در آن نوشته‌ها اسارت و گمگشتگی انسان است . این موضوع را خیلی زیبا ، شاعرانه و عمیق بیان کرده است .

آقا مرتضی چه وقت‌هایی می‌نوشت ؟

در همان آپارتمان هفتاد و پنج متری که در قلهک داشتیم ، دو اتاق بود و پنج نفر آدم . نمی‌دانم چطور می‌نوشت . برایم عجیب بود . هیچ وقت فکر نمی‌کرد باید اتاق دیگری داشته باشد . خودش را طوری تربیت کرده بود که می‌توانست در همان شلوغی و سر و صدا و بی‌جایی ، پشت میز غذاخوری بنشیند و بنویسد . حتی میز خاصی برای کار نداشت . شبها که از سر کار می‌آمد ، دو ساعتی می‌خوابید و بعد بلند می‌شد به نماز شب و مناجات و نوشتن . همه با هم بود تا صبح . صبح هم یک ساعتی می‌خوابید و بعد به سر کار می‌رفت .

یکی دیگر از کلمه‌های ویژه آقا مرتضی « جاودانگی » است

در آثارش ، هر وقت در باره شهدا سخنی هست ، سخن از جاودانگی هم هست . شهدا را منشاء این حیات می‌دانست و با تکیه به آیات و روایات حیات جاودانه برای شهدا قایل بود .

بعد از شهادت آقا مرتضی ارادت پنهانی و بروز نداده‌ای نسبت به او چه از طرف آنانی که دوستش داشتند و چه از طرف آنانی که دوستش نداشتند بروز کرد

من این قدر می‌دانم که چون خیلی خالص و مخلص جلو رفت ، خودش را این طور صاف و پوست کنده نشان داد . این آدمها حالا در هر گروهی که هستند ، اگر به فطرت خودشان رجوع کنند ، ارادتمند حق می‌شوند . مرتضی هم همان بود که بود . این آدمها نمی‌توانند قلباً از چنین حس ارادتی سرپیچی کنند . کافی است به فطرت پاکشان رجوع کنند تا ارادتمند مرتضی شوند . در روایت فتح هم آنچه که این مجموعه را از هر کار دیگری ، چه قبل و چه بعد از آن متمایز می‌کند ، ویژگی اخلاص است . این برنامه تنها مجموعه‌ای بود که همه جور آدم می‌نشست و آن را تماشا می‌کرد . همه را جذب می‌کرد . چون روی سخنش با فطرت آدمها بود . مرتضی توانایی این را هم داشت که بگوید در سینما چگونه می‌شود از این روش استفاده کرد و این سینما را از بحران فعلی آن نجات داد .

از سفرهای آقا مرتضی بگویید .

به غیر از دو سفر حج ، سفرهایی به پاکستان و با کو هم داشت .

قبل از انقلاب هم مسافرتی به خارج از کشور داشت ؟

بله ! بعد از ازدواج‌مان برای دیدار برادرهای ایشان که در امریکا بودند به آنجا رفتیم .

بدانید که تشکر ما از شما حدی ندارد .

امیدوارم موفق باشید .



منبع مصاحبه: نرم افزار شهید آوینی محصول معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگی بنیاد شهید

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
rel=nofollow